"تفاوت کار فرهنگی حاج سعید با برخی دیگر از فرهنگیکارها این بود که حاج سعید ابتدا خود را ساخته بود و همه به سلامت نفسش اعتقاد داشتند. گوهری بود که قدرش را ندانستیم اما داشتن امثال حاج سعید دست یافتنی است."
شهدای ایران: سخن گفتن از شخصیتی که هم نظامیها او را دوست داشتند و هم اهل فرهنگ و هنر سخت است. سردار شهید مدافع حرم "سعید سیاح طاهری" مردی با نگاه تکلیفمدارانه بود و هرجا که احساس میکرد نیاز به حضورش است، درنگ نمیکرد.
در ادامه بخش دوم ماحصل گفتوگوی ما با "کاظم فرامرزی" از دوستان و همرزمان این سردار شهید را میخوانید:
** شهادت حق حاج سعید بود
2 ساعت قبل از آخرین پروازش به سوریه از فرودگاه با من تماس گرفت. آخرین گپ و گفتهایمان را زدیم و با همدیگر خداحافظی کردیم و چند روز بعد و در روز پنجشنبهای از طریق فرزندشان مطلع شدم که حاج سعید شهید شده است. میدانستم که حاجی شهید میشود، به همین خاطر از خبر شهادتش شوکه نشدم و شهادت حق حاج سعید بود.
پس از مطلع شدن از خبر شهادت، به منزلش رفتم. از فرزندش عباس پرسیدم، پدرت کی شهید شد؟ گفت: دیروز و خودم دیشب باخبر شدم. گلهمند شدم که چرا امروز به من خبر دادید که عباس گفت هنوز کسی خبر ندارد و تازه میخواهم به برادرانم محمدحسین و علی اکبر خبر بدهم. همسر حاج سعید نیز آن وقت به شیراز رفته بود و تهران نبود.
** مرد مبارزه با کفر بود
حاج سعید ایمانش قوی بود و وقتی انسان ایمانش قوی باشد، میتواند تکلیف خود را بشناسد و از عهده آن برآید. براساس آن تکلیفی که شناخته بود، گاهی وقتها کارهایی میکرد که میگفتیم او یا دیوانه است یا عاشق! اما او بر اساس ایمانی که داشت تا پایان میایستاد و کارش را میکرد و موانع را یکی یکی از سر راه برمیداشت. او به تکلیف خود عمل میکرد، تکلیفی که از نگاه مادیگرایانه ما دیوانگی بود. آخرین کار او نیز حضور در سوریه بود. حاج سعید یک جانباز 70 درصد بود که سالهای بازنشستگی خود را میگذارند اما در سن 60 سالگی وارد میدان مبارزه با تکفیریها شد و بارها به سوریه رفت و من مطمئنم تا هر وقت و در هر جا که نبرد با کفر ادامه داشت، او در آنجا حضور پیدا میکرد.
** حاج سعید فرهنگ را عرصه تکلیفی خود میدانست
شهید سیاح طاهری یکی دیگر از عرصههای تکلیفی خود را فرهنگ میدانست. به همراه حبیب احمدزاده جشنوارههای فرهنگی که مخاطبان آن دانش آموزان بودند، در استانها برگزار میکردند. او با آن سنی که داشت که در این جشنوارهها با کودکان و نوجوانان ارتباط برقرار میکرد.
یکی دیگر از کارهایی که وظیفه خود میدانست، جمع آوری اسناد دوران جنگ بود. به روستاها میرفت و آلبوم عکسهای شهدا را از خانوادههایشان امانت میگرفت و به من میداد. من آن عکسها را اسکن میکردم و به او پس میدادم و بخش قابل توجهی از اسناد ما توسط حاج سعید تهیه شده است. یک بار به یاد دارم به حاج سعید گفتم، حاجی من شنیدم سپاه آبادان فیلمهای نابی از دوران دفاع مقدس دارد، شما برو مذاکره کن تا آن فیلمها را به ما بدهند. او 48 ساعته آن فیلمها را آورد و واقعا فیلمهای نابی بود به طوری که یکی از آن فیلمها مربوط به حضور حضرت آیت الله خامنهای در بین جوانان آبادانی در ابتدای جنگ بود.
تفاوت کار فرهنگی حاج سعید با برخی دیگر از فرهنگیکارها این بود که حاج سعید ابتدا خود را ساخته بود و همه به سلامت نفسش اعتقاد داشتند. گوهری بود که قدرش را ندانستیم اما داشتن امثال حاج سعید دست نیافتنی نیست.
