به راستی شهیدان آیههای آفتابند و ذاکر قزوینی آلالله(ع) آیهای از این آیات است که در گلزا شهدا آرام گرفت و نوای نایاش در هوای دفاع از حریم حرم ناموس عباس(ع) ماندگار شد.
به گزارش شهدای ایران، در هیاهوی این شهر جنگزده، دست بر عکس کودکش میکشد و در دل، قربان صدقه محمدحسین ۱۰ ماههاش میرود؛ شیرخوارهای که تازه آموخته است با زبان کودکانه «بابا» بگوید.
دشمن نزدیک است به حرم ناموس آلالله، به حرم بانویی که از حسین و عباسش جدا افتاد و اینک از ورای قرنها و سالها، دشمنانی از تبار همان یزیدیان طمع کردهاند به حرم بانوی صبر، بانوی کربلا، بانوی دمشق.
سخت است بدانی و ناگزیر باشی به تحمل آنچه عذابت میدهد. درد است دانستن و اجبار به تحمل و بسیار سختتر از آن است ماندن و به ناچار دست بر دست نهادن برای آنکه عمری زیر پرچم آلالله نوای لبیک یا حسین سر داده و در هیئتهایش شور به پا کرده است.
و همین است که در پاسخ ندای «هل من ناصر» حسین(ع) نوای «کلنا عباسک یا زینب» و «کلنا فداک یا زینب» سر میدهند و راه دمشق و عشق در پیش میگیرند.
حالا بسیجی دیرین قزوین، ظلبه و ذاکر خاندان رسول(ص) حجت اسدی که همه، او را با سالها خدمت به خاندان حضرت رسول و شهیدان راه حق میشناسند، در دمشق بانوی عشق را زیارت کرده و عباسوار مقابل دشمنانش سینه سپر کرده است و میجنگد تا در شهری که صاحب آن بانوی صبر است، خلخال از پای زنان مسلمان باز نکنند؛ که اگر چنین شود و مردان مسلمان در آن شبها از ناراحتی بمیرند، بیهوده نمردهاند.
در این هیاهو گرچه جنگ سخت غوغا میکند و گرچه حجت سخت دلتنگ است؛ اما چیزهایی هست که از شیرینترینها برایش شیرینتر است؛ آنقدر شیرین که مرگ را از عسل برایش شیرینتر کرده و او را از ایران به حرم بانوی دمشق رسانده است.
اینک مدتی هست که خانوادهاش را ندیده. پسرانش را دوست دارد؛ هم پسر ۱۰ ماه را، هم مجتبای پنج ساله را و هم محسن ۱۲ ساله را که در نبود پدر، مرد مردان خانواده است. نه فقط پسرانش را؛ که خانوادهاش را و والدینش را و همه آنچه را که برایش عزیز است، دوست میدارد؛ اما... اما اعتقاداتش چه میشود؟ تردید ندارد که باید از جان و فرزند بگذرد و بجنگد؛ چرا که بهای جانش، خداست؛ خدایی که زن و فرزندان او را تنها نمیگذارد. پس استوارتر از پیش، میگوید: «فرزندانم فدای زینب» و به میان کارزار میرود تا در سالروز شهادت بانوی مدینه، با زخم پهلو و صورت به دیدار دخت نبی بشتابد.
آفتاب چند بار چهره در نقاب میکشد و رخ مینماید تا اینکه بسیجی طلبه که اکنون نام «شهید» گرفته و در تابوتی پوشیده از پرچم ایران وارد قزوین شده است، پس از آخرین وداع نزدیکان و دوستان، در مسیر گلزار شهدا بر دستان عاشقان شهید قرار گیرد.
بیهوده نیست که گفتهاند؛ «شهیدان آیههای آفتابند» و اکنون این آیه آفتاب در بعدازظهر نخستین پنجشنبه اسفندماه در خیابان شهدای قزوین بر خیل جمعیت میتابد و درخشندگی پرتوهایش مردمک چشمها را مجال نگریستن به آسمان نمیدهد؛ چشمانی که برخیشان این روزها اشک بسیار ریختهاند در غم سفر یک میهمان آسمانی این دنیای خاکی و همچنان میبارند.
