شهدای ایران: خيلي از ما نه او را ميشناختيم و نه به اهميت وجودش در معادلات كشور جنگزده عراق واقف بوديم. حالا كه يكسالي از شهادتش ميگذرد و همچنان پوستر تصاوير حاجي در گوشه و كنار عراق ديده ميشود، تا حدي فهميديم كه وجود او براي رزمندگان عراقي چيزي بيش از يك مستشار نظامي اهميت و اعتبار داشته است. فقدان تقويفر اما تنها براي عراقيها ملموس نيست. پروين مرادي، همسر شهيد نيز از دلتنگيهايي ميگويد كه اكنون يكساله شدهاند و تحملش براي او و چهار دخترش سخت و طاقتفرساست. مرادي در ادامه صحبتهايش از اقدامات فرهنگي و كادرسازي حاجحميد در كشور عراق گفت كه تازگي داشت و خواندنش خالي از لطف نيست.
زندگي با شخصي چون شهيد تقويفر چطور بود؟كسي كه سالها روحيه رزمندگي را در خود حفظ كرده بود.
ما حدود 35 سال با هم زندگي كرديم. حاج حميد پسرخالهام بود و همين رابطه فاميلي باعث ازدواجمان شد. در اولين سالهاي زندگيمان قضيه جنگ پيش آمد و ايشان در جبهه حضور يافت. بعد هم كه از حاج حميد خواستند وارد كارهاي اطلاعاتي شود و به تناوب در كردستان عراق و ساير نقاط اين كشور حضور مييافت و براي ضربه زدن به رژيم بعث عراق با مجاهدان عراقي ارتباط برقرار ميكرد. حاجي بعد از جنگ همچنان مأموريت برونمرزي داشت. طوري كه هم در دوران رژيم بعث و هم در زمان اشغال عراق توسط امريكاييها، براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. بنابراين اغلب مواقع در خانه نبود و با وجود چهار دخترمان، اداره زندگي كمي برايم سخت بود. اما همان روحيه رزمندگياش باعث شده بود زندگيمان شيرينيهايي داشته باشد كه قابل وصف نيست. در لحظاتي كه به خانه ميآمد با احساس مسئوليت خاصي تلاش ميكرد جبران نبودنهايش را بكند. اگر تنها دو هفته در خانه بود، از ما ميخواست دستهجمعي به سفر زيارتي، تفريحي و... برويم و يك لحظه آرام و قرار نداشت. من يا بچهها ميگفتيم خستهاي كمي استراحت كن، اما قبول نميكرد. حاج حميد ساده زيستترينو خوشخلقترين همسري بود كه هر زني ميتواند تصورش را بكند.
اخيراً كه براي اربعين به عراق رفته بودم، تصاوير شهيد تقويفر در اماكن عمومي زياد ديده ميشد، اين امر به خاطر حضور طولانيمدت ايشان در آن كشور بود؟
شايد يك دليلش اين باشد، اما در حقيقت اسلام و مسلمانان اولويت حاجي بودند و مردم مظلوم عراق را دوست داشت و سعي ميكرد آن طور كه ميتواند به آنها خدمت كند. شهيد فكرهاي بزرگي در سر داشت و حتي اين اواخر، در فكر تشكيل احزاب مردمي بود. ايجاد الحشدالشعبي كه بسيج مردمي عراق است، از تلاش افرادي چون حاج حميد منتج ميشود. او با وجود سالها حضور در عراق، به خوبي با خلقيات عراقيها و گروههاي مختلف اين كشور آشنا شده بود. حاجي حتي حزبي به نام «سرايا الخراساني» را تشكيل داده بود و تلاشميكرد با كارهاي فرهنگي و كادرسازي در نزدیک کردن مردم عراق به نظام اسلامي كوشا باشد. بنابراين به جرئت ميتوان گفت عراقيها حاج حميد را بهتر از ما ميشناسند و شهيد علاقهمندان زيادي در آنجا داشته و دارد.
يك بعد زندگي حاج حميد حضور در عراق و فعاليتهاي مستشاري بود و بعد ديگرش در منزل و در ارتباط با خانواده به عنوان همسرش مشكلي با حضور طولاني مدتش در ميدان مبارزه نداشتيد؟ توجيه خود ايشان در اين خصوص چه بود؟
حاج حميد سال 91 به زحمت خودش را بازنشسته كرد تا با قيد و بند كمتري در عراق حضور داشته باشد. به خاطر مسئوليتهايي كه داشت، سه سال كوشيد تا با بازنشستگياش موافقت شد. بعد باز به عراق رفت و همانطور كه گفتم فعاليتهاي مستشاري و فرهنگي انجام داد. من اين اواخر گلايه ميكردم و دوست داشتم حداقل دوران بازنشستگي را در خانه بگذراند. يادم است آخرين باري كه به خانه آمد، در چفيه ايشان رد گلولهاي را ديدم. گويا تك تيرانداز سلفي كم مانده بود ايشان را مورد هدف قرار بدهد. ناراحت شدم و گفتم اصلاً شما چرا بايد به آنجا برويد. اجازه بدهيد عراقيها خودشان بجنگند. در پاسخ گفت اينجا مسئله كشور ما و كشور ديگر وجود ندارد. بحث اسلام مطرح است و دفاع از حرم و دين. در ضمن اگر ما در عراق نجنگيم روزي ديگر بايد در خاك خودمان با داعش و سلفيها بجنگيم. در واقع ما دفاع از كشورمان را كيلومترها دورتر از مرزهايمان انجام ميدهيم.
الان يكسال از شهادت حاج حميد ميگذرد، حال و هواي خانهتان چطور است؟ خودتان و چهار دخترتان.
اينهايي كه ميگويم شايد به خاطر ضعف ايمانم باشد. اما در تمام دوران زندگي مشتركم با حاج حميد تا حالا نشده بود كه اين همه مدت از هم دور باشيم. ايشان وقتي مأموريت ميرفت، دو هفته، 10 روز، يك ماه و نهايتا يكبار شش ماه در كردستان عراق ماند. اما حالا يكسال است كه از هم دوريم و دلتنگيمان خيلي خودش را نشان ميدهد. باز هم تأكيد ميكنم شايد احساس الانم از ضعف ايمانم باشد، ولي ترجيح ميدادم شهيد نشده بود و كنارم بود. وقتي حاج حميد بود بچهها ذوق و شوق داشتند به مسافرت بروند يا فعاليت خاصي انجام دهند، اما الان ميگويند همه اينها در بودن پدرمان لذتبخش بود و حوصله خيلي از كارها را ندارند.
از ديد كسي كه نزديكترين روابط را با شهيد تقويفر داشت، بارزترين خصوصيت اخلاقي ايشان چه بود؟
سادهزيستياش واقعاً عجيب بود. بعد از سالها زندگي مشترك كه قاعدتاً زوجها لوازم زندگيشان را ارتقا ميدهند، ما به سادهترين شيوه زندگي ميكرديم. گاهي خويشاوندان به شوخي ميگفتند مسجد از خانه شما لوازم بيشتري دارد. اين سادگي و سادهمنشي، در رفتار و برخورد حاج حميد با خانواده و ديگران هم خودش را نشان ميداد. چه آن زمان كه يك پاسدار ساده بود و چه وقتي كه به درجه سرداري رسيد، ذرهاي تغيير در رفتارش ايجاد نشد. از حيث ايمان و مراعات مسائل مذهبي و... هم با زمان جوانياش تغيير نكرده بود. همواره با ايمان بود و در مسير راستي و درستي قرار داشت. من تعجب ميكنم چرا برخي از همرزمان ايشان بعد از شهادتش ميگويند ما حاج حميد را تازه شناختيم. چرا؟ او كه خيلي وقتبود همين روحيات و خلقيات را داشت.
