شهدای ایران shohadayeiran.com

شیرودی در حالی که هیچ اثری از غرور و خودخواهی در وجودش نبود، سرش را پایین انداخت و با آرامش دستی بر شانه‌ام زد و گفت: فکر نکن که شیرودی کاری انجام داده است.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ خلبان شهید شیرودی از جمله خلبانان شجاعی بود که در طول دوران دفاع مقدس با اتکاء به نیروی ایمان، خالق حماسه های فراوانی شد. مطلب زیر بیان یکی از فداکاری ها و شجاعت های اوست .

***

در یکی از عملیات‌های مهم و سرنوشت ساز در منطقه سرپل ذهاب، کمک خلبان شیرودی بودم. همزمان خلبان حسین علیپور و اسد آمندخت هم با بالگرد ضد تانک «تاو» ادوات زرهی دشمن را شکار می‌کردند. نیروهای عراقی پس از پیشروی و اشغال مواضع ما در منطقه عملیات «دشت دیره» و «تنگ قاسم آباد» با ایجاد موانع و حفر سنگرهای تانک، دست به شگرد خاصی زده بودند. آنها تانک‌ها را پشت سنگر و درون گودال‌ها در یک ردیف گذاشته بودند که فقط لوله‌ تانک‌ها دیده می‌شد. این روش، کار ما را بسیار سخت و مشکل می‌کرد؛ زیرا هدف یابی و هدایت موشک در این گونه موارد بسیار سخت و تا حدی غیرممکن بود. آن‌ها با این شگرد نیروهای ما را زمین‌گیر کرده بودند؛ طوری که عملا کاری از بالگردهای ما ساخته نبود.

در چند مرحله از عملیات سعی کردیم آن‌ها را از پشت سنگرهای نفوذناپذیرشان بیرون بکشیم و منهدم کنیم! اما هربار ناموفق‌تر از گذشته به پایگاه برمی‌گشتیم.

یک شب که تاریکی همه جا را فراگرفته بود و صدای ریزش دانه‌های باران درون ناودان‌های حلبی آهنگ خوشی را می‌نواخت، و آرام آرام با شرشر و شدت بیشتری بر زمین خشک و تشنه منطقه می‌نشست، صدای گوش نواز باران خلبان شیرودی را چنان خوشحال کرد که مشتش را گره کرد و در هوا کوبید و لبخند‌زنان گفت: آن چیزی که می‌خواستیم شد!

خوشحالی او باعث تعجب همه‌ی ما بود. صبح زود که هوا هنوز روشن نشده بود، آماده پرواز شدیم. بعد از پرواز در آسمان «ده نسار» وارد منطقه‌ «کاسه کبود» شدیم. آسمان نیمه ابری، هوای پاک و زلال و زمین گل‌آلود در انتظار ما بود. کم‌کم به مواضع دشمن نزدیک شدیم‌. حالا خوشحالی دیشب شیرودی را درک می‌کردیم! زمین گل ‌آلود و ریزش باران سیل‌آسا کار ما را آسان کرده بود.

آب، درون سنگرهای حفر شده رفته و گودال‌های مملو از آب باعث شده بود تانک‌ها به زحمت بتوانند از گودال‌های کنده شده بیرون بیایند. دراین شرایط همه چیز برای شلیک موشک‌های ما آماده بود. تانک‌های فرو رفته در گل طعمه‌ لذیذی برای موشک‌های تاو بودند!

شیرودی از علی‌پور خواست برای شکار آماده باشد و شرایط را برای موشک‌های اسد آمندخت مهیا سازد.

ما هم از مسیر دیگری برای سرگرم کردن تانک‌ها وارد مهلکه شدیم.حس و حال عجیبی داشتیم، بالگرد ما مسلّح به گلوله‌ها و راکت‌هایی بود که بر بدنه‌ پولادین و محکم تانک‌ها اثر نمی‌کرد، اما باید آن‌ها را مشغول می کردیم تا دوستان با موشک‌های تاو آن‌ها را یکی یکی شکار کنند. با عبور از چند تپه ماهور به «تنگ کورک» رسیدیم و به تانک‌های دشمن نزدیک شدیم.

شیرودی وقتی فهمید خلبان علی‌پور در جای مناسبی آماده‌ عملیات است، با شلیک چند گلوله به سمت ادوات زرهی دشمن حمله را آغاز کرد، همزمان با اصابت هر موشک آمندخت بر پیکر تانک‌های متجاوز، صدای تکبیر علی‌پور از رادیو به وضوح شنیده می‌شد.