** کاغذهای حاج سعید
او فوق العاده منضبط بود و کسی که دارای انضباط باشد میتواند خیلی خوب برنامهریزی کند. به همین خاطر کاغذهایی همیشه به همراه داشت که ما آن کاغذها را کاغذهای حاج سعید نام گذاشته بودیم. با خط ریزی کارها و برنامههایش را بر روی آن کاغذ مینوشت و ما یقین داشتیم که حاج سعید از آن تعداد مواردی که نوشته حداقل 90 درصد آن را انجام خواهد داد.
** دلیل انتقال از یگان زرهی به دسته ضدتانک قبل از عملیات والفجر8 چه بود؟
روحیه حاج سعید جهادی بود و هرجا که روزنهای از جهاد میدید در آنجا حضور پیدا میکرد. سال 64، جانشین زرهی در تیپ امام حسن(ع) بود. او بو برده بود که در عملیات والفجر8 به دلیل عبور از اروند، زرهی کارآیی ندارد به همین دلیل با کسب اجازه از فرمانده تیپ به گردان ذوالفقار رفت و مسئول دسته موشک هدایت شونده ضدتانک تاو شد.
** آرزوی شهادت
آخرین سفر که با او به کربلا رفتم، از رفتارهایش تقریبا مشخص بود که حاج سعید در حال بستن بار و بندیل خود است و اینکه برای اولین بار دیدم حاجی عصایی در دست دارد. گفتم حاجی چرا عصا به دست شدی؟ به شوخی گفت این عصا برای قشنگی است که وقتی عکس میگیرند باعصا باشم.
همسرش میگفت حاج سعید در آن سفر کربلا، آرزوی شهادت کرد. یک هفته قبل از شهادتش نیز که به همراه حبیب احمدزاده خدمت رهبر معظم انقلاب رفته بودند، از حضرت آقا خواسته بودند تا برای شهادتشان دعا کنند.
** شهادت حاج سعید، همهی فامیلهای ساکن آمریکا را در ایران گردهم آورد
بیشتر جوانانی که در جریان فعالیتهای انقلابی در شهر آبادان مشارکت داشتند از طبقه کارگری بودند اما چند نفر بودند که از طبقهی مرفه شرکت نفت بودند که در منطقهای خوب در آبادان(روبروی هتل آبادان) زندگی میکردند که یکی از آنها حاج سعید بود. او میتوانست به خارج از کشور برود و درس بخواند اما ترجیح داد جذب جهادسازندگی، بسیج عشایر و سپاه بشود و وقت خود را وقف انقلاب اسلامی کند.
شهادت حاج سعید باعث شد که تمامی خانواده او پس از سالها دور هم جمع شوند. دو خواهر و یک برادر حاج سعید ساکن آمریکا هستند. پدر و مادر حاج سعید نیز برای عمل جراحی مربوط به قلب به آمریکا رفته بودند. یک روز قبل از مراسم تدفین پیکر شهید، همهی خانوادهی او به اهواز آمدند. برادرش میگفت: 36 سال است که همهی اعضای خانواده دور هم جمع نشدیم. امروز تنها غایبمان حاج سعید است. در مراسم تشییع پیکرش در آبادان نیز تمامی بچههای جنگ آبادان حضور داشتند و همه آمده بودند.
** هوای دوستان را داشت
او اهل صله رحم بود. روز آخری که با او تلفنی صحبت کردم به او گفتم مادرخانم یکی از دوستان فوت کرده است. او ناراحت شد که دیر به او خبر دادهام و دوست داشت حضوری به او تسلیت بگوید.
بعد از شهادت حاج سعید یک روز به دیدار "اسماعیل طرفی" جانباز قطع نخاعی از تیپ ائمه(ع) رفتیم. گفت: حاج سعید از سوریه تماس میگرفت و حال من را میپرسید. او نقطهی وصل همهی دوستان بود.
** خانه آخرتش را آباد کرد
حاج سعید علاقه خاصی به شهر آبادان داشت. خانهاش در تهران بود اما با کمترین فرصت به آبادان میرفت و کارهای فرهنگی میکرد. حاج سعید قطعه شهدای گمنام گلزارشهدای این شهر را آباد کرد و ناراحت بود که چرا کاروانهای راهیان نور از این قطعه زیارت نمیکنند. شبها به جمع کاروانیان ساکن در شهر میرفت و از آن شهدای مظلوم میگفت و کاروانها را مجاب میکرد تا زیارتی از آن قطعه شهدا داشته باشند. در آن قطعه شهدای گمنام 2 قبر خالی بود و وصیت کرد که او را در آنجا دفن کنند.