شنيدهايم سادگي حاج حميد به حدي بوده كه حتي برخي از نزديكانتان نميدانستند ايشان چه درجه و رتبهاي دارند.
بله، اين از همان سادگياش ناشي ميشد. عرض كردم كه حاج حميد طي ساليان دراز ذرهاي از تواضع و ساده منشياش كم نشد. طوري رفتار ميكرد كه خيلي از نزديكان فكر ميكردند او يك پاسدار ساده است. همسرم آدمي بود كه در رفتارش با ديگران نهايت تواضع و ادب را به خرج ميداد. خوشمشربي و خوشاخلاقي صفت بارزش بود و هيچ رتبه و درجهاي هم باعث نشد در رفتارش تغيير ايجاد شود.
اگر از شما خواسته شود شهيد تقويفر را به نسل جوان معرفي كنيد، چه ميگوييد؟
بهتر است حاج حميد را از زبان و رفتار خودش به جوانان معرفي كنم. حاجي بيشترين و بهترين روابط را با جوانترها داشت. گاهي تعجب ميكردم كه همسرم چقدر دوست و رفيق جوانتر از خودش دارد. با جوانها حشر و نشر داشت و آنها هم علاقهخاصي به ايشان داشتند. با او تماس ميگرفتند و از حاجي راهنمايي ميخواستند. خيلي وقتها ميشنيدم كه به جوانها ميگويد حضور شما در ميدان جنگ لازم نيست. بايد درس بخوانيد و با بالا بردن تواناييتان به ايران و اسلام خدمت كنيد. هميشه توصيه ميكردند جوانها بايد با كار فرهنگي جلوي كساني را كه جنگ راه مياندازند، بگيرند. وقتي زمينه جنگ مرتفع شد، ديگر نيازي به اسلحه در دست گرفتن نيست. به نظرم همين طرز فكر حاجي و توصيههايش بهترين معرف اوست.
گاهي از گوشه و كنار شنيده ميشود كه مدافعان حرم مبالغ بسياري پول دريافت ميكنند كه حاضر به رفتن ميشوند. نظرتان چيست و اصلاً از اين دست حرفهاي دلسردكننده چيزي شنيدهايد؟
(با خنده ميگويد) ما كه از اين مبالغ چيزي نديدهايم و اگر كسي ديده است ما را هم خبر كند! منتها حرفم اين است كه مگر از جان بالاتر چيزي داريم كه بخواهيم با پول معاوضه كنيم. مگر ميشود يك نفر اين همه مدت خودش را درگير جنگ و مبارزه كند و فقط به خاطر مسائل مادي، مشكلات شرايط جنگي را تحمل كند. يا از طرف ديگر، كدام خانواده است كه حاضر ميشود عزيزش به خاطر مسائل مالي جانش را به خطر بيندازد و مگر ميشود سلامت و جان عزيزي را با پول معاوضه كرد. در خصوص تجربيات شخصيام بايد بگويم خيلي پيش آمده كه ميگويند حيف نبود حاج حميد به خاطر جنگ در يك كشور ديگر به شهادت رسيد. من هم در جواب ميگويم خواست خودش بود و اين راه آنقدر ارزش داشت كه به خاطرش از جانش بگذرد.
و سخن پاياني
حاج حميد يك انسان مخلص بود. چه در زندگي خانوادگي و چه در ساير فعاليتها، هميشه اخلاص داشت و نحوه شهادتش در ميدان نبرد نيز اين اخلاص را نشان ميدهد. او يك فرمانده ستادي نبود. هميشه در وسط معركه بود و فرقي بين نيرو و خودش احساس نميكرد. بنابراين آن طور شهيد شد كه شايستهاش بود يعني در ميدان نبرد و رو در رو با دشمن. اميدوارم در شناساندن اينطور افراد به جامعه و نسل جوان حقايق را بنويسم و شهدا را آنطور كه هستند معرفي كنيم. خيلي وقتها دوستان رسانهاي شما مصاحبه ميگيرند اما حرف آدم را تغيير ميدهند. از شما ميخواهم امانتدار باشيد و عين حرفهايم را به خوانندگانتان منتقل كنيد.
