معمولا هر دو یا سه روز و خیلی دیر می شد هر هفته را تماس می گرفت بار آخر گفتم اگر سخت است برگرد ولی چیزی نگفت. هر بار که تماس می گرفت توی صحبتهایش خوشحالی را می شد فهمید. با اینکه چندباری گفتم بچه ها دلشان برایت تنگ شده اما می گفت: الان سرباز حضرت زینب(س) هستم و باید بمانم.
شهدای ایران: به چهره اش که نگاه می کنی غم می بینی، غم انتظار و صبر از خبری که گویا قرار نیست برسد. غم از دست دادن همسری که کیلومترها آن طرف تر مانده. نه نشانی از او هست نه حرف از آمدن. قبل از هر صحبتی این چشم های زن است که حرف می زنند. همان غم چهره حالا مثل پرده اشکی درون چشمهایش می نشیند، گریه نمی کند اما، می توان لحظات سخت انتظار را در نگاهش دید. با این که آرام است ولی در دلش غوغاست. دقایقی را در خبرگزاری دفاع مقدس با "زهرا" همسر مفقودالاثر "غلامعلی جعفری" هم صحبت می شویم.
می نشیند رو به رویم. کم می خندد و مختصر صحبت می کند. همسرش غلامعلی یکی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و عضو لشگر فاطمیون است که 8 ماه پیش برای جنگ و جهاد به سوریه می رود. اصالتا اهل افغانستان هستند ولی مدت زیادی است که در ایران زندگی می کنند. آرزوی 8 ساله و علی 6 ساله ثمره ی نزدیک به 10 سال زندگی زهرا و غلامعلی است.
مراسم آشنایی و ازدواجشان درست مطابق رسم و رسومات معمول ما فارسی زبانان انجام شد. زهرا تعریف می کند: "خانواده ما و آقای جعفری فامیل و در افغانستان هم محله ای بودیم. پدر و پدربزرگ هایمان همدیگر را می شناختند. به واسطه همین رفت و آمدها کمی با هم آشنا بودیم. خودم دیده بودمش و وقتی خانواده اش برای خواستگاری آمدند من هم رضایت دادم و در همین ایران ازدواج کردیم و مراسم عروسی گرفتیم."
زهرا که حالا بعد از نزدیک به 14 سال زندگی مشترک هنوز هم جوان به نظر می آید سربسته از معیارهای انتخاب همسر و ازدواجش می گوید: "هر دختری دوست دارد در درجه اول همسرش با تقوا و با ایمان و صادق باشد." و ادامه می دهد: "آقای جعفری سه برادر و دو خواهر دارد. پدرش تقریبا 14 سال پیش از دنیا رفت و مادرش هم در همان افغانستان زندگی می کند. بعد از عروسی 3 سالی را در ایران زندگی کردیم اما چون همسرم علاقه داشت در افغانستان باشیم به کشورمان برگشتیم."
زهرا به فعالیت های همسرش در افغانستان و عضویتش در وظیفه یا همان پلیس افغانستان اشاره می کند و ادامه می دهد: "در افغانستان مدتی معمار بود و بنایی می کرد. بعدهم به وظیفه رفت درسش را خواند و پلیس شد. تقریبا 8 سال پلیس بود بعد از تغییر دولت قبل و روی کار آمدن دولت جدید اکثر پرسنل پلیس عوض و یا برکنار شدند و نفرات جایگزینی آمدند."
بیکاری برایش خیلی سنگین تمام شده بود که بعد از این همه مدت کار در وظیفه می بایست بیکار بنشیند. خیلی تلاش کرد که برگردد اما نشد. از آنجا که مدت زیاد از خانواده ام دور بودم تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم."
افغانستان و آشنایی با فاطمیون
در همان افغانستان که بودیم با نام فاطمیون آشنا می شود. آشنایی که پس از ورودش به ایران با وجود دوستانش بیش تر شد. زهرا در این باره توضیح می دهد: "بعد برگشت از افغانستان به واسطه چند تن از دوستانش با فاطمیون آشنا می شود و زمینه رفتنش به سوریه را فراهم می کنند و چون آموزش نظامی دیده بود خیلی زود و شاید نزدیک به 15 روز بیشتر تا رفتنش طول نکشید و سریع به سوریه اعزام شد. مدام می گفت: "چون در افغانستان خدمت کرده ام حالا که زمینه برای رفتن به سوریه فراهم شده نباید از دستش بدهم."
بین صحبت ها، زهرا چند باری از علاقه ی همسرش برای رفتن به سوریه یاد می کند از اینکه اشتیاقش برای رفتن بود که خانواده اش را راضی به رضایت کرد. "من گفتم لازم نیست بروی. پدرم هم گفت بچه داری همین جا بمان و کار کن ولی علاقه پیدا کرده بود برود ماهم که دیدیم دوست دارد، اجازه دادیم."
افغانستانی ها وقتی حرم دختر علی(ع) در خطر است به غیرتشان بر خورد
رضایی، شوهر خواهر زهرا مهمان دیگر جمع ماست. رشته کلام را به دست می گیرد و صحبت هایی می کند که شاید حرف بسیاری از خانواده های شهدا و رزمندگان افغانستانی است که این روزها در سوریه مشغول جهاد هستند. رضایی می گوید: "مردم افغانستان مردم باغیرتی هستند. در جنگ هایی که اتفاق افتاده بچه های افغانستانی در مقابل بیشترین تسلیحات ایستادگی و دفاع کردند. اتفاقی هم که در سوریه افتاد به غیرت افغانستانی ها برخورد که حرم دختر علی(ع) در خطر باشد برای همین با وجودی که شاید خانه نداشته باشند و خانواده هایشان تنها باشند یا حتی مادری از اینکه پسرش به کجا می رود خبر نداشته باشنپد اما باز برای دفاع از سوریه می روند."
مادر و پدر بچه ها شده ام
زهرا ادامه می دهد: "بعد از رفتنش خیلی ناراحت بودم. پدرم با من صحبت کرد و گفت حالا که همسرت رفته خودت باید پدر و مادر بچه ها باشی. هنوز هم دلنگرانی و دلشوره ادامه پیدا کرده است. با این همه راهی بود که خودش دوست داشت و انتخاب کرد. به قول خودش هر وظیفه ای که در توانش بود را انجام داد."
از همسر غلامعلی می پرسم از شرایط سوریه خبر داشتید؟ که پاسخ می دهد: "همه ما می دانیم شرایط جنگ به چه صورت است. خانواده ها می دانند شهادت و اسارت و مجروحیت هست اما با وجود همه اینها این رزمنده ها هستند که باید شرایط را بپذیرند و از روی علاقه است که می خواهند به جنگ بروند ما به شهدایمان افتخار می کنیم اینها مایه ی عزت ما هستند. به قول خود آقای جعفری آنجا شرایط جنگ است و نمی توان گفت چه اتفاقی می افتد. احتمال همه جور حادثه را باید داد."
الان سرباز حضرت زینب(س) هستم و باید بمانم
زهرا از آخرین گفت و گو با همسرش اینطور روایت می کند: "معمولا هر دو یا سه روز و خیلی دیر می شد هر هفته را تماس می گرفت بار آخر گفتم اگر سخت است برگرد ولی چیزی نگفت اتفاقا برعکس هر بار که تماس می گرفت توی صحبتهایش خوشحالی را می شد فهمید. با اینکه چندباری گفتم بچه ها دلشان برایت تنگ شده اما می گفت: الان سرباز حضرت زینب(س) هستم و باید بمانم"
"تا وقتی از آنجا زنگ می زد نگرانی نداشتم اما بعد از مدتی دیدیم تماس نمی گیرد و خبر دادند که مفقود شده.از آن زمان نزدیک به 8 ماه می گذرد. همان چند باری هم که تماس گرفت بیشتر درباره حال بچه ها صحبت کردیم. خیلی از سوریه چیزی نمی گرفت. آخرین بار که تماس گرفت گفت قرار است جایی برود که برق و آب و امکاناتی ندارد. خیلی نمی توانستیم باهم صحبت کنیم چون تلفن نوبتی بود. گفت شاید حتی شارژ هم تمام شود. و خواست که نگران نباشیم. نزدیک به مرخصی اش بود. گفت قرار است دوستش جای او برود و خودش به مرخصی بیاید. از آخرین باری که تماس گرفت منتظر برگشتش بودیم که دیگر نفهمیدیم چه شد. چند بار زنگ زدیم و بعد هم خبر دادند که مفقود شده و معلوم نیست چه اتفاقی برایش افتاده. می گویند شاید اسیر، یا شایدم شهید شده باشد."
اگر شهید شوم برای خانواده افتخار است
زهرا تعریف می کند: مدتی پیش در همایشی که به مناسبت تجلیل از خانواده شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون برگزار شده بود یکی از دوستان غلامعلی می گفت: "به غلامعلی گفتیم برگردد ولی گفته بود که الان برگشت من نامردیست."
زهرا عکس خودش و همسرش را نشان می دهد. عکس برای سالها قبل و همان اوایل ازدواجشان است. در خانه ای کوچک در افغانستان. عکس را می گذارد توی کیفش و ادامه می دهد: "تنها چیزی که از شهادت گفت همان شب آخر رفتنش به سوریه بود. می گفت شهادت لیاقت می خواهد و اگر شهید شوم اسم بزرگی است که برای خانواده ام میاورم. توصیه می کرد که نگران نباشیم. رضایت نامه ای هم آورده بود که باید به عنوان همسر آن را امضا می کردم با اینکه مایل به رفتنش نبودم اما امضا کردم."
"هیچ وقت علاقه به کارهای کوچک نداشت" زهرا این جمله را می گوید و صحبت هایش را با توضیح درباره خصوصیات همسرش ادامه می دهد: "همیشه دلش می خواست کارهای بزرگ انجام دهد و استقلال داشته باشد. زمانی هم که در افغانستان پلیس بود چندین نیرو زیر دستش داشت."
"خیلی با بچه ها صمیمی بود. من گاها عصبانی می شوم اما پدرشان خیلی مهربان تر است. ورزشکار هم بود و کمربند مشکی کاراته داشت. از بچگی ورزش را شروع کرده بود و باشگاه می رفت. افغانستان وقت زیادی نداشت ولی در ایران که بودیم بعد از کار ساکش را برمی داشت و به باشگاه می رفت."
امید داریم و چشم به راهیم که برگردد
بیشتر نگرانی و ناراحتی زهرا این روزها برای بچه هاست اینکه اگر از پدر سوال کنند باید چه جوابی بدهد؟ خودش می گوید که تا به امروز چیزی از مفقودی پدرشان نگفتم چون امید داریم و چشم به راهیم که برگردد. "فقط می دانند که برای جنگ به سوریه رفته. ذهن بچه ها خیلی باز است و اخبار و شهدا را می بینند. می پرسند که بابا چه کار می کند توضیح می دهیم که شاید بیایید شاید هم نیاید این راهی بوده که پدرتان خودش انتخاب کرده"
خانواده غلامعلی در افغانستان هنوز از برادرشان خبری ندارند. ماه ها است که بی خبرند. غلامعلی که به سوریه رفته بود خودش از آنجا با خانواده و مادرش تماس می گرفت اما از بعد مفقودی تلفن ها هم قطع شد. زهرا هم چیزی از مفقودی غلامعلی نگفته است می گوید که مادرش پیر است ولی خواهر و برادرانش بعد از چند وقتی که تماس نگرفته حس کرده اند شاید اتفاقی افتاده باشد.
می پرسم خانواده اش راضی به رفتن پسرشان بودند؟ که جواب می دهد: "بعضی از مدارک دست برادرانش در افغانستان بود. اگر مخالف بودند مدارکش را نمی فرستادند. خانواده هم گفته بود وقتی همه می روند و خودت هم دوست داری اشکالی ندارد و راضی شدند."
اینکه بتوانیم راحت زیارت کنیم آرزوی ماست
"دولت در افغانستان اجازه فعالیت نمی دهد اما مردم افغانستان با غیرت هستند. مدتی قبل دولت وقتی اعلام کرد از حمله عربستان به یمن حمایت می کند اولین صدای اعتراضات از گلوی شیعیان افغانستانی بلند شد" این را آقای رضایی می گوید و ادامه می دهد: "امروز بسیاری از جوانان افغانستانی برای مبارزه با داعش رفته اند و فاطمیون شناخته شده. نگاه مردم هم به فاطمیون مثبت است وگرنه به جنگ نمی رفتند. اعتقادات شیعیان افغانستان محکم است. حتی بسیاری که به سوریه رفته اند وقتی برمی گردند می خواهند که دوباه هرچه سریعتر به سوریه بروند. می گویند حرم در خطر است."
رضایی در ادامه حرف هایش از برخی رفتارها گلایه می کند. گلایه ای با طعم تلخی ناراحتی و کوتاهی نسبت به وضعیت مهاجران افغانستانی. تنها دلخوشیش رفتن به شهرهای زیارتی است چون اجازه سفر ندارند نمی توانند به راحتی تردد کنند تعریف می کند تنها یک بار برای سفر به مشهد رفته آنهم با نگرانی از اینکه نکند به خاطر چهره اش شناخته شود و توی راه برشان گردانند. رضایی می گوید: "پدرم روحانی است و همراه با مادرم در قم زندگی می کند. پاسپورت من برای تهران است. در شب های قدر و شب های نیمه شعبان اگر به قم یا شهرهای زیارتی رفته باشید می بینید که افغانستانی ها زیاد هستند چون فقط در این شب ها می توانند راحت زیارت کنند. من هم با اینکه خانواده ام در قم زندگی می کنند اما نمی توانم به قم رفت و آمد داشته باشم. اینکه بتوانیم راحت زیارت کنمی آرزوی ماست."
از تنها آرزوی مادرش که سال ها انتظارش را می کشید حرف می زند و اینکه که سال پیش با باز شدن مرزها و رفتن به زیارت اباعبدالله این آرزوی مادر هم براورده شد.
مشکل امروز مهاجران افغانستان در ایران
زهرا در تکمیل صبحت های شوهر خواهرش ادامه می دهد: "نه تنها من که همه خانواده های رزمنده و افغانستان شیعه که ایران را برای زندگی انتخاب کرده اند به خاطر عقایدشان در ایران هستند با اینکه می توانستند به کشورهای دیگر بروند و کار خوب و امکانات بهتری داشته باشند و حتی در انتخابان شرکت کنند ولی در ایران مانند. امروز بچه های افغانستان در مدارس مشکل دارند. مدارس از خانواده های افغانستانی شهریه های بالایی را دریافت می کند. البته با دستور رهبری این مشکل تا حدودی حل شده است اما هنوز مشکل وجود دارد. باید نگران باشم که نکند وسط سال دخترم را از مدرسه بیرون بکشند که این کار هم به درسش لطمه وارد می کند هم باعث می شود روحیه اش را از دست بدهد.
مشکل مدرسه نه فقط برای ما که برای همه ی بچه های افغانستانی ساکن ایران وجود دارد. بعضی ها در توانشان نیست ابتدای سال مبلغ زیادی به مدرسه بدهند شاید اگر این مبلغ در کل سال پخش شود راحت تر بتوانند آن را پرداخت کنند."
همسر غلامعلی از سختی سفر به دیگر شهرهای ایران گله می کند و می گوید: "یا برای رفتن به شهرهای دیگر ما دچار مشکل هستیم. خود من اگر بخواهم برای دیدن خواهرم به یزد بروم هر زمان باید نگران این باشم که مرا از ماشین پیاده کنند. شما فکر کنید خانمی در شب جلوی بقیه مسافران چنین برخوردی ببیند چقدر ناراحت می شود. البته ماهم می دانیم این کارها برای برقراری امنیت است ولی کاش مدارک جوری باشد که به این مشکلات برنخوریم.
مدارک برای مهاجرین تنها محدود به شهرها شده و کسی نمی تواند از شهری که اقامت دارد خارج شود یا از بچه ها بابت مدرسه شهریه می گیرند. بسیاری از خانواده های رزمنده به خاطر نبود سرپرست مشکل مالی دارند و ممکن است نتوانند هزینه ها را پرداخت کنند.
*دفاع پرس
می نشیند رو به رویم. کم می خندد و مختصر صحبت می کند. همسرش غلامعلی یکی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و عضو لشگر فاطمیون است که 8 ماه پیش برای جنگ و جهاد به سوریه می رود. اصالتا اهل افغانستان هستند ولی مدت زیادی است که در ایران زندگی می کنند. آرزوی 8 ساله و علی 6 ساله ثمره ی نزدیک به 10 سال زندگی زهرا و غلامعلی است.
مراسم آشنایی و ازدواجشان درست مطابق رسم و رسومات معمول ما فارسی زبانان انجام شد. زهرا تعریف می کند: "خانواده ما و آقای جعفری فامیل و در افغانستان هم محله ای بودیم. پدر و پدربزرگ هایمان همدیگر را می شناختند. به واسطه همین رفت و آمدها کمی با هم آشنا بودیم. خودم دیده بودمش و وقتی خانواده اش برای خواستگاری آمدند من هم رضایت دادم و در همین ایران ازدواج کردیم و مراسم عروسی گرفتیم."
زهرا که حالا بعد از نزدیک به 14 سال زندگی مشترک هنوز هم جوان به نظر می آید سربسته از معیارهای انتخاب همسر و ازدواجش می گوید: "هر دختری دوست دارد در درجه اول همسرش با تقوا و با ایمان و صادق باشد." و ادامه می دهد: "آقای جعفری سه برادر و دو خواهر دارد. پدرش تقریبا 14 سال پیش از دنیا رفت و مادرش هم در همان افغانستان زندگی می کند. بعد از عروسی 3 سالی را در ایران زندگی کردیم اما چون همسرم علاقه داشت در افغانستان باشیم به کشورمان برگشتیم."
زهرا به فعالیت های همسرش در افغانستان و عضویتش در وظیفه یا همان پلیس افغانستان اشاره می کند و ادامه می دهد: "در افغانستان مدتی معمار بود و بنایی می کرد. بعدهم به وظیفه رفت درسش را خواند و پلیس شد. تقریبا 8 سال پلیس بود بعد از تغییر دولت قبل و روی کار آمدن دولت جدید اکثر پرسنل پلیس عوض و یا برکنار شدند و نفرات جایگزینی آمدند."
بیکاری برایش خیلی سنگین تمام شده بود که بعد از این همه مدت کار در وظیفه می بایست بیکار بنشیند. خیلی تلاش کرد که برگردد اما نشد. از آنجا که مدت زیاد از خانواده ام دور بودم تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم."
افغانستان و آشنایی با فاطمیون
در همان افغانستان که بودیم با نام فاطمیون آشنا می شود. آشنایی که پس از ورودش به ایران با وجود دوستانش بیش تر شد. زهرا در این باره توضیح می دهد: "بعد برگشت از افغانستان به واسطه چند تن از دوستانش با فاطمیون آشنا می شود و زمینه رفتنش به سوریه را فراهم می کنند و چون آموزش نظامی دیده بود خیلی زود و شاید نزدیک به 15 روز بیشتر تا رفتنش طول نکشید و سریع به سوریه اعزام شد. مدام می گفت: "چون در افغانستان خدمت کرده ام حالا که زمینه برای رفتن به سوریه فراهم شده نباید از دستش بدهم."
بین صحبت ها، زهرا چند باری از علاقه ی همسرش برای رفتن به سوریه یاد می کند از اینکه اشتیاقش برای رفتن بود که خانواده اش را راضی به رضایت کرد. "من گفتم لازم نیست بروی. پدرم هم گفت بچه داری همین جا بمان و کار کن ولی علاقه پیدا کرده بود برود ماهم که دیدیم دوست دارد، اجازه دادیم."
افغانستانی ها وقتی حرم دختر علی(ع) در خطر است به غیرتشان بر خورد
رضایی، شوهر خواهر زهرا مهمان دیگر جمع ماست. رشته کلام را به دست می گیرد و صحبت هایی می کند که شاید حرف بسیاری از خانواده های شهدا و رزمندگان افغانستانی است که این روزها در سوریه مشغول جهاد هستند. رضایی می گوید: "مردم افغانستان مردم باغیرتی هستند. در جنگ هایی که اتفاق افتاده بچه های افغانستانی در مقابل بیشترین تسلیحات ایستادگی و دفاع کردند. اتفاقی هم که در سوریه افتاد به غیرت افغانستانی ها برخورد که حرم دختر علی(ع) در خطر باشد برای همین با وجودی که شاید خانه نداشته باشند و خانواده هایشان تنها باشند یا حتی مادری از اینکه پسرش به کجا می رود خبر نداشته باشنپد اما باز برای دفاع از سوریه می روند."
مادر و پدر بچه ها شده ام
زهرا ادامه می دهد: "بعد از رفتنش خیلی ناراحت بودم. پدرم با من صحبت کرد و گفت حالا که همسرت رفته خودت باید پدر و مادر بچه ها باشی. هنوز هم دلنگرانی و دلشوره ادامه پیدا کرده است. با این همه راهی بود که خودش دوست داشت و انتخاب کرد. به قول خودش هر وظیفه ای که در توانش بود را انجام داد."
از همسر غلامعلی می پرسم از شرایط سوریه خبر داشتید؟ که پاسخ می دهد: "همه ما می دانیم شرایط جنگ به چه صورت است. خانواده ها می دانند شهادت و اسارت و مجروحیت هست اما با وجود همه اینها این رزمنده ها هستند که باید شرایط را بپذیرند و از روی علاقه است که می خواهند به جنگ بروند ما به شهدایمان افتخار می کنیم اینها مایه ی عزت ما هستند. به قول خود آقای جعفری آنجا شرایط جنگ است و نمی توان گفت چه اتفاقی می افتد. احتمال همه جور حادثه را باید داد."
الان سرباز حضرت زینب(س) هستم و باید بمانم
زهرا از آخرین گفت و گو با همسرش اینطور روایت می کند: "معمولا هر دو یا سه روز و خیلی دیر می شد هر هفته را تماس می گرفت بار آخر گفتم اگر سخت است برگرد ولی چیزی نگفت اتفاقا برعکس هر بار که تماس می گرفت توی صحبتهایش خوشحالی را می شد فهمید. با اینکه چندباری گفتم بچه ها دلشان برایت تنگ شده اما می گفت: الان سرباز حضرت زینب(س) هستم و باید بمانم"
"تا وقتی از آنجا زنگ می زد نگرانی نداشتم اما بعد از مدتی دیدیم تماس نمی گیرد و خبر دادند که مفقود شده.از آن زمان نزدیک به 8 ماه می گذرد. همان چند باری هم که تماس گرفت بیشتر درباره حال بچه ها صحبت کردیم. خیلی از سوریه چیزی نمی گرفت. آخرین بار که تماس گرفت گفت قرار است جایی برود که برق و آب و امکاناتی ندارد. خیلی نمی توانستیم باهم صحبت کنیم چون تلفن نوبتی بود. گفت شاید حتی شارژ هم تمام شود. و خواست که نگران نباشیم. نزدیک به مرخصی اش بود. گفت قرار است دوستش جای او برود و خودش به مرخصی بیاید. از آخرین باری که تماس گرفت منتظر برگشتش بودیم که دیگر نفهمیدیم چه شد. چند بار زنگ زدیم و بعد هم خبر دادند که مفقود شده و معلوم نیست چه اتفاقی برایش افتاده. می گویند شاید اسیر، یا شایدم شهید شده باشد."
اگر شهید شوم برای خانواده افتخار است
زهرا تعریف می کند: مدتی پیش در همایشی که به مناسبت تجلیل از خانواده شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون برگزار شده بود یکی از دوستان غلامعلی می گفت: "به غلامعلی گفتیم برگردد ولی گفته بود که الان برگشت من نامردیست."
زهرا عکس خودش و همسرش را نشان می دهد. عکس برای سالها قبل و همان اوایل ازدواجشان است. در خانه ای کوچک در افغانستان. عکس را می گذارد توی کیفش و ادامه می دهد: "تنها چیزی که از شهادت گفت همان شب آخر رفتنش به سوریه بود. می گفت شهادت لیاقت می خواهد و اگر شهید شوم اسم بزرگی است که برای خانواده ام میاورم. توصیه می کرد که نگران نباشیم. رضایت نامه ای هم آورده بود که باید به عنوان همسر آن را امضا می کردم با اینکه مایل به رفتنش نبودم اما امضا کردم."
"هیچ وقت علاقه به کارهای کوچک نداشت" زهرا این جمله را می گوید و صحبت هایش را با توضیح درباره خصوصیات همسرش ادامه می دهد: "همیشه دلش می خواست کارهای بزرگ انجام دهد و استقلال داشته باشد. زمانی هم که در افغانستان پلیس بود چندین نیرو زیر دستش داشت."
"خیلی با بچه ها صمیمی بود. من گاها عصبانی می شوم اما پدرشان خیلی مهربان تر است. ورزشکار هم بود و کمربند مشکی کاراته داشت. از بچگی ورزش را شروع کرده بود و باشگاه می رفت. افغانستان وقت زیادی نداشت ولی در ایران که بودیم بعد از کار ساکش را برمی داشت و به باشگاه می رفت."
امید داریم و چشم به راهیم که برگردد
بیشتر نگرانی و ناراحتی زهرا این روزها برای بچه هاست اینکه اگر از پدر سوال کنند باید چه جوابی بدهد؟ خودش می گوید که تا به امروز چیزی از مفقودی پدرشان نگفتم چون امید داریم و چشم به راهیم که برگردد. "فقط می دانند که برای جنگ به سوریه رفته. ذهن بچه ها خیلی باز است و اخبار و شهدا را می بینند. می پرسند که بابا چه کار می کند توضیح می دهیم که شاید بیایید شاید هم نیاید این راهی بوده که پدرتان خودش انتخاب کرده"
خانواده غلامعلی در افغانستان هنوز از برادرشان خبری ندارند. ماه ها است که بی خبرند. غلامعلی که به سوریه رفته بود خودش از آنجا با خانواده و مادرش تماس می گرفت اما از بعد مفقودی تلفن ها هم قطع شد. زهرا هم چیزی از مفقودی غلامعلی نگفته است می گوید که مادرش پیر است ولی خواهر و برادرانش بعد از چند وقتی که تماس نگرفته حس کرده اند شاید اتفاقی افتاده باشد.
می پرسم خانواده اش راضی به رفتن پسرشان بودند؟ که جواب می دهد: "بعضی از مدارک دست برادرانش در افغانستان بود. اگر مخالف بودند مدارکش را نمی فرستادند. خانواده هم گفته بود وقتی همه می روند و خودت هم دوست داری اشکالی ندارد و راضی شدند."
اینکه بتوانیم راحت زیارت کنیم آرزوی ماست
"دولت در افغانستان اجازه فعالیت نمی دهد اما مردم افغانستان با غیرت هستند. مدتی قبل دولت وقتی اعلام کرد از حمله عربستان به یمن حمایت می کند اولین صدای اعتراضات از گلوی شیعیان افغانستانی بلند شد" این را آقای رضایی می گوید و ادامه می دهد: "امروز بسیاری از جوانان افغانستانی برای مبارزه با داعش رفته اند و فاطمیون شناخته شده. نگاه مردم هم به فاطمیون مثبت است وگرنه به جنگ نمی رفتند. اعتقادات شیعیان افغانستان محکم است. حتی بسیاری که به سوریه رفته اند وقتی برمی گردند می خواهند که دوباه هرچه سریعتر به سوریه بروند. می گویند حرم در خطر است."