* دفاع پرس
در ادامه بخش دوم ماحصل گفتوگوی ما با "کاظم فرامرزی" از دوستان و همرزمان این سردار شهید را میخوانید:
** شهادت حق حاج سعید بود
2 ساعت قبل از آخرین پروازش به سوریه از فرودگاه با من تماس گرفت. آخرین گپ و گفتهایمان را زدیم و با همدیگر خداحافظی کردیم و چند روز بعد و در روز پنجشنبهای از طریق فرزندشان مطلع شدم که حاج سعید شهید شده است. میدانستم که حاجی شهید میشود، به همین خاطر از خبر شهادتش شوکه نشدم و شهادت حق حاج سعید بود.
پس از مطلع شدن از خبر شهادت، به منزلش رفتم. از فرزندش عباس پرسیدم، پدرت کی شهید شد؟ گفت: دیروز و خودم دیشب باخبر شدم. گلهمند شدم که چرا امروز به من خبر دادید که عباس گفت هنوز کسی خبر ندارد و تازه میخواهم به برادرانم محمدحسین و علی اکبر خبر بدهم. همسر حاج سعید نیز آن وقت به شیراز رفته بود و تهران نبود.
** مرد مبارزه با کفر بود
حاج سعید ایمانش قوی بود و وقتی انسان ایمانش قوی باشد، میتواند تکلیف خود را بشناسد و از عهده آن برآید. براساس آن تکلیفی که شناخته بود، گاهی وقتها کارهایی میکرد که میگفتیم او یا دیوانه است یا عاشق! اما او بر اساس ایمانی که داشت تا پایان میایستاد و کارش را میکرد و موانع را یکی یکی از سر راه برمیداشت. او به تکلیف خود عمل میکرد، تکلیفی که از نگاه مادیگرایانه ما دیوانگی بود. آخرین کار او نیز حضور در سوریه بود. حاج سعید یک جانباز 70 درصد بود که سالهای بازنشستگی خود را میگذارند اما در سن 60 سالگی وارد میدان مبارزه با تکفیریها شد و بارها به سوریه رفت و من مطمئنم تا هر وقت و در هر جا که نبرد با کفر ادامه داشت، او در آنجا حضور پیدا میکرد.
** حاج سعید فرهنگ را عرصه تکلیفی خود میدانست
شهید سیاح طاهری یکی دیگر از عرصههای تکلیفی خود را فرهنگ میدانست. به همراه حبیب احمدزاده جشنوارههای فرهنگی که مخاطبان آن دانش آموزان بودند، در استانها برگزار میکردند. او با آن سنی که داشت که در این جشنوارهها با کودکان و نوجوانان ارتباط برقرار میکرد.
یکی دیگر از کارهایی که وظیفه خود میدانست، جمع آوری اسناد دوران جنگ بود. به روستاها میرفت و آلبوم عکسهای شهدا را از خانوادههایشان امانت میگرفت و به من میداد. من آن عکسها را اسکن میکردم و به او پس میدادم و بخش قابل توجهی از اسناد ما توسط حاج سعید تهیه شده است. یک بار به یاد دارم به حاج سعید گفتم، حاجی من شنیدم سپاه آبادان فیلمهای نابی از دوران دفاع مقدس دارد، شما برو مذاکره کن تا آن فیلمها را به ما بدهند. او 48 ساعته آن فیلمها را آورد و واقعا فیلمهای نابی بود به طوری که یکی از آن فیلمها مربوط به حضور حضرت آیت الله خامنهای در بین جوانان آبادانی در ابتدای جنگ بود.
تفاوت کار فرهنگی حاج سعید با برخی دیگر از فرهنگیکارها این بود که حاج سعید ابتدا خود را ساخته بود و همه به سلامت نفسش اعتقاد داشتند. گوهری بود که قدرش را ندانستیم اما داشتن امثال حاج سعید دست نیافتنی نیست.
