به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ سید حبیب حبیب پور نویسنده و شاعر معاصر کشور در وبلاگ تا ماه راهی نیست نوشت: حاج حبیبالله معلمی پیرمردی که تا آخرین روزهای زندگی خود برای اهالی شعر آیینی و بهخصوص ترکیببندها و ترجیعبندهایی که نام نوحه به خود میگرفتند، آنقدر دوست داشتنی بود و البته هست که نمیتوان بهراحتی از کنار سفر آسمانیاش گذشت.
کسانی که با او بودهاند و در کنارش قد کشیدهاند و به مهربانیهایش عادت کرده بودند، حکایتها و خاطراتی فراموشنشدنی از او دارند؛ حکایتهای من از این مرد خوب شاید برای شما هم شنیدنی باشد، حکایتهایی از مردی با سری پرشور و قلبی همه عاشورایی.
*فرزندی که آمدنش را وعده داده بودند
اول: حکایت تولد ایشان را یکبار از برادر بزرگترشان که چند سال پیش درگذشت، شنیدم که بازگویی آن رمز این توفیقی است که آن بزرگوار در درگاه قرآن و عترت داشت.
برادرشان تعریف میکردند، قبل از تولد حاج حبیبالله پدرم در عالم رؤیا به خدمت رسول اکرم(ص) رسید؛ آن حضرت به پدرم فرمودند: بهزودی خداوند به شما پسری عطا خواهد کرد که از خدمتگزاران خاندان من خواهد شد؛ نام او را حبیبالله بگذار! چند ماه بعد گریه فرزندی خانهمان را شادی بخشید؛ کودکی که نامش را از حضرت محمد مصطفی(ص) هدیه گرفته بود.
*ساواک به دنبال دفترهای نوحه
دوم: سابقه مبارزات او با رژیم پهلوی که او جوان بود از سال 1342 آغاز شد؛ میگفت: باغی که در اطراف اهواز داشتم و در آن کشاورزی و سبزیکاری میکردم، محلی بود برای پنهان کردن افراد انقلابی تا به دام ساواک نیفتند. از آنجا که در نوحههایم به ظلمستیزی و آزادگی سیدالشهدا امام حسین(ع ) اشاره داشتم ساواک حساس شده بود؛ چندبار که در تعقیبم بودند تا دستگیرم کنند، مجبور شدم دفترهای نوحهام را در نایلون بگذارم و در گوشهای از باغم دفن کنم؛ بعد از اینکه اوضاع آرام شد، آنها را از زیر خاک درآوردم و دوباره به مداحان دادم و آنها را اجرا کردند.
*تصادف و ادامه نوحه...
سوم: روزی دفتر نوحههایش را به من داد تا به آنها نگاهی کنم؛ در گوشهای از یکی از نوحهها نوشته شده بود: در هنگامی که این نوحه را مینوشتم، در مسیر اهواز به دزفول برای اجرای برنامه با آهنگران و چندتن از روحانیون بودیم؛ وقتی به این بند رسیدم، اتومبیل ما که برای رسیدن به مراسم نماز جمعه دزفول بهسرعت جاده را پشت سر میگذاشت ناگهان واژگون شد؛ همهچیز بههم خورد؛ بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم دیدم که چه شده است؛ در این حادثه یکی از همراهان ما فوت شده بود؛ من هم بههمراه دیگران مجروح شدم.
پس از این خاطره دوباره نوحهاش را ادامه داده بود؛ نوحهای بهمناسبت شهادت حضرت علی(ع ).
*ما باید به تاریخ وفادار باشیم
چهارم: مرحوم معلمی در سرودن نوحه مقید بود که هرآنچه میسراید مستند به تاریخ باشد؛ بارها که در کنارش بودم، میدیدم که بلند میشود و کتابی از کتابخانهاش درمیآورد. چند صفحه میزند و آن مقتل را پیدا میکند. مطالعه میکند و دوباره به نوشتن ادامه میدهد؛ سالهای بعد که دیگر نمیتوانست بهراحتی برخیزد، میگفت: آقا سید! بیزحمت کتاب «منتهی الامال» را از کتابخانه برایم بیاور! وقتی کتاب را به او میدادم تشکر میکرد. محلی را که میخواست پیدا میکرد؛ بهدقت میخواند و میگفت: «آهان! حالا شد ...» سپس به سرودن ادامه میداد.
