برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در دهه هشتاد میلادی مخالفین شوروی در افغانستان را رزمندگان خداجوی می نامد.
شهدای ایران: فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را نقطه ی عطفی در تحولات جهانی می دانند، فرآیندی که در طی آن نظام دو قطبی حاکم بر جهان به پایان رسیده و جامعه ی بین المللی از فضای جنگ سرد به سوی نظامی تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا سوق پیدا می کند.
اگرچه تصور غالب این بود که با فروپاشی شوروی، جهانی امن تر برای جامعه ی بین المللی ایجاد خواهد شد (بواسطه اتمام رقابت های نظامی پیدا و پنهان دو طرف درگیر)، با این حال منطقه خاورمیانه نه تنها رو به ثبات حرکت ننمود، بلکه بیش از پیش در دامان افراط گرایی، جنگ و نابسامانی حرکت نمود. صدام حسین رهبر بلند پرواز عراق که از جنگ طولانی اش با ایرانیان ناکام مانده بود، از فرصت پیش آمده بهره برد و به کویت حمله نمود. از آن زمان تا به امروز (ابتدای دهه نود میلادی قرن پیش)، خاورمیانه و شمال آفریقا به همراه دو کشور افغانستان و پاکستان روی آرامش به خود ندیده و مدام با بحران دست و پنجه نرم نموده اند.
بزرگترین بحران حال حاضر خاورمیانه را بی گمان می توان ریشه دواندن و رشد و نمو جریان های تکفیری دانست، گروه هایی که از جنبه محلی و تدافعی خارج شده و نه تنها سرزمین هایی در این منطقه را به تصرف خویش درآورده، بلکه بر دامنه فعالیت های برون مرزی اش افزوده است. انفجارهای پی در پی پاریس، انفجار مادرید و لندن و فاجعه سن برناردینو تنها بخشی از عملیات های صورت گرفته از سوی جریان های افراطی نظیر داعش و القاعده می باشد.
نگاهی به رسانه ها و فضای عمومی حاکم بر افکار شهروندان اروپایی و آمریکایی بدون تردید ما را به خطر گسترده تکفیری ها از سوی آنان سوق خواهد داد. به واقع امروزه نگرانی از اقدامات تروریست ها در سراسر جوامع غربی محسوس می باشد و آنان را به بکاربردن بدترین تعابیر نسبت به افراطیون سوق داده است. غیر متمدنین، وحشی ها، بربرها و... تنها بخشی از صفاتی است که به عناصر تندرو نسبت داده می شود.
رزمندگان خدا جو
« آن سرزمین، در آنجا متعلق به شما است. روزی به آنجا بازخواهید گشت زیرا در نبردتان پیروز می شوید. در آن زمان خانه ها و مساجدتان را بازخواهید یافت. هدف شما برحق است. خدا همراه شما است».
در وهله ی اول و با نگاه به جمله ی بالا می توان اظهار داشت که این سخن یا از سوی یک عالم دینی و معتقد به علوم اسلامی بیان شده و یا از سوی یک شخص به ظاهر پایبند به امور دینی و جهاد. در هر دوحالت اشتباه می کنید، چرا که جمله ی فوق از سوی یک مقام ارشد آمریکایی گفته شده است. آری این جمله توسط زبینگو برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا و در دیدار او با برخی گروه های افغان در سال 1980 ( چند هفته پس از حمله ی شوروی به افغانستان) در شهری مرزی در پاکستان به زبان رانده شده است.
به واقع و با نگاهی به تاریخ شکل گیری گروه های افراطی و تروریستی در جهان اسلام می توان اذعان نمود که نطفه ی شکل گیری تروریسمی که اکنون مدام از سوی قاطبه ی جامعه ی جهانی محکوم می شود، برای اولین بار و آن هم توسط خود ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپایی بنیان گذاری شد.
دنیس ساچون عضو انجمن رسانه های فرانسوی در مطلبی با عنوان " دیروز قهرمان: امروز بربر؛ هنگامی که جهادگران دوستان ما بودند" که اخیرا در نشریه لوموند منتشر شده به این مقوله پرداخته و بیان داشته است که : «در آن زمان، گفتمان رسانه ای مربوط به افغانستان هدف ژئوپولیتیک آمریکا را تائید می کرد.»
ساچون با تکرار اظهارات مطرح شده در هفته های ابتدایی حمله ی ارتش سرخ شوروی به افغانستان در رسانه های آمریکا، مهری تاییدی بر نظریه خود می زد. او به اظهارات برنارد هانری در اخبار شامگاهی تلوزیون در دسامبر 1981 استناد می کند، آن جا که او می گوید: « باید فکر کرد، باید فکر کردن به این را پذیرفت که، مانند همه مقاومت های سراسر دنیا، افغان ها تنها درصورتی بخت پیروزی دارند که سلاح داشته باشند، آنها نمی توانند جز با خمپاره انداز از پس تانک ها برآیند، آنها تنها با «سام ۷» می توانند با هلیکوپترها مقابله کنند، آنها درصورتی می توانند بر ارتش اتحاد شوروی پیروز شوند که سلاح های دیگری جز آن چه موجب خشنودی ارتش سرخ است داشته باشند. خلاصه، با آن که غرب هنوز هم کمک کردن به آنها را می پذیرد (...) به نظر من ما امروز در موقعیتی هستیم که خیلی با موقعیت زمان جنگ اسپانیا متفاوت نیست (...) در اسپانیا وظیفه مداخله وجود داشت، وظیفه پا به میدان گذاشتن (...) به باور من امروز افغان ها تنها درصورتی بخت پیروزی دارند که ما بپذیریم باید درامور داخلی آنها دخالت کنیم.»
ژان فرانسوا لومونیه فرانسوی در مارس 1980 فضای حاکم بر افغانستان را این گونه تشریح می نماید: « الله اکبر، شوروی [روس ها] باید بیرون بروند: کابلی های مسلمان و غیرکمونیست فراموش نکرده اند. جمعه ۲۲ فوریه، آنها قصد تظاهرات داشتند، پرچم سبز اسلام درجلو، علیه حضور مسلحانه اتحاد شوروی که غیر قابل تحمل انگاشته شده بود. صبح آن روز، مانند پیشتر از آن در برلن شرقی و بوداپست، ارتش سرخ تیراندازی کرد (...) بین مارکس و الله، گفتگو غیرممکن می نمود.»
روزنامه فرانسوی فیگارو در سپتامبر 1980 تحولات آن مقطع را اینگونه شرح می دهد: «آنچه که در کابل زیر چکمه شوروی می میرد، جامعه ای از مردان اصیل و آزاد است».
حمایت از آن چه مقاومت افغان ها در برابر ارتش سرخ نامیده می شد تنها محدود به سلاح و حمایت های مالی نبوده تا آن جا که حتی شاهد حضور ده ها شبه نظامی غربی در صفوف افغان ها هستیم. ریش، عمامه و چشمان گریزان این ها ویژگی های فرانسوی های افغانستان در دهه هشتاد میلادی می باشند. علاوه بر اتباع بیگانه غربی، ده ها هزار جنگجوی عرب تبار که بعدها به اعراب افغان تعبیر شده اند در آن ها سال ها عازم نبرد بر علیه کمونیست ها در خاک افغانستان شده اند.
وقتی ورق باز می گردد
تحولات و اظهارات فوق به وضوح نشان می دهد که چگونه مقامات غربی جهت نیل به مقصود خویش به حمایت از جریان های افغان پرداخته و آن ها را متحد خویش می پنداشتند. اما حمایت های فوق مقطعی بوده و با خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان و سپس فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، افغانستان دیگر به مانند گذشته اهمیتی نزد قدرت های غربی نداشته است، با این حال کشورهای منطقه بر آن شدند که خلا قدرت حاکم بر افغانستان را پر نمایند. پاکستان، ایران و عربستان سعودی را می توان فعال ترین کشورها در افغانستان در دهه نود میلادی دانست. نکته حائز اهمیت آن که نفوذ ایران هیچ گاه به اندازه پاکستان و سعودی نبوده است. بافت حاکم بر افغانستان، فضا را برای غلبه اندیشه های تکفیری و وهابیت در این سرزمین باز گذارد و این تحولات در حالی صورت می پذیرفت که قدرت های غربی نسبت به آن با بی تفاوتی می نگریستند.
درگیری های فزاینده داخلی در افغانستان در میان گروه هایی که پیشتر در ضدیت با شوروی اشتراک دیدگاه داشتند، نهایتا به غلبه جریانی به نام طالبان منتهی شد. بی گمان حمایت های سعودی، پاکستان و امارات در پیروزی جریان رادیکال طالبان نقش بسزایی ایفا نمود.
در ۱۵ ژانویه ۱۹۹۸، نشریه نوول ابزرواتور از برژینسکی پرسید «آیا از این که به بنیادگرایی اسلامی پروبال داده و به تروریست های آینده سلاح و مشاوره داده اید متاسف نیستید؟». پاسخ او این بود که: «ازنگاه تاریخ جهان چه چیز مهم تر است؟ طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ چند مسلمان تهییج شده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟».
دنیس ساچون می نویسد: «به واقع اهمیت چندانی نداشت که تقریبا همه این رزمندگان قهرمان تلقی شده، مسلمانان سنتی و حتی بنیادگرا بودند. در آن زمان، مذهب الزاما یک عامل واپسگرا شناخته نمی شد مگر آن که مانند ایران به مخالفت با منافع غربی برخیزد!» اولویت ژئوپولیتیک این بود که این کشور برای اتحاد شوروی همانی شود که ویتنام برای ایالات متحده بود. روایتی تقریبا یکتا در رسانه ها، درطول سال ها از مجاهدین تمجید می کرد و طغیان آنها را به عنوان یک شورش روستایی درخور التفات و ناشی از ایمان معرفی می نمود.
رشد و نمو جریان های تروریستی در افغانستان و اشاعه آن به سراسر منطقه و جهان، موجب نگرانی دول غربی در ابتدای هزاره سوم شد، از همین روست که نویسنده (دنیس ساچون) در ادامه نوشته اش به یکی از مواضع دو دهه ی بعد شخص برنارد هانری لوی اشاره می کند و به دنبال تعمیم مواضع وی به مواضع کل حاکم بر ساختار تصمیم گیری ایالات متحده در حوزه ی سیاست خارجی است. او می گوید که برنارد هانری لوی پس از سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیز با همان شدت از مداخله غرب در افغانستان حمایت می کند.
این مواضع نشان می دهند که تا چه حد همه آنچه که درستایش و جلب محبوبیت برای مبارزه علیه «امپراتوری شر» (تعبیری که رونالد ریگان درمورد اتحاد شوروی به کار می برد) اکنون تبدیل به منشأ انزجار و هراس شده است.
به باور ساچون، سیاست حمایت صریح از ریشه های جریان طالبان در دهه هشتاد توسط دولت های غربی در حالی بود که یک دهه پس از آن،، به پسرعموهای عقیدتی ایشان در الجزایر (گروه مسلح اسلامی – GIA) و درپی آن طالبان در افغانستان و در دوران اخیر القاعده و سازمان داعش، برچسب «متعصب»، «خداجویان دیوانه» و «بربر» زده شد.
از افغانستان به عنوان دیگ و زهدان جانشینان مجاهدین استفاده شده است. ابومصعب الزرقاوی، که «پدر» داعش خوانده می شود، هنگامی به افغانستان رفت که ارتش سرخ از آنجا عقب نشینی می کرد و تا سال ۱۹۹۳ در آنجا ماند. اسامه بن لادن، بنیانگذار القاعده توسط سرویس های مخفی عربستان سعودی به پیشاور پاکستان فرستاده شده بود تا از مبارزه مجاهدین پشتیبانی کند. مختار بالمختار الجزایری، که گروه «القاعده در مغرب اسلامی» (AQMI) که اخیرا مسئولیت حمله علیه هتل اسپلاندید اوآگادوگو در بورکینوفاسو را به عهده گرفت نیز برای بیرون راندن افغان های متحد اتحاد شوروی درپایان سال های دهه ۱۹۸۰ به آنجا رفت و سپس برای شرکت در جنگ داخلی همراه GIA به الجزایر بازگشت (الجزایری هایی که همان مسیر را پیمودند «افغان» نامیده شدند و سپس به القاعده پیوستند). از اینها و بسیاری دیگر، تا زمانی که درخدمت نیات راهبردی غرب بودند، حسن استقبال می شد. پس از آن، اینها بر علیه غرب اقدام کردند و تصویری که مطبوعات اروپایی یا آمریکایی از انگیزه ها، بنیادگرایی مذهبی و سبعیت آنها ارایه کرد همه چیز را تغییر داد.
*فرهنگنیوز
اگرچه تصور غالب این بود که با فروپاشی شوروی، جهانی امن تر برای جامعه ی بین المللی ایجاد خواهد شد (بواسطه اتمام رقابت های نظامی پیدا و پنهان دو طرف درگیر)، با این حال منطقه خاورمیانه نه تنها رو به ثبات حرکت ننمود، بلکه بیش از پیش در دامان افراط گرایی، جنگ و نابسامانی حرکت نمود. صدام حسین رهبر بلند پرواز عراق که از جنگ طولانی اش با ایرانیان ناکام مانده بود، از فرصت پیش آمده بهره برد و به کویت حمله نمود. از آن زمان تا به امروز (ابتدای دهه نود میلادی قرن پیش)، خاورمیانه و شمال آفریقا به همراه دو کشور افغانستان و پاکستان روی آرامش به خود ندیده و مدام با بحران دست و پنجه نرم نموده اند.
بزرگترین بحران حال حاضر خاورمیانه را بی گمان می توان ریشه دواندن و رشد و نمو جریان های تکفیری دانست، گروه هایی که از جنبه محلی و تدافعی خارج شده و نه تنها سرزمین هایی در این منطقه را به تصرف خویش درآورده، بلکه بر دامنه فعالیت های برون مرزی اش افزوده است. انفجارهای پی در پی پاریس، انفجار مادرید و لندن و فاجعه سن برناردینو تنها بخشی از عملیات های صورت گرفته از سوی جریان های افراطی نظیر داعش و القاعده می باشد.
نگاهی به رسانه ها و فضای عمومی حاکم بر افکار شهروندان اروپایی و آمریکایی بدون تردید ما را به خطر گسترده تکفیری ها از سوی آنان سوق خواهد داد. به واقع امروزه نگرانی از اقدامات تروریست ها در سراسر جوامع غربی محسوس می باشد و آنان را به بکاربردن بدترین تعابیر نسبت به افراطیون سوق داده است. غیر متمدنین، وحشی ها، بربرها و... تنها بخشی از صفاتی است که به عناصر تندرو نسبت داده می شود.
رزمندگان خدا جو
« آن سرزمین، در آنجا متعلق به شما است. روزی به آنجا بازخواهید گشت زیرا در نبردتان پیروز می شوید. در آن زمان خانه ها و مساجدتان را بازخواهید یافت. هدف شما برحق است. خدا همراه شما است».
در وهله ی اول و با نگاه به جمله ی بالا می توان اظهار داشت که این سخن یا از سوی یک عالم دینی و معتقد به علوم اسلامی بیان شده و یا از سوی یک شخص به ظاهر پایبند به امور دینی و جهاد. در هر دوحالت اشتباه می کنید، چرا که جمله ی فوق از سوی یک مقام ارشد آمریکایی گفته شده است. آری این جمله توسط زبینگو برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا و در دیدار او با برخی گروه های افغان در سال 1980 ( چند هفته پس از حمله ی شوروی به افغانستان) در شهری مرزی در پاکستان به زبان رانده شده است.
به واقع و با نگاهی به تاریخ شکل گیری گروه های افراطی و تروریستی در جهان اسلام می توان اذعان نمود که نطفه ی شکل گیری تروریسمی که اکنون مدام از سوی قاطبه ی جامعه ی جهانی محکوم می شود، برای اولین بار و آن هم توسط خود ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپایی بنیان گذاری شد.
دنیس ساچون عضو انجمن رسانه های فرانسوی در مطلبی با عنوان " دیروز قهرمان: امروز بربر؛ هنگامی که جهادگران دوستان ما بودند" که اخیرا در نشریه لوموند منتشر شده به این مقوله پرداخته و بیان داشته است که : «در آن زمان، گفتمان رسانه ای مربوط به افغانستان هدف ژئوپولیتیک آمریکا را تائید می کرد.»
ساچون با تکرار اظهارات مطرح شده در هفته های ابتدایی حمله ی ارتش سرخ شوروی به افغانستان در رسانه های آمریکا، مهری تاییدی بر نظریه خود می زد. او به اظهارات برنارد هانری در اخبار شامگاهی تلوزیون در دسامبر 1981 استناد می کند، آن جا که او می گوید: « باید فکر کرد، باید فکر کردن به این را پذیرفت که، مانند همه مقاومت های سراسر دنیا، افغان ها تنها درصورتی بخت پیروزی دارند که سلاح داشته باشند، آنها نمی توانند جز با خمپاره انداز از پس تانک ها برآیند، آنها تنها با «سام ۷» می توانند با هلیکوپترها مقابله کنند، آنها درصورتی می توانند بر ارتش اتحاد شوروی پیروز شوند که سلاح های دیگری جز آن چه موجب خشنودی ارتش سرخ است داشته باشند. خلاصه، با آن که غرب هنوز هم کمک کردن به آنها را می پذیرد (...) به نظر من ما امروز در موقعیتی هستیم که خیلی با موقعیت زمان جنگ اسپانیا متفاوت نیست (...) در اسپانیا وظیفه مداخله وجود داشت، وظیفه پا به میدان گذاشتن (...) به باور من امروز افغان ها تنها درصورتی بخت پیروزی دارند که ما بپذیریم باید درامور داخلی آنها دخالت کنیم.»
ژان فرانسوا لومونیه فرانسوی در مارس 1980 فضای حاکم بر افغانستان را این گونه تشریح می نماید: « الله اکبر، شوروی [روس ها] باید بیرون بروند: کابلی های مسلمان و غیرکمونیست فراموش نکرده اند. جمعه ۲۲ فوریه، آنها قصد تظاهرات داشتند، پرچم سبز اسلام درجلو، علیه حضور مسلحانه اتحاد شوروی که غیر قابل تحمل انگاشته شده بود. صبح آن روز، مانند پیشتر از آن در برلن شرقی و بوداپست، ارتش سرخ تیراندازی کرد (...) بین مارکس و الله، گفتگو غیرممکن می نمود.»
روزنامه فرانسوی فیگارو در سپتامبر 1980 تحولات آن مقطع را اینگونه شرح می دهد: «آنچه که در کابل زیر چکمه شوروی می میرد، جامعه ای از مردان اصیل و آزاد است».
حمایت از آن چه مقاومت افغان ها در برابر ارتش سرخ نامیده می شد تنها محدود به سلاح و حمایت های مالی نبوده تا آن جا که حتی شاهد حضور ده ها شبه نظامی غربی در صفوف افغان ها هستیم. ریش، عمامه و چشمان گریزان این ها ویژگی های فرانسوی های افغانستان در دهه هشتاد میلادی می باشند. علاوه بر اتباع بیگانه غربی، ده ها هزار جنگجوی عرب تبار که بعدها به اعراب افغان تعبیر شده اند در آن ها سال ها عازم نبرد بر علیه کمونیست ها در خاک افغانستان شده اند.
وقتی ورق باز می گردد
تحولات و اظهارات فوق به وضوح نشان می دهد که چگونه مقامات غربی جهت نیل به مقصود خویش به حمایت از جریان های افغان پرداخته و آن ها را متحد خویش می پنداشتند. اما حمایت های فوق مقطعی بوده و با خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان و سپس فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، افغانستان دیگر به مانند گذشته اهمیتی نزد قدرت های غربی نداشته است، با این حال کشورهای منطقه بر آن شدند که خلا قدرت حاکم بر افغانستان را پر نمایند. پاکستان، ایران و عربستان سعودی را می توان فعال ترین کشورها در افغانستان در دهه نود میلادی دانست. نکته حائز اهمیت آن که نفوذ ایران هیچ گاه به اندازه پاکستان و سعودی نبوده است. بافت حاکم بر افغانستان، فضا را برای غلبه اندیشه های تکفیری و وهابیت در این سرزمین باز گذارد و این تحولات در حالی صورت می پذیرفت که قدرت های غربی نسبت به آن با بی تفاوتی می نگریستند.
درگیری های فزاینده داخلی در افغانستان در میان گروه هایی که پیشتر در ضدیت با شوروی اشتراک دیدگاه داشتند، نهایتا به غلبه جریانی به نام طالبان منتهی شد. بی گمان حمایت های سعودی، پاکستان و امارات در پیروزی جریان رادیکال طالبان نقش بسزایی ایفا نمود.
در ۱۵ ژانویه ۱۹۹۸، نشریه نوول ابزرواتور از برژینسکی پرسید «آیا از این که به بنیادگرایی اسلامی پروبال داده و به تروریست های آینده سلاح و مشاوره داده اید متاسف نیستید؟». پاسخ او این بود که: «ازنگاه تاریخ جهان چه چیز مهم تر است؟ طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ چند مسلمان تهییج شده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟».
دنیس ساچون می نویسد: «به واقع اهمیت چندانی نداشت که تقریبا همه این رزمندگان قهرمان تلقی شده، مسلمانان سنتی و حتی بنیادگرا بودند. در آن زمان، مذهب الزاما یک عامل واپسگرا شناخته نمی شد مگر آن که مانند ایران به مخالفت با منافع غربی برخیزد!» اولویت ژئوپولیتیک این بود که این کشور برای اتحاد شوروی همانی شود که ویتنام برای ایالات متحده بود. روایتی تقریبا یکتا در رسانه ها، درطول سال ها از مجاهدین تمجید می کرد و طغیان آنها را به عنوان یک شورش روستایی درخور التفات و ناشی از ایمان معرفی می نمود.
رشد و نمو جریان های تروریستی در افغانستان و اشاعه آن به سراسر منطقه و جهان، موجب نگرانی دول غربی در ابتدای هزاره سوم شد، از همین روست که نویسنده (دنیس ساچون) در ادامه نوشته اش به یکی از مواضع دو دهه ی بعد شخص برنارد هانری لوی اشاره می کند و به دنبال تعمیم مواضع وی به مواضع کل حاکم بر ساختار تصمیم گیری ایالات متحده در حوزه ی سیاست خارجی است. او می گوید که برنارد هانری لوی پس از سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیز با همان شدت از مداخله غرب در افغانستان حمایت می کند.
این مواضع نشان می دهند که تا چه حد همه آنچه که درستایش و جلب محبوبیت برای مبارزه علیه «امپراتوری شر» (تعبیری که رونالد ریگان درمورد اتحاد شوروی به کار می برد) اکنون تبدیل به منشأ انزجار و هراس شده است.
به باور ساچون، سیاست حمایت صریح از ریشه های جریان طالبان در دهه هشتاد توسط دولت های غربی در حالی بود که یک دهه پس از آن،، به پسرعموهای عقیدتی ایشان در الجزایر (گروه مسلح اسلامی – GIA) و درپی آن طالبان در افغانستان و در دوران اخیر القاعده و سازمان داعش، برچسب «متعصب»، «خداجویان دیوانه» و «بربر» زده شد.
از افغانستان به عنوان دیگ و زهدان جانشینان مجاهدین استفاده شده است. ابومصعب الزرقاوی، که «پدر» داعش خوانده می شود، هنگامی به افغانستان رفت که ارتش سرخ از آنجا عقب نشینی می کرد و تا سال ۱۹۹۳ در آنجا ماند. اسامه بن لادن، بنیانگذار القاعده توسط سرویس های مخفی عربستان سعودی به پیشاور پاکستان فرستاده شده بود تا از مبارزه مجاهدین پشتیبانی کند. مختار بالمختار الجزایری، که گروه «القاعده در مغرب اسلامی» (AQMI) که اخیرا مسئولیت حمله علیه هتل اسپلاندید اوآگادوگو در بورکینوفاسو را به عهده گرفت نیز برای بیرون راندن افغان های متحد اتحاد شوروی درپایان سال های دهه ۱۹۸۰ به آنجا رفت و سپس برای شرکت در جنگ داخلی همراه GIA به الجزایر بازگشت (الجزایری هایی که همان مسیر را پیمودند «افغان» نامیده شدند و سپس به القاعده پیوستند). از اینها و بسیاری دیگر، تا زمانی که درخدمت نیات راهبردی غرب بودند، حسن استقبال می شد. پس از آن، اینها بر علیه غرب اقدام کردند و تصویری که مطبوعات اروپایی یا آمریکایی از انگیزه ها، بنیادگرایی مذهبی و سبعیت آنها ارایه کرد همه چیز را تغییر داد.
*فرهنگنیوز