** کاغذهای حاج سعید
او فوق العاده منضبط بود و کسی که دارای انضباط باشد میتواند خیلی خوب برنامهریزی کند. به همین خاطر کاغذهایی همیشه به همراه داشت که ما آن کاغذها را کاغذهای حاج سعید نام گذاشته بودیم. با خط ریزی کارها و برنامههایش را بر روی آن کاغذ مینوشت و ما یقین داشتیم که حاج سعید از آن تعداد مواردی که نوشته حداقل 90 درصد آن را انجام خواهد داد.
** دلیل انتقال از یگان زرهی به دسته ضدتانک قبل از عملیات والفجر8 چه بود؟
روحیه حاج سعید جهادی بود و هرجا که روزنهای از جهاد میدید در آنجا حضور پیدا میکرد. سال 64، جانشین زرهی در تیپ امام حسن(ع) بود. او بو برده بود که در عملیات والفجر8 به دلیل عبور از اروند، زرهی کارآیی ندارد به همین دلیل با کسب اجازه از فرمانده تیپ به گردان ذوالفقار رفت و مسئول دسته موشک هدایت شونده ضدتانک تاو شد.
** آرزوی شهادت
آخرین سفر که با او به کربلا رفتم، از رفتارهایش تقریبا مشخص بود که حاج سعید در حال بستن بار و بندیل خود است و اینکه برای اولین بار دیدم حاجی عصایی در دست دارد. گفتم حاجی چرا عصا به دست شدی؟ به شوخی گفت این عصا برای قشنگی است که وقتی عکس میگیرند باعصا باشم.
همسرش میگفت حاج سعید در آن سفر کربلا، آرزوی شهادت کرد. یک هفته قبل از شهادتش نیز که به همراه حبیب احمدزاده خدمت رهبر معظم انقلاب رفته بودند، از حضرت آقا خواسته بودند تا برای شهادتشان دعا کنند.
** شهادت حاج سعید، همهی فامیلهای ساکن آمریکا را در ایران گردهم آورد
بیشتر جوانانی که در جریان فعالیتهای انقلابی در شهر آبادان مشارکت داشتند از طبقه کارگری بودند اما چند نفر بودند که از طبقهی مرفه شرکت نفت بودند که در منطقهای خوب در آبادان(روبروی هتل آبادان) زندگی میکردند که یکی از آنها حاج سعید بود. او میتوانست به خارج از کشور برود و درس بخواند اما ترجیح داد جذب جهادسازندگی، بسیج عشایر و سپاه بشود و وقت خود را وقف انقلاب اسلامی کند.
شهادت حاج سعید باعث شد که تمامی خانواده او پس از سالها دور هم جمع شوند. دو خواهر و یک برادر حاج سعید ساکن آمریکا هستند. پدر و مادر حاج سعید نیز برای عمل جراحی مربوط به قلب به آمریکا رفته بودند. یک روز قبل از مراسم تدفین پیکر شهید، همهی خانوادهی او به اهواز آمدند. برادرش میگفت: 36 سال است که همهی اعضای خانواده دور هم جمع نشدیم. امروز تنها غایبمان حاج سعید است. در مراسم تشییع پیکرش در آبادان نیز تمامی بچههای جنگ آبادان حضور داشتند و همه آمده بودند.
** هوای دوستان را داشت
او اهل صله رحم بود. روز آخری که با او تلفنی صحبت کردم به او گفتم مادرخانم یکی از دوستان فوت کرده است. او ناراحت شد که دیر به او خبر دادهام و دوست داشت حضوری به او تسلیت بگوید.
بعد از شهادت حاج سعید یک روز به دیدار "اسماعیل طرفی" جانباز قطع نخاعی از تیپ ائمه(ع) رفتیم. گفت: حاج سعید از سوریه تماس میگرفت و حال من را میپرسید. او نقطهی وصل همهی دوستان بود.
** خانه آخرتش را آباد کرد
حاج سعید علاقه خاصی به شهر آبادان داشت. خانهاش در تهران بود اما با کمترین فرصت به آبادان میرفت و کارهای فرهنگی میکرد. حاج سعید قطعه شهدای گمنام گلزارشهدای این شهر را آباد کرد و ناراحت بود که چرا کاروانهای راهیان نور از این قطعه زیارت نمیکنند. شبها به جمع کاروانیان ساکن در شهر میرفت و از آن شهدای مظلوم میگفت و کاروانها را مجاب میکرد تا زیارتی از آن قطعه شهدا داشته باشند. در آن قطعه شهدای گمنام 2 قبر خالی بود و وصیت کرد که او را در آنجا دفن کنند.
* دفاع پرس