همیشه میگفت: ما باید به تاریخ وفادار باشیم. حتی در زبان حال هم نباید چیزی بگوییم که نسبت به خاندان عصمت و طهارت (ع) بیحرمتی و یا کمحرمتی شود.
*شاعری که قبل از سرودن شعر وضو میگرفت
پنجم: حاج حبیبالله سرودن نوحه و اشعار برای اهلبیت عصمت و طهارت(ع) را عبادت میدانست و به همین دلیل بود که قبل از شروع به سرودن وضو میگرفت؛ با تسبیحی که در در دست داشت، ذکرهایی میگفت و به فکر فرو میرفت؛ گاهی هم به کتابهای مقتل که همیشه چند تا از آنها در کنارش بودند، نگاهی میانداخت ... و ناگهان چیزی زمزمه میکرد .
زمزمههایش اوج میگرفت؛ دست به قلم میبرد و چیزی مینوشت و آن میشد اثری که هر خواننده و شنوندهای را به گریه وامیداشت؛ اشعاری برآمده از اخلاص و توجه و ارادت و مقدار زیادی سرمستی و شوریدگی؛ اشکهای معلمی در هنگام سرودن دیدنی بود، اشکهایی که بارها دیدم و به اخلاصشان غبطه خوردم.
*فقط دوست دارم لبخند اباعبدالله (ع) را ببینم
ششم: روز عاشورا که حاج صادق آهنگران در هیئت نوحه میخواند، مردی جاافتاده که ریشهای سفیدش حکایت از سن بالایش میکرد، در کنار او میایستاد و به جمعیتی که عاشقانه سینه میزدند نگاه میکرد؛ در آن گرمای شدید خسته که میشد، همان گوشه ماشین وانت سیستم صوتی هیئت مینشست؛ گاه به فکر فرو میرفت. گاهی برمیخاست و در گوش صادق چیزی میگفت؛ صادق سری تکان میداد بهعلامت تصدیق. بعد از چند لحظه نوای صادق چیزی دیگر میشد و نمک صدایش بیشتر.
دوباره مینشست؛ گاهی دفترچه کوچکی از جیبش در میآورد و چیزی یادداشت میکرد؛ چیزهایی که بعدها به نوحههایی تبدیل میشدند که پر از شور بودند؛ در حالی که فریاد «یا حسین» مردم به آسمان میرسید، او در آرامش خویش آرام آرام مینوشت؛ میگفت فقط دوست دارم لبخند حضرت اباعبدالله(ع) را ببینم.
*برخی تصور میکردند شاعر اشعار حماسی خود آهنگران است
هفتم: در دوران جنگ چهره و صدای آهنگران بیشتر مطرح بود تا شاعر او؛ حتی در برخی از جاها تصور میشد که حاج صادق خودش این اشعار را میسراید؛ قبل و بعد از هر اجرای آهنگران مردم برای دیدار با او بهسمتش هجوم میبردند تا از نزدیک با او روبوسی کنند ...
اما قدری آنطرفتر در گوشهای از مجلس مردی با ریشی بلند و سفید بهآرامی به آنها نگاه میکرد؛ او کسی نبود جز حاج حبیبالله معلمی، شاعر آن نواها و اشعاری که هرکدامشان اشکی ر ا به گونه مینشاند و دلهایی را منقلب میکرد.
تهییج و روحیه حماسی اشعار جنگی و عملیاتی او نیز که حکایت خود را دارد؛ اشعاری که در اوج عملیات و در قرارگاه سروده میشد با چاشنی رمز عملیات و ذکر مکانهای فتحشده در آن حماسهها.
*ضیافت مولایت حسین بن علی (ع) گوارایت باد
هشتم: اما امروز او دیگر خاموش شده است، شاعری شیعی و عاشورایی که هر آنچه را داشت از امام حسین(ع) میدانست. میگفت: «فقط دوست دارم در آخرین لحظات زندگیام لبخند حضرت اباعبدالله الحسین را ببینم و جان بدهم ... و امروز که خوزستان و بهبهان و رامهرمز عزادار اوست، میگویم: «حاج حبیبالله معلمی! ضیافت مولایت حسینبن علی(ع) گوارایت باد».