سید محسن میر شمسی خبرنگار اصولگرا با انتشار این عکس به ذکر خاطره ای از شهید شیرخانی پرداخته است.
به گزارش شهدای ایران، میرشمسی نوشته است: الان دیدم سایت خامنه ای دات آی آر تصاویر دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبری را منتشر کرده است! ابتدا عکس سمت چپ را دیدم که این فرزند شهید اینطور مظلومانه در آغوش رهبری جا خوش کرده است و بعد تصویر سمت راست را که فرزندشهید با افتخار عکس پدر شهیدش را روی دست گرفته است! شهید کمالشیرخانی!
من حدود هشت نه سال پیش این شهید عزیز را دورادور میشناختم! بچه لواسان بود! صبحهای زود از لواسان تا نزدیکیهای پارک پلیس میآمد تا سوار سرویسش شود و به محل کارش برود. من تقریباً یک سال اکثر صبحها او را قبل از سوار شدن بر سرویسش میدیدم! اولین باری که او را دیدم و با او چشم در چشم شدم، سلام و علیکی کردیم که همین سلام و علیک سبب آشنایی مختصر من با این شهید عزیز شد!
اکثر روزها از دور میدیدم که هر روز صبح قبل از اینکه سرویسش به محل همیشگی برسد، این شهید بزرگوار به محل قرار میرسید، لب جوی گود کنار خیابان مینشست، پاهایش را توی جوی بیآب میگذاشت، قرآن جیبی را از جیبش درمیآورد و دقایقی را قرآن تلاوت میکرد! کار هر روز صبحش همین بود. به محض دیدن مینیبوس نیز قرآن را سریع میبوسید و توی جیبش میگذاشت!
خیلی خوشاخلاق و خونگرم بود! خیلی هم شوخطبع! بعید میدانم کسی از او بدی دیده باشد!
از دو جهت میتوان گفت خوش به حال این فرزند شهید! یک جهت اینکه پدرش شهید است و شهادت افتخاری است که نصیب هر کسی نمیشود و شهدا عند ربهم یرزقون هستند! و جهت دیگر اینکه آغوش گرم امام یک امت پذیرای اوست که خیلیها حسرت یک لحظه دیدارش را دارند!
پسر حق دارد که عکس پدر را اینطور با افتخار سر دست بگیرد! واقعاً هم افتخار دارد! جان و مال و ناموس و امنیت یک ملت و مملکت مدیون خون پدر شهیدش است! افتخار ندارد؟!
*مجله مهر
من حدود هشت نه سال پیش این شهید عزیز را دورادور میشناختم! بچه لواسان بود! صبحهای زود از لواسان تا نزدیکیهای پارک پلیس میآمد تا سوار سرویسش شود و به محل کارش برود. من تقریباً یک سال اکثر صبحها او را قبل از سوار شدن بر سرویسش میدیدم! اولین باری که او را دیدم و با او چشم در چشم شدم، سلام و علیکی کردیم که همین سلام و علیک سبب آشنایی مختصر من با این شهید عزیز شد!
اکثر روزها از دور میدیدم که هر روز صبح قبل از اینکه سرویسش به محل همیشگی برسد، این شهید بزرگوار به محل قرار میرسید، لب جوی گود کنار خیابان مینشست، پاهایش را توی جوی بیآب میگذاشت، قرآن جیبی را از جیبش درمیآورد و دقایقی را قرآن تلاوت میکرد! کار هر روز صبحش همین بود. به محض دیدن مینیبوس نیز قرآن را سریع میبوسید و توی جیبش میگذاشت!
خیلی خوشاخلاق و خونگرم بود! خیلی هم شوخطبع! بعید میدانم کسی از او بدی دیده باشد!
از دو جهت میتوان گفت خوش به حال این فرزند شهید! یک جهت اینکه پدرش شهید است و شهادت افتخاری است که نصیب هر کسی نمیشود و شهدا عند ربهم یرزقون هستند! و جهت دیگر اینکه آغوش گرم امام یک امت پذیرای اوست که خیلیها حسرت یک لحظه دیدارش را دارند!
پسر حق دارد که عکس پدر را اینطور با افتخار سر دست بگیرد! واقعاً هم افتخار دارد! جان و مال و ناموس و امنیت یک ملت و مملکت مدیون خون پدر شهیدش است! افتخار ندارد؟!
*مجله مهر