خلبان شیرودی به هر کدام از بچه‌ها لقبی داده بود و هر کسی را با آن لقب صدا می‌زد، ایشان به شهید هادیان می‌گفت: آقا شیره و خلبان صفر پایخان را پلنگ صدا می‌زد.

مرحله‌ دوم عملیات را آغاز کردیم. خلبان شیرودی رو به من کرد و گفت: علی‌خان آماده‌ای؟

با اشاره‌ سر جواب مثبت دادم و نیم نگاهی به من انداخت و گفت: مراقب اطراف باش.

ابتدا گردش در سطوح زمین انجام دادیم و سپس از پشت تپه‌های باران خورده آرام‌آرام بالا آمدیم و دقیقا روبروی تانک‌های دشمن قرار گرفتیم. زمین گل‌آلود باعث ماندن و کندی حرکت تانک‌ها شده بود. خدمه‌ تانک‌های مانده در گل با چرخاندن جک، زمین و آسمان را به گلوله بسته بودند، زیاد به آن‌ها نزدیک بودیم از چپ و راست به سمت ما و تپه شلیک‌ می‌کردند.

ترس چون جغدی در درونم رخنه کرده بود. با ترس و دقت و با چشم‌های نگران به اطراف نگاه می‌کردم، ناگهان دیدم چهار موشک هم‌ چون شهابی به سمت ما در حرکت هستند، با فریاد گوش‌خراشی گفتم: موشک! موشک!

مرگ را در یک قدمی خود حس کردم، احساس ناخوشایندی داشتم، انگار روح از بدنم در حال خارج شدن بود! با کلماتی جویده جویده شده تکرار می‌کردم: چه ...چهار... چهارتا.

خلبان شیرودی با فریادم با گردشی تند بالگرد را به پشت تپه کشاند و موشک‌ها سوت کشان در درون تپه‌ خاکستری آرمیدند. نفس راحتی کشیدم، اما دیری نپایید که با اصابت موشک و شلیک گلوله‌ها و نزدیکی ما به سطح زمین و گل و لای زیادی به هوا رفت و روی شیشه‌‌‌‌‌ کابین نشست و دید ما را کور کرد.

در شرایط سختی قرار گرفته بودیم، خلبان شیرودی با آرامش و خونسردی گفت: علی جان نترس! چون بیشتر برای او نگران بودم، خودم را جمع و جور کردم،‌ لرزش صدایم را با چند سرفه کنترل کردم و گفتم: از این می‌ترسم که اتفاقی برای تو بیفتد.

مکثی کرد و لحظه‌ای نگاهش را به سقف بالگرد گرفت و گفت: تو نگران من نباش، خودم می‌دانم چه روزی خواهم مرد و آن لحظه را به خوبی حس می‌کنم.

خلبان علی‌پور که تمام موشک‌ها را شلیک کرده بود، اعلام عقب‌نشینی کرد. ما هم کارمان را انجام داده بودیم و باید بر‌می‌گشتیم. همین که کمی از تپه فاصله گرفتیم‌، آتش توپخانه و کاتیوشای دشمن هم‌چون تگرگ بهاری در اطرافمان باریدن گرفت. وضع به حدی خطرناک و نگران‌کننده بود که خلبان علی‌پور با دیدن ما از بازگشت به پایگاه منصرف شد و اعلام کمک کرد. کاری از کسی بر نمی‌آمد و ما در حلقه‌ی آتش دشمن گرفتار شده بودیم.

تمام راه‌های فراروی ما بسته و شیشه‌های بالگرد گل‌آلود و دید ما کور بود، حلقه تنگ گلوله‌های دشمن که از چپ و راست به سمت ما آتش گشوده بودند، هر لحظه تنگ‌تر می‌شد و عراقی‌ها ما را در تنگنا قرار داده بودند. شیرودی با شجاعت و تفکری که در فرماندهی و هدایت جنگ داشت، کمی بالگرد را به سمت تپه‌ مجاور پایین کشید.

او که قلبی بسیار مهربان و رئوف داشت. وقتی که شرایط سخت و غیرقابل پیش‌بینی را دید، برای لحظه‌ای پشت تپه بر زمین نشست و مانند هر فرماندهی که در موقع حساس به زیر دستش دستور می‌دهد، گفت: خیلی زود پیاده شو!؟

من که حسابی گیج شده بودم، از او پرسیدم: چرا؟

با خونسردی و متانت خاصی که در کلامش نهفته بود، گفت: فرار از این مهلکه غیرممکن است، تو برو به سمت دره و فرار کن، به علی‌پور هم اطلاع می‌دهم به سراغت بیاید. من هم با این مقدار مهمات عراقی‌ها را سرگرم می‌کنم تا شما فرار کنید.

