شهدای ایران shohadayeiran.com

غروب که بچه‌ها به او گفته بودند: «حاجی! تو دیگر چرا به خط اول آمدی؟! این جا خطر دارد.» با لبخند برگشت به بچه‌ها گفت: «امشب امام حسین (ع) با من کار دارد.» بعد از وداع، ستون دو گروهان، گردان عاشورا که توسط علی‌اکرم رضانیا هدایت می‌شد، به سمت دره ژاژیله سرازیر شد.
|شهدای ایران:خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دوران دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها و سیره شهدا را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد؛ خاطرات و روایاتی که کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد.
 
مقاومت تا لحظه آخر
 
محمود تورانداز می‌گوید: شهید ابراهیم زمانی جانشین گردان عاشورا لشکر ویژه 25 کربلا بود، فرمانده این گردان هادی بصیر برادر سرلشکر شهید حاج حسین بصیر بود؛ شهید زمانی جدا از این که در رزم شجاع و دلیر بود، از نظر معنوی هم زبانزد بود.
 
وقتی در عقب‌نشینی فاو به پل بعثت رسیدیم و پل بعثت را ویران دیده بودم، به یاد این شهید بزرگوار افتادم که یک روز در حفظ و نگهداری فاو که بودیم رو کرد به من و گفت: «اگر یک روز قرار است از فاو عقب نشینی کنیم، از خدا می‌خواهم که آن روز من نباش.»
 
و جالب این که او در عملیات والفجر 10 به شهادت رسیده بود و نبود تا عقب‌نشینی ما را از فاو ببیند.
 
در عقب‌نشینی فاو وقتی به آقامرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا گفتند به عقب برگرد؛ او و نیروهایش که در بهمن 64 نخستین افرادی بودند که وارد فاو شده پرچم امام رضا (ع) را روی مناره مسجد شهر فاو نصب کردند، عقب‌نشینی از فاو برای او سخت بود.
 
بچه‌های لشکر ویژه 25 کربلا، نخستین رزمنده‌هایی بودند که خط فاو را شکستند و دشمن را حیران از شجاعت خود کردند.
 
آقا مرتضی گوش به حرف پیام‌های پی در پی بی‌سیم نمی‌داد و در کنار ما داشت آرپی‌جی شلیک می‌کرد، یادم می‌آید دو یا سه تانک با گلوله‌هایی که او شلیک کرده بود، منهدم شدند، یک مرتبه بی‌سیم‌چی که داشت پیام بی‌سیم را به او منتقل می‌کرد؛ او در جوابش گفت: «من به امام قول دادم نگذارم پرچم سبز ثامن‌الائمه (ع) از بالای مناره مسجد فاو به پایین کشیده شود، حالا به من می‌گویند به عقب برگردم؟!»
 
سلحشوری و رزم این فرمانده و جمله آخری که او گفت، ما را در مقابل دشمن مقاوم‌تر کرده بود، دشمن از همه طرف به ما حمله کرده بود، زمین، هوا و دریا ولی چند نفر از بر و بچه‌های گردان عاشورا در کنار آقامرتضی تا گلوله آخر جنگیدند ولی خواست خدا چیز دیگر بود و ما عقب‌نشینی کردیم.
 
 امشب امام حسین (ع) با من کار دارد
 
علی محسن‌پور کبریا می‌گوید: وقتی گردان عاشورا را داشتند برای عملیات کربلای 10 به بانه می‌بردند، دستور دادند به هیچ عنوان با هیچ فردی در طول راه تماس برقرار نکنید و اگر کسی از ماهیت گردان و مکانی که دارید می‌روید، چیزی پرسید به جز کلمه «نمی‌دانم» چیز دیگری به او نگویید و ما هم طبق دستور فرماندهان همین کار را کردیم.
 
چند روزی را در شهر بانه مستقر شدیم، یکی از روزها هواپیماهای عراقی مقرمان را بمباران کردند، از آنجا که محل استقرار ما چادر بود، یک شهید و 40 مجروح دادیم و این برای گردانی که می‌خواست به عملیات برود اصلاً خوب نبود.
 
با همان وضعیت ما را سازماندهی مجدد کردند و برای ادامه عملیات کربلای 10 با بالگرد به منطقه‌ای بردند که می‌بایست از آنجا تا خط مقدم که «کوه گولان» بود، می‌رفتیم.
 
ساعت 11 شب به کوه گولان رسیدیم، این کوه مشرف به شهر ماووت عراق بود و ما برای رفتن تا خط مقدم 150 کیلومتری را پیاده رفتیم.
 
شهید مهدی دشتبان که در اثر بمباران هوایی از ناحیه پا مجروح شده بود، با همان پای مجروح، این مسافت را پیاده آمده بود.
 
وقتی به آنجا رسیدیم، ساعت 11 شب بود، حاج حسین بصیر «قائم‌مقام فرماندهی لشکر ویژه 25 کربلا» برای توجیه منطقه آمده بود و برای برادرش هادی کل منطقه را تشریح کرد.
 
دو گروهان از گردان عاشورا باید به داخل دره «ژاژیله» می‌رفتند تا نیروهای قرارگاه رمضان در محاصره عراقی‌ها قرار نمی‌گرفتند.
 
یکی دو جمله از حاج حسین بصیر را هنوز به یاد دارم، می‌گفت: «پیروزی شما به نفع نظام جمهوری اسلامی است، هر چه به عمق خاک دشمن دست بیابیم، به نفع ماست.»
 
بعد لحن صحبتش را عوض کرد و گفت: «احتمال دارد رادیو پیروزی‌تان را در این منطقه اعلام نکند، اگر این اتفاق افتاد ناراحت نشوید، شاید دیرتر اعلام کند.»
 
در کل منظورش را در آن وقت به درستی نیافتم ولی هر دو فرمانش را آویزه گوش‌مان قرار داده بودیم؛ آن شب دو گروهان از گردان عاشورا لشکر ویژه 25 کربلا برای عملیات انتخاب شدند، علیرضا مرادی هم از جانب واحد اطلاعات عملیات آمده بود تا راهنمای ما باشد.
 
لحظه وداع چهره‌های نورانی بچه‌هایی که نور بالا می‌زدند، تو دل بروتر شده بود، صورت حاج بصیر هم دیدنی‌تر از قبل جلوه‌گری می‌کرد.
 
غروب که بچه‌ها به او گفته بودند: «حاجی! تو دیگر چرا به خط اول آمدی؟! این جا خطر دارد.» با لبخند برگشت به بچه‌ها گفت: «امشب امام حسین (ع) با من کار دارد.» بعد از وداع، ستون دو گروهان، گردان عاشورا که توسط علی‌اکرم رضانیا هدایت می‌شد، به سمت دره ژاژیله سرازیر شد.
 
جنگ سختی در گرفت به‌طوری که بیشتر بچه‌ها مجروح و شهید شدند، وقتی نیروی کمکی گردان صاحب‌الزمان (عج) لشکر ویژه 25 کربلا آمد، من به عقب برگشتم.
 
هنگام برگشت 4 نفر مانده بودیم که سالم بودیم، وقتی به کوه گولان رسیدم، خبر شهادت حاج بصیر را به من دادند، پایم سست شد ولی به یاد حرف حاجی افتادم که گفت: «امشب امام حسین (ع) با من کار دارد!».

*تا شهدا با شهدا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار