بايد گفت كه هر چه مقام و منصب بالاتر باشد، حسابرسى ها هم سخت تر و مشكل ترخواهد بود؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست .
به گزارش شهدای ایران، آیت الله العظمی مظاهری در گفتاری با موضوع حسابرسى از منصبداران در قيامت بیان کرده اند که از نظر قرآن و روايات، در روز قيامت حساب خواص و افراد منصب دار و متنفذ غير از حساب عموم مردم است، براى خواص پرونده جداگانه اى تشكيل مى شود و سختگيرى هايى كه به آنان مىشود به عوام و عموم مردم نمى شود.
متن گفتار این مرجع تقلید در ادامه می آید:
در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مىآمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب وكتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى شوند:
خداوندا به حق هشت و چارت اگر گويند شتر ديدى؟ نديدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص اين نيست، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص) است:
«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»؛ «1»
و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [عنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند و آنان چه نيكو همدمانند.
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»؛ «2» در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شدهاند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است. اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگتر از ما نمى تواند درك كند مگر اينكه خود به آن مقام برسد:
«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ «3» هيچكس نمى داند چه چيز از آن چه روشنى بخش ديدگان است به پاداش آن چه انجام مى دادند براى آنان پنهان شده است.
استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشان انقلاب (ره) بارها در جلسه هاى خصوصى اين شعر را مى خواندند.
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم
* حساب خواص از حساب عوام جداست
اين شعر درواقع ترجمه روايتى است كه مرحوم ديلمى در ارشاد نقل كرده و روايت اين است كه:
به پيامبر اكرم (ص) خطاب شد: گروهى هستند كه بهشت برايشان كوچك است و آنان پيش من خواهند بود، لذت آنان صحبت كردن با من است. در هر نظرى به آنان سعه وجودى مى دهم، پرده هايى از جلوى چشم اينان بر مى دارم
و ... از طرف خداوند به آنان خطاب مى شود كه اى بندگان من! بگذاريد بهشتى ها در نعمت هاى خود (حورالعين ها، قصرها، و بالاخره آن نعمت های عالى بهشت) متنعم باشند، نعمت و لذت شما مكالمه كردن با من است.
در روايات آمده است: وقتى اين گروه (خواص) وارد بهشت مىشوند تا هفتصد سال در عالم ملكوت منغمر مى شوند (البته هفتصد سال از سالهاى آخرت) تا اين كه حورالعين ها نزد خدا شكايت مى كنند كه خدايا! ما مال او هستيم و او هيچ اعتنايى به ما نمى كند. حورالعينى كه اگر يك بار آنها در دنيا ظاهر شود تمام زن و مرد از عشقش مى ميرند. ديگر كره زمين احتياج به خورشيد پيدا نمى كند! به حورالعين ها خطاب مى شود: اين بنده من منغمر در عالم وحدت است، او عاشق من است، نظر به من و رحمت من نمى گذارد كه او به چيز ديگرى توجه كند، بر لوح دلش نيست چيزى جز الله.
بديهى است كه اين همه مقام و نعمت را به آسانى به دست نياورده، رياضت ها و سختى ها كشيده است. شب زندهدارى ها و جهادها كرده است، در امتحان هاى سخت شركت كرده واز عهده آن موفق و پيروز بيرون برآمده است. در هنگام حساب بر او سختگيرى ها شده است، مثل عوام مردم نبوده است كه با ارفاق قبول شود و با شفاعت از آتش نجات پيدا كرده باشد. حساب خواص از حساب عوام جداست.
در همين جا بايد گفت كه هر چه مقام ومنصب بالاتر باشد، حسابرسى ها هم سختتر و مشكلتر است؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست، و همچنين حساب يك كارمند با حساب نظافتچى و آبدارچى اداره يا موسسه و .. تفاوت بسيار دارد.
مقام حضرت آدم بسيار بالا است تا جايى كه مظهر اسماء و صفات حق است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»؛ «4» و خدا همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود.
همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين- با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجهاش از او گرفته شد و رانده در گاه خدا شد «وعصي آدم ربه فغوي» «5» وخطاب رسيد: «اهبطوا» شما تعجب نكنيد وقتى كه در روايت مىخوانيد آدم دويست سال گريه كرد تا سرانجام توبه اش پذيرفته شد.
آدمى كه جايش بهشت بود وملائك بر او سجده مىكردند، چرا با يك ترك اولى از بهشت رانده شد؟ براى اين كه آدم از خواص است و از او توقع و انتظار چنين غفلتى نبود، حساب او با ديگران جداست. هر چه مقام هاى مادى و معنوى بالاتر باشد مسئوليت بيشترى بر عهده انسان است. لذا نبايد غفلت كردو مواظب لحظه ها هم بود، چرا كه عمر كم است ومسير طولانى و آنان كه اين نكته را فهميدهاند اگر لحظه اى در كارهايشان فتورى رخ دهد همه وجودشان به گريه و ضبحه مى افتد.
مرحوم حاجى ميرزا على آقا شيرازى كه از علماى اهل دل و عارف اصفهان در زمان استاد بزرگوار ما مرحوم آيه الله بروجردى گاه گاهى به قم مى آمد و در مدرسه حجتيه به حجره شاگردش مرحوم شهيد مطهرى (ره) مى رفت. يكى از بزرگان نقل كرد كه ايشان در كارهايش بسيار منظم و دقيق بود.
شخص بزرگوارى برايم نقل كرد كه شبى براى زيارت ايشان رفته بودم كه آن شب ميهمان ها نظمش را به هم زدند و آن شب را ديرخوابيد و زمانى بيدارشد كه اذان صبح را مى گفتند و طلوع فجر دميده بود، آن شب نتوانست نماز شبش را بخواند، آن مرد خدا به خاطر نخواندن نماز شب، مثل مار گزيدهها به خود مى پيچيد، گريه مىكرد، گويى كه جوانش مرده است.
*مگر مىشود طلبه نماز شب نخواند!
آن مرد بزرگوار كه اين قضيه را برايم نقل مى كرد گفت: با مرحوم ميرزا على آقا شوخى كردم و گفتم آقا، ما هيچ وقت نماز شب نمى خوانيم توهم يك شب نخوان! گفت مگر مىشود طلبه نماز شب نخواند! نماز شب من از شانزده سالگى تا به امروز ترك نشده بود!
حضرت امام خمينى (ره) در درسهايش بسيار دقيق بود، به طوريكه يك دقيقه دير يا زود نداشت، ايشان برنامه داشتند كه از ساعت نه الى ده پيادهروى كنند و مى فرمودند: وقتى كه ماموران شاه مرا دستگير كردند و در سلول انداختند سلولم يك اتاق كوچكى بود، درآن جا هر روز يك ساعت پياده روى مىكردم و از ساعت ده الى يازده كه برنامه قرآن خواندن داشتم، قرآن را هم خواندم.
صاحب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى (ره) فقيه و معلم اخلاق بود ، در فقه مستند را نوشت و در اخلاق معراج السعاده را كه هر دو بسيار عالى است، او شاعر هم بود. كتابى نوشته است به نام طاقديس كه در قالب مثنوى است و داستان هاى بسيار ارزندهاى را در آن به شعر كشيده است. از ايشان نقل شده كه فرموده اند: من طاقديس را در فرصت هايى كه شايد براى همه مردم بىارزش است نوشته ام.