رضایی در ادامه حرف هایش از برخی رفتارها گلایه می کند. گلایه ای با طعم تلخی ناراحتی و کوتاهی نسبت به وضعیت مهاجران افغانستانی. تنها دلخوشیش رفتن به شهرهای زیارتی است چون اجازه سفر ندارند نمی توانند به راحتی تردد کنند تعریف می کند تنها یک بار برای سفر به مشهد رفته آنهم با نگرانی از اینکه نکند به خاطر چهره اش شناخته شود و توی راه برشان گردانند. رضایی می گوید: "پدرم روحانی است و همراه با مادرم در قم زندگی می کند. پاسپورت من برای تهران است. در شب های قدر و شب های نیمه شعبان اگر به قم یا شهرهای زیارتی رفته باشید می بینید که افغانستانی ها زیاد هستند چون فقط در این شب ها می توانند راحت زیارت کنند. من هم با اینکه خانواده ام در قم زندگی می کنند اما نمی توانم به قم رفت و آمد داشته باشم. اینکه بتوانیم راحت زیارت کنمی آرزوی ماست."
از تنها آرزوی مادرش که سال ها انتظارش را می کشید حرف می زند و اینکه که سال پیش با باز شدن مرزها و رفتن به زیارت اباعبدالله این آرزوی مادر هم براورده شد.
مشکل امروز مهاجران افغانستان در ایران
زهرا در تکمیل صبحت های شوهر خواهرش ادامه می دهد: "نه تنها من که همه خانواده های رزمنده و افغانستان شیعه که ایران را برای زندگی انتخاب کرده اند به خاطر عقایدشان در ایران هستند با اینکه می توانستند به کشورهای دیگر بروند و کار خوب و امکانات بهتری داشته باشند و حتی در انتخابان شرکت کنند ولی در ایران مانند. امروز بچه های افغانستان در مدارس مشکل دارند. مدارس از خانواده های افغانستانی شهریه های بالایی را دریافت می کند. البته با دستور رهبری این مشکل تا حدودی حل شده است اما هنوز مشکل وجود دارد. باید نگران باشم که نکند وسط سال دخترم را از مدرسه بیرون بکشند که این کار هم به درسش لطمه وارد می کند هم باعث می شود روحیه اش را از دست بدهد.
مشکل مدرسه نه فقط برای ما که برای همه ی بچه های افغانستانی ساکن ایران وجود دارد. بعضی ها در توانشان نیست ابتدای سال مبلغ زیادی به مدرسه بدهند شاید اگر این مبلغ در کل سال پخش شود راحت تر بتوانند آن را پرداخت کنند."
همسر غلامعلی از سختی سفر به دیگر شهرهای ایران گله می کند و می گوید: "یا برای رفتن به شهرهای دیگر ما دچار مشکل هستیم. خود من اگر بخواهم برای دیدن خواهرم به یزد بروم هر زمان باید نگران این باشم که مرا از ماشین پیاده کنند. شما فکر کنید خانمی در شب جلوی بقیه مسافران چنین برخوردی ببیند چقدر ناراحت می شود. البته ماهم می دانیم این کارها برای برقراری امنیت است ولی کاش مدارک جوری باشد که به این مشکلات برنخوریم.
مدارک برای مهاجرین تنها محدود به شهرها شده و کسی نمی تواند از شهری که اقامت دارد خارج شود یا از بچه ها بابت مدرسه شهریه می گیرند. بسیاری از خانواده های رزمنده به خاطر نبود سرپرست مشکل مالی دارند و ممکن است نتوانند هزینه ها را پرداخت کنند.
*دفاع پرس