زندگي با شخصي چون شهيد تقويفر چطور بود؟كسي كه سالها روحيه رزمندگي را در خود حفظ كرده بود.
ما حدود 35 سال با هم زندگي كرديم. حاج حميد پسرخالهام بود و همين رابطه فاميلي باعث ازدواجمان شد. در اولين سالهاي زندگيمان قضيه جنگ پيش آمد و ايشان در جبهه حضور يافت. بعد هم كه از حاج حميد خواستند وارد كارهاي اطلاعاتي شود و به تناوب در كردستان عراق و ساير نقاط اين كشور حضور مييافت و براي ضربه زدن به رژيم بعث عراق با مجاهدان عراقي ارتباط برقرار ميكرد. حاجي بعد از جنگ همچنان مأموريت برونمرزي داشت. طوري كه هم در دوران رژيم بعث و هم در زمان اشغال عراق توسط امريكاييها، براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. بنابراين اغلب مواقع در خانه نبود و با وجود چهار دخترمان، اداره زندگي كمي برايم سخت بود. اما همان روحيه رزمندگياش باعث شده بود زندگيمان شيرينيهايي داشته باشد كه قابل وصف نيست. در لحظاتي كه به خانه ميآمد با احساس مسئوليت خاصي تلاش ميكرد جبران نبودنهايش را بكند. اگر تنها دو هفته در خانه بود، از ما ميخواست دستهجمعي به سفر زيارتي، تفريحي و... برويم و يك لحظه آرام و قرار نداشت. من يا بچهها ميگفتيم خستهاي كمي استراحت كن، اما قبول نميكرد. حاج حميد ساده زيستترينو خوشخلقترين همسري بود كه هر زني ميتواند تصورش را بكند.
اخيراً كه براي اربعين به عراق رفته بودم، تصاوير شهيد تقويفر در اماكن عمومي زياد ديده ميشد، اين امر به خاطر حضور طولانيمدت ايشان در آن كشور بود؟
شايد يك دليلش اين باشد، اما در حقيقت اسلام و مسلمانان اولويت حاجي بودند و مردم مظلوم عراق را دوست داشت و سعي ميكرد آن طور كه ميتواند به آنها خدمت كند. شهيد فكرهاي بزرگي در سر داشت و حتي اين اواخر، در فكر تشكيل احزاب مردمي بود. ايجاد الحشدالشعبي كه بسيج مردمي عراق است، از تلاش افرادي چون حاج حميد منتج ميشود. او با وجود سالها حضور در عراق، به خوبي با خلقيات عراقيها و گروههاي مختلف اين كشور آشنا شده بود. حاجي حتي حزبي به نام «سرايا الخراساني» را تشكيل داده بود و تلاشميكرد با كارهاي فرهنگي و كادرسازي در نزدیک کردن مردم عراق به نظام اسلامي كوشا باشد. بنابراين به جرئت ميتوان گفت عراقيها حاج حميد را بهتر از ما ميشناسند و شهيد علاقهمندان زيادي در آنجا داشته و دارد.
يك بعد زندگي حاج حميد حضور در عراق و فعاليتهاي مستشاري بود و بعد ديگرش در منزل و در ارتباط با خانواده به عنوان همسرش مشكلي با حضور طولاني مدتش در ميدان مبارزه نداشتيد؟ توجيه خود ايشان در اين خصوص چه بود؟
حاج حميد سال 91 به زحمت خودش را بازنشسته كرد تا با قيد و بند كمتري در عراق حضور داشته باشد. به خاطر مسئوليتهايي كه داشت، سه سال كوشيد تا با بازنشستگياش موافقت شد. بعد باز به عراق رفت و همانطور كه گفتم فعاليتهاي مستشاري و فرهنگي انجام داد. من اين اواخر گلايه ميكردم و دوست داشتم حداقل دوران بازنشستگي را در خانه بگذراند. يادم است آخرين باري كه به خانه آمد، در چفيه ايشان رد گلولهاي را ديدم. گويا تك تيرانداز سلفي كم مانده بود ايشان را مورد هدف قرار بدهد. ناراحت شدم و گفتم اصلاً شما چرا بايد به آنجا برويد. اجازه بدهيد عراقيها خودشان بجنگند. در پاسخ گفت اينجا مسئله كشور ما و كشور ديگر وجود ندارد. بحث اسلام مطرح است و دفاع از حرم و دين. در ضمن اگر ما در عراق نجنگيم روزي ديگر بايد در خاك خودمان با داعش و سلفيها بجنگيم. در واقع ما دفاع از كشورمان را كيلومترها دورتر از مرزهايمان انجام ميدهيم.
الان يكسال از شهادت حاج حميد ميگذرد، حال و هواي خانهتان چطور است؟ خودتان و چهار دخترتان.
اينهايي كه ميگويم شايد به خاطر ضعف ايمانم باشد. اما در تمام دوران زندگي مشتركم با حاج حميد تا حالا نشده بود كه اين همه مدت از هم دور باشيم. ايشان وقتي مأموريت ميرفت، دو هفته، 10 روز، يك ماه و نهايتا يكبار شش ماه در كردستان عراق ماند. اما حالا يكسال است كه از هم دوريم و دلتنگيمان خيلي خودش را نشان ميدهد. باز هم تأكيد ميكنم شايد احساس الانم از ضعف ايمانم باشد، ولي ترجيح ميدادم شهيد نشده بود و كنارم بود. وقتي حاج حميد بود بچهها ذوق و شوق داشتند به مسافرت بروند يا فعاليت خاصي انجام دهند، اما الان ميگويند همه اينها در بودن پدرمان لذتبخش بود و حوصله خيلي از كارها را ندارند.
از ديد كسي كه نزديكترين روابط را با شهيد تقويفر داشت، بارزترين خصوصيت اخلاقي ايشان چه بود؟
سادهزيستياش واقعاً عجيب بود. بعد از سالها زندگي مشترك كه قاعدتاً زوجها لوازم زندگيشان را ارتقا ميدهند، ما به سادهترين شيوه زندگي ميكرديم. گاهي خويشاوندان به شوخي ميگفتند مسجد از خانه شما لوازم بيشتري دارد. اين سادگي و سادهمنشي، در رفتار و برخورد حاج حميد با خانواده و ديگران هم خودش را نشان ميداد. چه آن زمان كه يك پاسدار ساده بود و چه وقتي كه به درجه سرداري رسيد، ذرهاي تغيير در رفتارش ايجاد نشد. از حيث ايمان و مراعات مسائل مذهبي و... هم با زمان جوانياش تغيير نكرده بود. همواره با ايمان بود و در مسير راستي و درستي قرار داشت. من تعجب ميكنم چرا برخي از همرزمان ايشان بعد از شهادتش ميگويند ما حاج حميد را تازه شناختيم. چرا؟ او كه خيلي وقتبود همين روحيات و خلقيات را داشت.
شنيدهايم سادگي حاج حميد به حدي بوده كه حتي برخي از نزديكانتان نميدانستند ايشان چه درجه و رتبهاي دارند.
بله، اين از همان سادگياش ناشي ميشد. عرض كردم كه حاج حميد طي ساليان دراز ذرهاي از تواضع و ساده منشياش كم نشد. طوري رفتار ميكرد كه خيلي از نزديكان فكر ميكردند او يك پاسدار ساده است. همسرم آدمي بود كه در رفتارش با ديگران نهايت تواضع و ادب را به خرج ميداد. خوشمشربي و خوشاخلاقي صفت بارزش بود و هيچ رتبه و درجهاي هم باعث نشد در رفتارش تغيير ايجاد شود.
اگر از شما خواسته شود شهيد تقويفر را به نسل جوان معرفي كنيد، چه ميگوييد؟
بهتر است حاج حميد را از زبان و رفتار خودش به جوانان معرفي كنم. حاجي بيشترين و بهترين روابط را با جوانترها داشت. گاهي تعجب ميكردم كه همسرم چقدر دوست و رفيق جوانتر از خودش دارد. با جوانها حشر و نشر داشت و آنها هم علاقهخاصي به ايشان داشتند. با او تماس ميگرفتند و از حاجي راهنمايي ميخواستند. خيلي وقتها ميشنيدم كه به جوانها ميگويد حضور شما در ميدان جنگ لازم نيست. بايد درس بخوانيد و با بالا بردن تواناييتان به ايران و اسلام خدمت كنيد. هميشه توصيه ميكردند جوانها بايد با كار فرهنگي جلوي كساني را كه جنگ راه مياندازند، بگيرند. وقتي زمينه جنگ مرتفع شد، ديگر نيازي به اسلحه در دست گرفتن نيست. به نظرم همين طرز فكر حاجي و توصيههايش بهترين معرف اوست.
گاهي از گوشه و كنار شنيده ميشود كه مدافعان حرم مبالغ بسياري پول دريافت ميكنند كه حاضر به رفتن ميشوند. نظرتان چيست و اصلاً از اين دست حرفهاي دلسردكننده چيزي شنيدهايد؟
(با خنده ميگويد) ما كه از اين مبالغ چيزي نديدهايم و اگر كسي ديده است ما را هم خبر كند! منتها حرفم اين است كه مگر از جان بالاتر چيزي داريم كه بخواهيم با پول معاوضه كنيم. مگر ميشود يك نفر اين همه مدت خودش را درگير جنگ و مبارزه كند و فقط به خاطر مسائل مادي، مشكلات شرايط جنگي را تحمل كند. يا از طرف ديگر، كدام خانواده است كه حاضر ميشود عزيزش به خاطر مسائل مالي جانش را به خطر بيندازد و مگر ميشود سلامت و جان عزيزي را با پول معاوضه كرد. در خصوص تجربيات شخصيام بايد بگويم خيلي پيش آمده كه ميگويند حيف نبود حاج حميد به خاطر جنگ در يك كشور ديگر به شهادت رسيد. من هم در جواب ميگويم خواست خودش بود و اين راه آنقدر ارزش داشت كه به خاطرش از جانش بگذرد.
و سخن پاياني
حاج حميد يك انسان مخلص بود. چه در زندگي خانوادگي و چه در ساير فعاليتها، هميشه اخلاص داشت و نحوه شهادتش در ميدان نبرد نيز اين اخلاص را نشان ميدهد. او يك فرمانده ستادي نبود. هميشه در وسط معركه بود و فرقي بين نيرو و خودش احساس نميكرد. بنابراين آن طور شهيد شد كه شايستهاش بود يعني در ميدان نبرد و رو در رو با دشمن. اميدوارم در شناساندن اينطور افراد به جامعه و نسل جوان حقايق را بنويسم و شهدا را آنطور كه هستند معرفي كنيم. خيلي وقتها دوستان رسانهاي شما مصاحبه ميگيرند اما حرف آدم را تغيير ميدهند. از شما ميخواهم امانتدار باشيد و عين حرفهايم را به خوانندگانتان منتقل كنيد.
نگو .
که منو هم غم دار کردی .
ترکش نصف اسخوان سرم را بزده و 20 بخیه از 2 جا خورده و مردم و دوباره
زنده شدم و تا به امروز هم رگ های سرم درد می گیرد .
5 % به من جانبازی دادند .
و چه زحمت ها که برای گرفتن این 5 % کشیدم . کفشها پاره کردم ؟!
دکتر بی رحم به عوارض سال ها حضور در جبهه هم درصدی نداد .
دستور داشت ؟!
http://mkhakpour9.persianblog.ir
...