هرچند برای این تشییع، ساعت ۱۵ وعده داده شده، اما جمعیت از مدتی پیش در مجاورت امامزاده اسماعیل(ع) مهیای بدرقه میهمان آسمانی است.
خیابان پیغمبریه هم از همیشه شلوغتر است و خودروهای زیادی به سمت میعادگاه در حرکتند که روی برخیهاشان عکس و پرچم کوچکی منقش به عکس شهید حجت اسدی نصب شده است.
این مراسم یک مداح ویژه هم دارد. در این مراسم، خود شهید برای تشییع پیکرش مداحی میکند. صدای ضبط شده شهید در مقابل عالیقاپو طنینانداز میشود و با نواختن مارش نظامی، تابوت بر دستان جمعیت قرار میگیرد.
مسیر کوتاه است. تمام طول همین مسیر کوتاه با نوای مداحی و سینهزنی طی میشود و بچههیئتیها شور به پا میکنند.
چهره آشنا زیاد میتوان دید. اینجا حتی کالسکهسواران صورتیپوش و آبیپوش بسیارند که کالسکههایشان در این ازدحام به دست پدرانشان هدایت میشود. خیلیهایشان هم در آغوش پدر جای گرفتهاند؛ اما کودک ۱۰ ماهه شهید در این شلوغی پیدا نیست.
گنبد امامزاده که هویدا میشود، چهره فیروزهای آن نقاب سیاهرنگی به خود دارد که از پیراهنهای سیاه پسران جوان ایستاده در مقابل گنبد رنگ گرفته است.
وقتی جمعیت به مقابل بارگاه امامزاده حسین(ع) میرسد دیگر جای سورن انداختن نیست. از بالای پلههای حاشیه دو سوی ورودی امامزاده میشود این را دید. از اینجا به بعد جمعیتی که به یکباره قادر به ورود از درب بزرگ امامزاده نیست، به چند دسته میشود و هر دسته با سرعت به سمت یکی از ورودیهای گلزار شهدا به راه میافتد؛ دو ورودی در ضلع غربی و چندتایی هم در ضلع شرقی امامزاده.
در محوطه گلزار شهدا که دسته دسته کبوترهای حرم امامزاده حسین(ع) بر فراز آسمان این دو نقطه مقدس پر پرواز گشودهاند، بنرهای بزرگی منقش به تصویر چهره شهید اسدی در دو جانب ورودی امامزاده نصب شده و چند قدم آنسویتر هم بنر دیگری در شرح داغ فراق مادر اهلبیت(ع) نقش بسته است.
در جانب غربی محوطه که مشرف به قبور شهداست، پیکر شهید برای اقامه نماز قرار میگیرد. دیوار آن قسمت از محوطه با ایرانیت آبیرنگ پوشانده شده و در لابهلای ردیفهای قبور شهدا پر است از جمعیت.
در یکی از آنها مادری نشسته و نوزاد خود را که به نظر نمیرسد بیشتر از یک ماه از حضورش در این دنیا بگذرد، در آغوش گفته است. پیرمردی در ردیف دیگر در حال شستوشوی قبرهای شهداست و آنطرفتر هم جمعیت زیادی که وصف حال یکایک آنان گفتنی نیست.
میدان محوطه گلزار شهدا از جمعیت مملو میشود و همه به نماز میایستند بر پیکر شهید مدافع حرم بانوی دمشق که به تازگی در رثای «مادرش» شعر شهادت سروده است؛ مگر نه اینکه صادق آل محمد(ص) گفته است: «هر کسی که سوگوار ام ابیها باشد، میتواند مادر بخواندش»؟
نماز که به امامت آیتالله عابدینی، امام جمعه قزوین اقامه میشود، یکی از دوستانش در وصف شهید حجت اسدی سخن میراند. حرف از خانواده و فرزندانش شهید اسدی میشود؛ در جایی که گلزار است و چندین و چند لاله سالهای جنگ در آن خفتهاند، جایی که بر دیوارهایش صحنه وداع رزمندگان آن سالها با خانواده و عزیرانشان برای رفتن به جبهههای نبرد به تصویر کشیده شده است.