چشم در چشمش دوختم، همه چیز حتی خودم و ترس را فراموش کردم. اشک در چشمانم حلقه زده بود و بغض سنگینی گلویم را می‌فشرد. با شهامت و شجاعتی که تا آن لحظه درخود سراغ داشتم، گفتم: تا زمانی که تو در داخل کابین بالگرد نشسته‌ای، من هم کنارت می‌مانم.

لبخند تلخ و کمرنگی بر لبش نشست، سرش را تکان داد و از زمین ارتفاع گرفت و آماده‌ فرار از حلقه‌ی محاصره‌ دشمن شد.

توصیف آن لحظاتی که بر ما گذشت، بسیار سخت است. شاید عراقی‌ها هم فکر می‌کردند در محلی که ما ایستاده‌ایم، ارتش ایرانی تجمع کرده است!؟ و شاید به همین دلیل با تمام توان و قدرتشان به ما شلیک می‌کردند. گلوله‌های توپ و کاتیوشا مثل نقل و نبات از آسمان می‌بارید!

ما درست روی تپه ایستاده بودیم و گاهی به عقب و جلو و بالا و پایین حرکت می‌کردیم و هر از گاهی رگباری به سمت ادوات دشمن می‌بستیم.

شلیک گلوله‌های خمپاره بر روی تپه از گل و لای زمین عبور کرده و به خاک خشک رسیده بود! همچنان با دیدی بسیار کم از شیشه‌ی گل‌آلود به بیرون نگاه می‌کردیم.

گرد و غبار زیادی همراه با انفجارهای سنگین اطراف ما را تاریک و کور کرده بود و جایی را به درستی نمی‌دیدم، مثل این‌که به آخر خط رسیده بودیم! اما خلبان شیرودی بیدی نبود که با این بادها بلرزد و دست و پایش را گم کند، تا آن روز هیچ‌وقت آن‌چنان مانوری که شیرودی انجام داد، ندیده و نشنیده بودم، فقط لطف خدا و تجربه‌ی بسیار بالایی یک فرد می‌توانست عامل چنین کار بزرگی باشد.

اصلا ندانستم و نفهمیدم که او چه کرد؟! لحظه‌ای که خیلی نزدیک به زمین بودیم، ملخ بالگرد بوته‌ها را نشان گرفته بود و خار و خاشاک را درو می‌کرد،‌ درختچه‌ها و بوته‌های خشکیده بر تپه را می‌لرزاند. اگر دستمان را دراز می‌کردیم، به راحتی می‌توانستیم مشتی خاک از زمین برداریم،‌ بدنه‌ فلزی بالگرد در اثر فشار زیاد به شدت می‌لرزید،‌ مانور آن‌قدر تند، سریع و خطرناک انجام شد که خلبان بالگرد نجات، پشت رادیو، خلبان علی‌پور را صدا کرد و گفت: شیرودی را زدند! هر بالگرد یا وسیله‌ پروازی با توجه به قدرت موتور، ملخ، وزن بالگرد، گرما و سرما و دیگر عوامل در اندازه‌ی محدودی قادر به انجام مانور است و اگر فشار بیش از حدی بر آن وارد شود، باعث سقوط می‌شود و تنها تخصص و تجربه‌ی بالا و حرفه‌ای بودن خلبان می‌تواند درصد بروز سانحه را کمتر کند.

کاری که شیرودی انجام داد، چیزی مافوق تصور بود، در میان آن همه گلوله حداقل باید چند تایی به ما اصابت می‌کرد. پس از فرار از مهلکه و بازگشت به پایگاه هوانیروز کرمانشاه از شیرودی پرسیدم: با چه تدبیری توانستی ما را نجات دهی؟

شیرودی درحالی که هیچ اثری از غرور و خودخواهی در وجودش نبود، سرش را پایین انداخت و با آرامش دستی بر شانه‌ام زد و گفت: فکر نکن که شیرودی کاری انجام داده است. خودت دیدی در چه مهلکه‌ای گیر افتاده بودیم، نه من و نه هیچ خلبان دیگری قادر به فرار از آن محل نبود، اما کسی وجود دارد که قادر است در هر حال و وضعیتی هر کسی را بخواهد نجات دهد!

راوی:سرهنگ خلبان علی میلان شیخ کانلو

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار