وليعهد و عليرضا را در منزل يك پروفسور سوئيسي به نام مرسيه پانسيون كردند. وليعهد شبها را در خانه پروفسور مرسيه ميگذراند و روزها او را با اتومبيل خودش به مدرسه ميآوردند.
به گزارش شهدای ایران، نگاهی به زندگی آخرین شاه ایران نشان می دهد که رضا شاه که خود از تحصیلات دانشگاهی و حتی کمتر از آن بیگانه بود برای جبران این کمبود فرزند خود را برای تحصیل به خارج از کشور اعزام کرد ، روحیات غرب گرایانه و اسلام ستیزانه ولیعهد در این برهه شکل گرفت و در طول سلطنت به اوج خود رسید ، روحیاتی که زمینه ساز قیام مردم ایران گردید و دودمان پهلوی را به باد داد .
در ادامه به بخشی از خاطرات ارتشبد حسین فردوست از دوستان و نزدیکان شاه می پردازیم که همراه با وی برای تحصیل به سوئیس اعزام شده بود ؛ فردوست در خاطرات خود می گوید « قرار بود ما در مدرسه لُهروزه تحصيل كنيم، ولي هنوز وضع ثبتناممان مشخص نشده بود. لذا ، موقتاً ما را به يك مدرسه معمولي به نام «اكل نوول دوشي» در شهر لوزان فرستادند. من و مهرپور [تیمورتاش] به طور شبانهروزي ساكن مدرسه بوديم. ولي وليعهد و عليرضا را در منزل يك پروفسور سوئيسي به نام مرسيه پانسيون كردند. وليعهد شبها را در خانه پروفسور مرسيه ميگذراند و روزها او را با اتومبيل خودش به مدرسه ميآوردند. مرسيه استاد دانشگاه بود و ما روزهاي تعطيل براي ديدن محمدرضا به خانه او ميرفتيم. براي وليعهد يك معلم ورزش استخدام كرده بودند ، كه نزديك خانه پروفسور مرسيه منزل گرفته بود.
مرسيه سه دختر داشت ، كه بزرگ بودند : حدود 18 و 20 و 22 ساله ، يكي از آنها با معلم ورزش وليعهد رويهم ريخته بود. يك روز پروفسور به من گفت: «بيا تا ساختمانم را نشانت بدهم!». من به اتفاق او به گردش در عمارت پرداختم. خواستيم وارد يك اتاق شويم ، در را كه باز كرد خيلي ناراحت شد و گفت: «معذرت ميخواهم!» و در را بست. در اين فاصله ، من به داخل اتاق سرك كشيدم و ديدم كه يكي از دخترهاي پروفسور با يك پسر جوان در اتاق در حال عشقبازي هستند. پروفسور به من گفت: «خيلي بد شد! من نبايد مزاحم ميشدم!» من ، با آن تربيت ايراني ، كه هنوز با آداب و رسوم سوئيسيها آشنا نبودم خيلي تعجب كردم و با خودم گفتم : عجب مرد بيغيرتي! تازه ناراحت است كه چرا در را باز كرده و ميخواهد از دخترش عذرخواهي كند!
تا پايان سال تحصيلي ما در مدرسه «اكل نوول دوشي» بوديم. مدرسه در رده معمولي بود و محصلين اكثراً سوئيسي و از طبقات پايين جامعه بودند و گاه صحبتها و حركاتي ميشد كه ناهنجار بود...در مدرسه يك محصل مصري بود كه زوربازويي داشت و مشت زن خوبي بود و دنبال حريف ميگشت. بعضي وقتها ، كه دختري در اتاق بود و وليعهد ميخواست براي دخترك خودنمايي كند ، براي مصري شاخ و شانه ميكشيد كه حريف منم! ناگهان به جان هم ميافتادند و طوري يكديگر را ميزدند كه براي پانسمان به بهداري انتقال مييافتند!
خلاصه، محمدرضا كه تصور ميكرد در اينجا نيز مانند ايران ميتواند به همكلاسيهايش زور بگويد، از همان آغاز در رابطه خود با ديگران مشكلاتي ايجاد كرد و تعدادي از شاگردان حسابي جلويش ايستادند و او را سرجايش نشاندند. او هم كه فهميد زورگويي برايش سودي ندارد و حتي سبب تحقيرش ميشود، بهتدريج خود را با محيط وفق داد.
*نماینده
در ادامه به بخشی از خاطرات ارتشبد حسین فردوست از دوستان و نزدیکان شاه می پردازیم که همراه با وی برای تحصیل به سوئیس اعزام شده بود ؛ فردوست در خاطرات خود می گوید « قرار بود ما در مدرسه لُهروزه تحصيل كنيم، ولي هنوز وضع ثبتناممان مشخص نشده بود. لذا ، موقتاً ما را به يك مدرسه معمولي به نام «اكل نوول دوشي» در شهر لوزان فرستادند. من و مهرپور [تیمورتاش] به طور شبانهروزي ساكن مدرسه بوديم. ولي وليعهد و عليرضا را در منزل يك پروفسور سوئيسي به نام مرسيه پانسيون كردند. وليعهد شبها را در خانه پروفسور مرسيه ميگذراند و روزها او را با اتومبيل خودش به مدرسه ميآوردند. مرسيه استاد دانشگاه بود و ما روزهاي تعطيل براي ديدن محمدرضا به خانه او ميرفتيم. براي وليعهد يك معلم ورزش استخدام كرده بودند ، كه نزديك خانه پروفسور مرسيه منزل گرفته بود.
مرسيه سه دختر داشت ، كه بزرگ بودند : حدود 18 و 20 و 22 ساله ، يكي از آنها با معلم ورزش وليعهد رويهم ريخته بود. يك روز پروفسور به من گفت: «بيا تا ساختمانم را نشانت بدهم!». من به اتفاق او به گردش در عمارت پرداختم. خواستيم وارد يك اتاق شويم ، در را كه باز كرد خيلي ناراحت شد و گفت: «معذرت ميخواهم!» و در را بست. در اين فاصله ، من به داخل اتاق سرك كشيدم و ديدم كه يكي از دخترهاي پروفسور با يك پسر جوان در اتاق در حال عشقبازي هستند. پروفسور به من گفت: «خيلي بد شد! من نبايد مزاحم ميشدم!» من ، با آن تربيت ايراني ، كه هنوز با آداب و رسوم سوئيسيها آشنا نبودم خيلي تعجب كردم و با خودم گفتم : عجب مرد بيغيرتي! تازه ناراحت است كه چرا در را باز كرده و ميخواهد از دخترش عذرخواهي كند!
تا پايان سال تحصيلي ما در مدرسه «اكل نوول دوشي» بوديم. مدرسه در رده معمولي بود و محصلين اكثراً سوئيسي و از طبقات پايين جامعه بودند و گاه صحبتها و حركاتي ميشد كه ناهنجار بود...در مدرسه يك محصل مصري بود كه زوربازويي داشت و مشت زن خوبي بود و دنبال حريف ميگشت. بعضي وقتها ، كه دختري در اتاق بود و وليعهد ميخواست براي دخترك خودنمايي كند ، براي مصري شاخ و شانه ميكشيد كه حريف منم! ناگهان به جان هم ميافتادند و طوري يكديگر را ميزدند كه براي پانسمان به بهداري انتقال مييافتند!
خلاصه، محمدرضا كه تصور ميكرد در اينجا نيز مانند ايران ميتواند به همكلاسيهايش زور بگويد، از همان آغاز در رابطه خود با ديگران مشكلاتي ايجاد كرد و تعدادي از شاگردان حسابي جلويش ايستادند و او را سرجايش نشاندند. او هم كه فهميد زورگويي برايش سودي ندارد و حتي سبب تحقيرش ميشود، بهتدريج خود را با محيط وفق داد.
*نماینده