قبری در کنار قبر شهید مدافع حرم، پاسدار اسلام شهید حمید سیاهکالی مرادی که چند ماه پیش در این گلزار آرام گرفت، برای شهید اسدی مهیا شده است و خانواده شهید سیاهکالی هم که آذرماه امسال غم دوری از جوان رشیدشان بر دل آنان نشست، در مراسم حضور دارند.
شهید را با نام حجت فرزند محمدعلی تلقین میدهند، خانوادهاش وداع سختی با وی دارند. کودکانش، همسرش، پدرش، مادرش و همه و همه آنهایی که خواهرش بودند و برادرش؛ چه خواهر و بردار خونی و چه هیئتی و دینی.
شهید را در میان شور و نوا و اشک حاضران، به خاک میسپارند. امروز دوباره بچههیئتیها برای مداح خوب شهرشان شور به پا میکنند و حق همهیئتی بودن و همشهری بودن را به جا میآورند.
اینجا، در گلزار شهدا یک چیز هست که برای این بچههیئتیها آشناتر از نام مادر است. اینجا نماد بزرگی از دست بریده حضرت سقا نصب شده و دلهای خیلی از مردان حاضر را که آرزوی شهادت عباسگونه در راه دفاع از حریم حرم ناموسش در سر است، هوایی میکند.
آری؛ شهیدان عشق را با خون نوشتند و شک نیست که شهیدان زینت باغ بهشتند؛ بهشتی که شهید اسدی، دوستان خود را به دیدار در آن وعده داد. دیدار در جنهالحسین؛ دیدار در بهشت این ذاکر حسین.
کم کم غروب میشود. گرچه دلگیر است و سخت و هرچند دل کندن و دور شدن سخت است؛ اما ستارهها که در آسمان شب راه را مینمایند، رستگاران را به سوی نور رهنمون میشوند؛ آنجا که اذان از گلدستههای امامزاده بر فراز آسمان گلزار می پیچد؛ اما نوای مداحی شهید حجت تا ابد از جنوب گلزار شهدا طنین میافکند.
شهید حجت اینک ره به سوی معشوق و محبوبش برده و از فراز آسمانها بر خاکیان لبخند میزند.
سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر
زمین که لطف ندارد، از آسمان چه خبر
*مهر
دشمن نزدیک است به حرم ناموس آلالله، به حرم بانویی که از حسین و عباسش جدا افتاد و اینک از ورای قرنها و سالها، دشمنانی از تبار همان یزیدیان طمع کردهاند به حرم بانوی صبر، بانوی کربلا، بانوی دمشق.
سخت است بدانی و ناگزیر باشی به تحمل آنچه عذابت میدهد. درد است دانستن و اجبار به تحمل و بسیار سختتر از آن است ماندن و به ناچار دست بر دست نهادن برای آنکه عمری زیر پرچم آلالله نوای لبیک یا حسین سر داده و در هیئتهایش شور به پا کرده است.
و همین است که در پاسخ ندای «هل من ناصر» حسین(ع) نوای «کلنا عباسک یا زینب» و «کلنا فداک یا زینب» سر میدهند و راه دمشق و عشق در پیش میگیرند.
حالا بسیجی دیرین قزوین، ظلبه و ذاکر خاندان رسول(ص) حجت اسدی که همه، او را با سالها خدمت به خاندان حضرت رسول و شهیدان راه حق میشناسند، در دمشق بانوی عشق را زیارت کرده و عباسوار مقابل دشمنانش سینه سپر کرده است و میجنگد تا در شهری که صاحب آن بانوی صبر است، خلخال از پای زنان مسلمان باز نکنند؛ که اگر چنین شود و مردان مسلمان در آن شبها از ناراحتی بمیرند، بیهوده نمردهاند.
در این هیاهو گرچه جنگ سخت غوغا میکند و گرچه حجت سخت دلتنگ است؛ اما چیزهایی هست که از شیرینترینها برایش شیرینتر است؛ آنقدر شیرین که مرگ را از عسل برایش شیرینتر کرده و او را از ایران به حرم بانوی دمشق رسانده است.
اینک مدتی هست که خانوادهاش را ندیده. پسرانش را دوست دارد؛ هم پسر ۱۰ ماه را، هم مجتبای پنج ساله را و هم محسن ۱۲ ساله را که در نبود پدر، مرد مردان خانواده است. نه فقط پسرانش را؛ که خانوادهاش را و والدینش را و همه آنچه را که برایش عزیز است، دوست میدارد؛ اما... اما اعتقاداتش چه میشود؟ تردید ندارد که باید از جان و فرزند بگذرد و بجنگد؛ چرا که بهای جانش، خداست؛ خدایی که زن و فرزندان او را تنها نمیگذارد. پس استوارتر از پیش، میگوید: «فرزندانم فدای زینب» و به میان کارزار میرود تا در سالروز شهادت بانوی مدینه، با زخم پهلو و صورت به دیدار دخت نبی بشتابد.
آفتاب چند بار چهره در نقاب میکشد و رخ مینماید تا اینکه بسیجی طلبه که اکنون نام «شهید» گرفته و در تابوتی پوشیده از پرچم ایران وارد قزوین شده است، پس از آخرین وداع نزدیکان و دوستان، در مسیر گلزار شهدا بر دستان عاشقان شهید قرار گیرد.
بیهوده نیست که گفتهاند؛ «شهیدان آیههای آفتابند» و اکنون این آیه آفتاب در بعدازظهر نخستین پنجشنبه اسفندماه در خیابان شهدای قزوین بر خیل جمعیت میتابد و درخشندگی پرتوهایش مردمک چشمها را مجال نگریستن به آسمان نمیدهد؛ چشمانی که برخیشان این روزها اشک بسیار ریختهاند در غم سفر یک میهمان آسمانی این دنیای خاکی و همچنان میبارند.
هرچند برای این تشییع، ساعت ۱۵ وعده داده شده، اما جمعیت از مدتی پیش در مجاورت امامزاده اسماعیل(ع) مهیای بدرقه میهمان آسمانی است.
خیابان پیغمبریه هم از همیشه شلوغتر است و خودروهای زیادی به سمت میعادگاه در حرکتند که روی برخیهاشان عکس و پرچم کوچکی منقش به عکس شهید حجت اسدی نصب شده است.
این مراسم یک مداح ویژه هم دارد. در این مراسم، خود شهید برای تشییع پیکرش مداحی میکند. صدای ضبط شده شهید در مقابل عالیقاپو طنینانداز میشود و با نواختن مارش نظامی، تابوت بر دستان جمعیت قرار میگیرد.
مسیر کوتاه است. تمام طول همین مسیر کوتاه با نوای مداحی و سینهزنی طی میشود و بچههیئتیها شور به پا میکنند.
چهره آشنا زیاد میتوان دید. اینجا حتی کالسکهسواران صورتیپوش و آبیپوش بسیارند که کالسکههایشان در این ازدحام به دست پدرانشان هدایت میشود. خیلیهایشان هم در آغوش پدر جای گرفتهاند؛ اما کودک ۱۰ ماهه شهید در این شلوغی پیدا نیست.
گنبد امامزاده که هویدا میشود، چهره فیروزهای آن نقاب سیاهرنگی به خود دارد که از پیراهنهای سیاه پسران جوان ایستاده در مقابل گنبد رنگ گرفته است.
وقتی جمعیت به مقابل بارگاه امامزاده حسین(ع) میرسد دیگر جای سورن انداختن نیست. از بالای پلههای حاشیه دو سوی ورودی امامزاده میشود این را دید. از اینجا به بعد جمعیتی که به یکباره قادر به ورود از درب بزرگ امامزاده نیست، به چند دسته میشود و هر دسته با سرعت به سمت یکی از ورودیهای گلزار شهدا به راه میافتد؛ دو ورودی در ضلع غربی و چندتایی هم در ضلع شرقی امامزاده.
در محوطه گلزار شهدا که دسته دسته کبوترهای حرم امامزاده حسین(ع) بر فراز آسمان این دو نقطه مقدس پر پرواز گشودهاند، بنرهای بزرگی منقش به تصویر چهره شهید اسدی در دو جانب ورودی امامزاده نصب شده و چند قدم آنسویتر هم بنر دیگری در شرح داغ فراق مادر اهلبیت(ع) نقش بسته است.
در جانب غربی محوطه که مشرف به قبور شهداست، پیکر شهید برای اقامه نماز قرار میگیرد. دیوار آن قسمت از محوطه با ایرانیت آبیرنگ پوشانده شده و در لابهلای ردیفهای قبور شهدا پر است از جمعیت.
در یکی از آنها مادری نشسته و نوزاد خود را که به نظر نمیرسد بیشتر از یک ماه از حضورش در این دنیا بگذرد، در آغوش گفته است. پیرمردی در ردیف دیگر در حال شستوشوی قبرهای شهداست و آنطرفتر هم جمعیت زیادی که وصف حال یکایک آنان گفتنی نیست.
میدان محوطه گلزار شهدا از جمعیت مملو میشود و همه به نماز میایستند بر پیکر شهید مدافع حرم بانوی دمشق که به تازگی در رثای «مادرش» شعر شهادت سروده است؛ مگر نه اینکه صادق آل محمد(ص) گفته است: «هر کسی که سوگوار ام ابیها باشد، میتواند مادر بخواندش»؟
نماز که به امامت آیتالله عابدینی، امام جمعه قزوین اقامه میشود، یکی از دوستانش در وصف شهید حجت اسدی سخن میراند. حرف از خانواده و فرزندانش شهید اسدی میشود؛ در جایی که گلزار است و چندین و چند لاله سالهای جنگ در آن خفتهاند، جایی که بر دیوارهایش صحنه وداع رزمندگان آن سالها با خانواده و عزیرانشان برای رفتن به جبهههای نبرد به تصویر کشیده شده است.
قبری در کنار قبر شهید مدافع حرم، پاسدار اسلام شهید حمید سیاهکالی مرادی که چند ماه پیش در این گلزار آرام گرفت، برای شهید اسدی مهیا شده است و خانواده شهید سیاهکالی هم که آذرماه امسال غم دوری از جوان رشیدشان بر دل آنان نشست، در مراسم حضور دارند.
شهید را با نام حجت فرزند محمدعلی تلقین میدهند، خانوادهاش وداع سختی با وی دارند. کودکانش، همسرش، پدرش، مادرش و همه و همه آنهایی که خواهرش بودند و برادرش؛ چه خواهر و بردار خونی و چه هیئتی و دینی.
شهید را در میان شور و نوا و اشک حاضران، به خاک میسپارند. امروز دوباره بچههیئتیها برای مداح خوب شهرشان شور به پا میکنند و حق همهیئتی بودن و همشهری بودن را به جا میآورند.
اینجا، در گلزار شهدا یک چیز هست که برای این بچههیئتیها آشناتر از نام مادر است. اینجا نماد بزرگی از دست بریده حضرت سقا نصب شده و دلهای خیلی از مردان حاضر را که آرزوی شهادت عباسگونه در راه دفاع از حریم حرم ناموسش در سر است، هوایی میکند.
آری؛ شهیدان عشق را با خون نوشتند و شک نیست که شهیدان زینت باغ بهشتند؛ بهشتی که شهید اسدی، دوستان خود را به دیدار در آن وعده داد. دیدار در جنهالحسین؛ دیدار در بهشت این ذاکر حسین.
کم کم غروب میشود. گرچه دلگیر است و سخت و هرچند دل کندن و دور شدن سخت است؛ اما ستارهها که در آسمان شب راه را مینمایند، رستگاران را به سوی نور رهنمون میشوند؛ آنجا که اذان از گلدستههای امامزاده بر فراز آسمان گلزار می پیچد؛ اما نوای مداحی شهید حجت تا ابد از جنوب گلزار شهدا طنین میافکند.
شهید حجت اینک ره به سوی معشوق و محبوبش برده و از فراز آسمانها بر خاکیان لبخند میزند.
سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر
زمین که لطف ندارد، از آسمان چه خبر
*مهر