حضرت يعقوب هنگامى كه مى خواست يوسفش را با فرزندان خود راهى صحرا كند، يك غفلت كرد و آن اين كه: يوسف را به خدا نسپرد بلكه به فرزندانش گفت: «مى ترسم گرگ بچه ام را بخورد. شما از او موظابت كنيد»! چنين كارى از انسان هاى معمولى يك امر عادى و پيشپا افتاده است، اما از مقام شامخ حضرت يعقوب كه پيامبر است چنين چيزى انتظار نمى رود و او بايد فرزندش را به خدا بسپارد به خاطر اين كارش دچار مصيبتى دردناك شد، غصه هاى فراوانى خورد و آن قدر گريست تا چشمانش سفيد شد. شايد منظور از سفيد شدن چشمانش اين باشد كه آنقدر ناليد تا سرانجام به گمشده اش رسيد. اما وقتى كه مى خواست بنيامين را نزد برادرش يوسف ببرند، حضرت يعقوب آن جا ديگر به فرزندانش سفارش نكرد بلكه گفت: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ...» «6» لذا گرهها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده اش رسيد.
*نمونه هايى از توبه خواص
حضرت يوسف: ايشان مصيبت هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) براى حضرت يوسف 24 زمينه گناه به وجود آمدكه اگر يكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى وغير خواص پيش مىآمد خود را مى باختند و تسليم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه، زندان را به جان خريد و گفت:
«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»؛ «7» يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنى تر است از آن چه مرا به آن مى خوانند.
اما با اين همه ايمان و استقامتش، روزى دو تن از دوستان و هم سلولى هاى او خوابى ديدند و يوسف خواب آنان را برايشان چنين تعبير كرد كه: يكى از آنان به دار آويخته و ديگرى ساقى سلطان خواهد شد.
سپس يوسف خطاب به آن كه به عنوان ساقى نزد شاه مىرفت، گفت: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» به ياد من هم باش؛ نزد شاه بگو كه يك بىگناهى در زندان است، به او هم توجهى كن و ..
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.
روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود:چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايىات بخشيد؟
هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جوابى داد: «خداوند متعال». در آخر جبرئيل پرسيد: چرا به آن شخص گفتى: «واذكرنى عند ربك» و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت وبراى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب شده بود؟! من و شما كه بالاتر از آن را روزى چندين مرتبه مرتكب مىشويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است. نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است.
(1)- نساء (4) آيه 69.
(2)- قمر (54) آيه 54- 55.
(3)- سجده (32) آيه 17.
(4)- بقره (2) آيه 31.
(5)- طه (20) آيه 121.
(6)- يويسف (12) آيه 64.
(7)- يوسف (12) آيه 33.
اخلاق دراداره :آیت الله العظمی مظاهری
متن گفتار این مرجع تقلید در ادامه می آید:
در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مىآمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب وكتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى شوند:
خداوندا به حق هشت و چارت اگر گويند شتر ديدى؟ نديدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص اين نيست، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص) است:
«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»؛ «1»
و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [عنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند و آنان چه نيكو همدمانند.
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»؛ «2» در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شدهاند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است. اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگتر از ما نمى تواند درك كند مگر اينكه خود به آن مقام برسد:
«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ «3» هيچكس نمى داند چه چيز از آن چه روشنى بخش ديدگان است به پاداش آن چه انجام مى دادند براى آنان پنهان شده است.
استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشان انقلاب (ره) بارها در جلسه هاى خصوصى اين شعر را مى خواندند.
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم
* حساب خواص از حساب عوام جداست
اين شعر درواقع ترجمه روايتى است كه مرحوم ديلمى در ارشاد نقل كرده و روايت اين است كه:
به پيامبر اكرم (ص) خطاب شد: گروهى هستند كه بهشت برايشان كوچك است و آنان پيش من خواهند بود، لذت آنان صحبت كردن با من است. در هر نظرى به آنان سعه وجودى مى دهم، پرده هايى از جلوى چشم اينان بر مى دارم
و ... از طرف خداوند به آنان خطاب مى شود كه اى بندگان من! بگذاريد بهشتى ها در نعمت هاى خود (حورالعين ها، قصرها، و بالاخره آن نعمت های عالى بهشت) متنعم باشند، نعمت و لذت شما مكالمه كردن با من است.
در روايات آمده است: وقتى اين گروه (خواص) وارد بهشت مىشوند تا هفتصد سال در عالم ملكوت منغمر مى شوند (البته هفتصد سال از سالهاى آخرت) تا اين كه حورالعين ها نزد خدا شكايت مى كنند كه خدايا! ما مال او هستيم و او هيچ اعتنايى به ما نمى كند. حورالعينى كه اگر يك بار آنها در دنيا ظاهر شود تمام زن و مرد از عشقش مى ميرند. ديگر كره زمين احتياج به خورشيد پيدا نمى كند! به حورالعين ها خطاب مى شود: اين بنده من منغمر در عالم وحدت است، او عاشق من است، نظر به من و رحمت من نمى گذارد كه او به چيز ديگرى توجه كند، بر لوح دلش نيست چيزى جز الله.
بديهى است كه اين همه مقام و نعمت را به آسانى به دست نياورده، رياضت ها و سختى ها كشيده است. شب زندهدارى ها و جهادها كرده است، در امتحان هاى سخت شركت كرده واز عهده آن موفق و پيروز بيرون برآمده است. در هنگام حساب بر او سختگيرى ها شده است، مثل عوام مردم نبوده است كه با ارفاق قبول شود و با شفاعت از آتش نجات پيدا كرده باشد. حساب خواص از حساب عوام جداست.
در همين جا بايد گفت كه هر چه مقام ومنصب بالاتر باشد، حسابرسى ها هم سختتر و مشكلتر است؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست، و همچنين حساب يك كارمند با حساب نظافتچى و آبدارچى اداره يا موسسه و .. تفاوت بسيار دارد.
مقام حضرت آدم بسيار بالا است تا جايى كه مظهر اسماء و صفات حق است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»؛ «4» و خدا همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود.
همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين- با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجهاش از او گرفته شد و رانده در گاه خدا شد «وعصي آدم ربه فغوي» «5» وخطاب رسيد: «اهبطوا» شما تعجب نكنيد وقتى كه در روايت مىخوانيد آدم دويست سال گريه كرد تا سرانجام توبه اش پذيرفته شد.
آدمى كه جايش بهشت بود وملائك بر او سجده مىكردند، چرا با يك ترك اولى از بهشت رانده شد؟ براى اين كه آدم از خواص است و از او توقع و انتظار چنين غفلتى نبود، حساب او با ديگران جداست. هر چه مقام هاى مادى و معنوى بالاتر باشد مسئوليت بيشترى بر عهده انسان است. لذا نبايد غفلت كردو مواظب لحظه ها هم بود، چرا كه عمر كم است ومسير طولانى و آنان كه اين نكته را فهميدهاند اگر لحظه اى در كارهايشان فتورى رخ دهد همه وجودشان به گريه و ضبحه مى افتد.
مرحوم حاجى ميرزا على آقا شيرازى كه از علماى اهل دل و عارف اصفهان در زمان استاد بزرگوار ما مرحوم آيه الله بروجردى گاه گاهى به قم مى آمد و در مدرسه حجتيه به حجره شاگردش مرحوم شهيد مطهرى (ره) مى رفت. يكى از بزرگان نقل كرد كه ايشان در كارهايش بسيار منظم و دقيق بود.
شخص بزرگوارى برايم نقل كرد كه شبى براى زيارت ايشان رفته بودم كه آن شب ميهمان ها نظمش را به هم زدند و آن شب را ديرخوابيد و زمانى بيدارشد كه اذان صبح را مى گفتند و طلوع فجر دميده بود، آن شب نتوانست نماز شبش را بخواند، آن مرد خدا به خاطر نخواندن نماز شب، مثل مار گزيدهها به خود مى پيچيد، گريه مىكرد، گويى كه جوانش مرده است.
*مگر مىشود طلبه نماز شب نخواند!
آن مرد بزرگوار كه اين قضيه را برايم نقل مى كرد گفت: با مرحوم ميرزا على آقا شوخى كردم و گفتم آقا، ما هيچ وقت نماز شب نمى خوانيم توهم يك شب نخوان! گفت مگر مىشود طلبه نماز شب نخواند! نماز شب من از شانزده سالگى تا به امروز ترك نشده بود!
حضرت امام خمينى (ره) در درسهايش بسيار دقيق بود، به طوريكه يك دقيقه دير يا زود نداشت، ايشان برنامه داشتند كه از ساعت نه الى ده پيادهروى كنند و مى فرمودند: وقتى كه ماموران شاه مرا دستگير كردند و در سلول انداختند سلولم يك اتاق كوچكى بود، درآن جا هر روز يك ساعت پياده روى مىكردم و از ساعت ده الى يازده كه برنامه قرآن خواندن داشتم، قرآن را هم خواندم.
صاحب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى (ره) فقيه و معلم اخلاق بود ، در فقه مستند را نوشت و در اخلاق معراج السعاده را كه هر دو بسيار عالى است، او شاعر هم بود. كتابى نوشته است به نام طاقديس كه در قالب مثنوى است و داستان هاى بسيار ارزندهاى را در آن به شعر كشيده است. از ايشان نقل شده كه فرموده اند: من طاقديس را در فرصت هايى كه شايد براى همه مردم بىارزش است نوشته ام.
حضرت يعقوب هنگامى كه مى خواست يوسفش را با فرزندان خود راهى صحرا كند، يك غفلت كرد و آن اين كه: يوسف را به خدا نسپرد بلكه به فرزندانش گفت: «مى ترسم گرگ بچه ام را بخورد. شما از او موظابت كنيد»! چنين كارى از انسان هاى معمولى يك امر عادى و پيشپا افتاده است، اما از مقام شامخ حضرت يعقوب كه پيامبر است چنين چيزى انتظار نمى رود و او بايد فرزندش را به خدا بسپارد به خاطر اين كارش دچار مصيبتى دردناك شد، غصه هاى فراوانى خورد و آن قدر گريست تا چشمانش سفيد شد. شايد منظور از سفيد شدن چشمانش اين باشد كه آنقدر ناليد تا سرانجام به گمشده اش رسيد. اما وقتى كه مى خواست بنيامين را نزد برادرش يوسف ببرند، حضرت يعقوب آن جا ديگر به فرزندانش سفارش نكرد بلكه گفت: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ...» «6» لذا گرهها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده اش رسيد.
*نمونه هايى از توبه خواص
حضرت يوسف: ايشان مصيبت هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) براى حضرت يوسف 24 زمينه گناه به وجود آمدكه اگر يكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى وغير خواص پيش مىآمد خود را مى باختند و تسليم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه، زندان را به جان خريد و گفت:
«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»؛ «7» يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنى تر است از آن چه مرا به آن مى خوانند.
اما با اين همه ايمان و استقامتش، روزى دو تن از دوستان و هم سلولى هاى او خوابى ديدند و يوسف خواب آنان را برايشان چنين تعبير كرد كه: يكى از آنان به دار آويخته و ديگرى ساقى سلطان خواهد شد.
سپس يوسف خطاب به آن كه به عنوان ساقى نزد شاه مىرفت، گفت: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» به ياد من هم باش؛ نزد شاه بگو كه يك بىگناهى در زندان است، به او هم توجهى كن و ..
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.
روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود:چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايىات بخشيد؟
هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جوابى داد: «خداوند متعال». در آخر جبرئيل پرسيد: چرا به آن شخص گفتى: «واذكرنى عند ربك» و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت وبراى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب شده بود؟! من و شما كه بالاتر از آن را روزى چندين مرتبه مرتكب مىشويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است. نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است.
(1)- نساء (4) آيه 69.
(2)- قمر (54) آيه 54- 55.
(3)- سجده (32) آيه 17.
(4)- بقره (2) آيه 31.
(5)- طه (20) آيه 121.
(6)- يويسف (12) آيه 64.
(7)- يوسف (12) آيه 33.
اخلاق دراداره :آیت الله العظمی مظاهری