.اين دعا به اجابت رسيد و خداوند او را صاحب فرزنداني نمود كه برخي از آنان به لباس مقدس روحانيت درآمدند.
به گزارش شهدای ایران،
حجت الاسلام قرائتی با انتشار تصویری از خود در کنار مزار پدر بزرگوارش در
صفحه شخصی خود، خاطره ای نیز از وی نقل می کند که در زیر می خوانیم:
من محسن قرائتي فرزند «حاج علي نقي» در سال 1324 هجري شمسي در كاشان بدنيا
آمدم. همانگونه كه از فاميلي من پيدا است (قرائتي) مرحوم جدّم، در زمان
رضاخان كه با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن مبارزه ميكرد، جلسات قرآن را
در خانههاي مردم كاشان تشكيل ميداد و بخشي از عمر خود را در اين راه
صرف نمود.
پس از او، مرحوم پدرم اين جلسات را در خانهها، مساجد و تكايا با تلاش و عشق و دلسوزي داير نمود كه به استاد قرآن و قرائت هم معروف شده بود.
آن مرحوم از تاجراني بود كه حدود 40 سال با شنيدن صداي اذان، مغازه خود را در بازار كاشان ميبست و به سراغ مسجد و نماز اول وقت ميشتافت. فردي بود كه به آموزش قرآن و انس با آن و برگزاري مجالس ديني، احياي بعضي از مساجد مخروبه و متروكه و تلاش در اين راه، براي ديگران الگو شده بود. و در عوض خداوند به او روحي مطمئن و حكمت و عرفان جوشيده از درون عطا فرموده بود.
*مشرق
البته چيزي كه ذهن و فكر او را مشغول ميكرد اين بود كه تا حدود سن چهل سالگي صاحب فرزندي نشده بود تا اينكه با همه مشكلات موجود در آن زمان با عنايت و لطف خداوند بزرگ موفق به زيارت خانه خدا و اعمال حج گرديد. شايد بتوان گفت اينهم در شرايط موجود زندگياش، اجري از جانب پروردگارش نسبت به تلاش و كوششهاي قرآني و دينياش بوده است.
نكته جالب و قابل توجه ديگر اينكه؛ آن دلسوخته و عاشق، در همان سفر در كنار خانه خدا چنين مناجات و دعا ميكند:
اي خدايي كه فرمودهاي: «ادعوني استجب لكم» (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را!)
اي خالق يكتا! فرزندي بمن عطا فرما كه مبلّغ قرآن و دين تو باشد.
اين دعا به اجابت رسيد و خداوند او را صاحب فرزنداني نمود كه برخي از آنان به لباس مقدس روحانيت درآمدند...
پس از او، مرحوم پدرم اين جلسات را در خانهها، مساجد و تكايا با تلاش و عشق و دلسوزي داير نمود كه به استاد قرآن و قرائت هم معروف شده بود.
آن مرحوم از تاجراني بود كه حدود 40 سال با شنيدن صداي اذان، مغازه خود را در بازار كاشان ميبست و به سراغ مسجد و نماز اول وقت ميشتافت. فردي بود كه به آموزش قرآن و انس با آن و برگزاري مجالس ديني، احياي بعضي از مساجد مخروبه و متروكه و تلاش در اين راه، براي ديگران الگو شده بود. و در عوض خداوند به او روحي مطمئن و حكمت و عرفان جوشيده از درون عطا فرموده بود.
*مشرق
البته چيزي كه ذهن و فكر او را مشغول ميكرد اين بود كه تا حدود سن چهل سالگي صاحب فرزندي نشده بود تا اينكه با همه مشكلات موجود در آن زمان با عنايت و لطف خداوند بزرگ موفق به زيارت خانه خدا و اعمال حج گرديد. شايد بتوان گفت اينهم در شرايط موجود زندگياش، اجري از جانب پروردگارش نسبت به تلاش و كوششهاي قرآني و دينياش بوده است.
نكته جالب و قابل توجه ديگر اينكه؛ آن دلسوخته و عاشق، در همان سفر در كنار خانه خدا چنين مناجات و دعا ميكند:
اي خدايي كه فرمودهاي: «ادعوني استجب لكم» (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را!)
اي خالق يكتا! فرزندي بمن عطا فرما كه مبلّغ قرآن و دين تو باشد.
اين دعا به اجابت رسيد و خداوند او را صاحب فرزنداني نمود كه برخي از آنان به لباس مقدس روحانيت درآمدند...