بزرگترین آرزوی ما این بود که از طریق صلیب سرخ خبر سلامتی و زنده بودن خود را اطلاع دهیم. در آن روز، صحنه های گوشه گیری و با خود صحبت کردن بچه ها، انسان را کنجکاو می کرد که بیشتر به آنها نزدیک شود.
به گزارش شهدای ایران؛ رژیم بعث از کسب علم و دانش اسرای ایرانی ممانعت می کرد و نمی گذاشت اسرا در پی یادگیری قرآن و زبان های خارجی و هنرهای دیگر باشند و یا حداقل اوقات فراغت خود را با عمل مفیدی پر کنند.
حتی بارها و بارها به خاطر داشتن یک مداد، بچه ها را تا حد مرگ شکنجه می دادند؛ و بدون اینکه نامی در لیست صلیب سرخ داشته باشیم، هزاران بار شکنجه ی وحشیانه ی صدامیان را پشت سر گذاشته بودیم.
ساعت ۷صبح، سربازان با چهره ای خندان درها را گشودند، و حتی از اسرا احوالپرسی کردند که این باعث تعجب همگان بود. چنین رفتاری از سربازان صدام خیلی بعید بود. به مسئولین آسایشگاه ها اعلام کردند: امروز بعد از صبحانه، تمام آسایشگاه و محوطه را تمیز کنید. ساعت۱۰ صبح هیئت صلیب سرخ برای دیدار اسرا خواهد آمد، و اسرایی که کارت صلیب سرخ ندارند، برایشان کارت صادر می کنند.
خبر بسیار خوشحال کننده ای برای آنهایی که کارت صلیب نداشتند، بود مانند ما صد وهشتاد و شش نفر که حتی خانواده هایمان هم خبر نداشتند که زنده هستیم یا کشته شدهایم. هیچ کدام از خوشحالی، میلی به خوردن صبحانه نداشتیم و فقط به این فکر بودیم که چطور و با چه متنی خبر سلامتی خود را به خانواده برسانیم و آنها بعد از هفت ماه بی اطلاعی و بلاتکلیفی از سرنوشت فرزندانشان نامهای خوشحال کننده دریافت کنند.
این بزرگترین آرزوی ما بود که از طریق صلیب سرخ خبر سلامتی و زنده بودن خود را اطلاع دهیم. در آن روز، صحنههای گوشه گیری و با خود صحبت کردن بچهها، انسان را کنجکاو میکرد که بیشتر به آنها نزدیک شود.
هرکدام از اسرا را می دیدی که در گوشه ای از اردوگاه خلوت کرده و به خود و خانواده ی خویش می اندیشید. آنها حاضر نبودند حتی بهترین دوست خود را به حضور بپذیرند و خلاصه غرق در خویش بودند. می خواستند با بهترین جملات با عزیزان خود در ایران سلام و احوالپرسی کنند و خبر سلامتی خود را به آنها خبر بدهند.
همه غرق در این افکار بودند. از جمله خود بنده که ساعتها فکر میکردم که چه بنویسم برای خانوادهای که هشت ماه در انتظار خبر زنده بودن و یا مرگ من بودند. تعجبی ندارد که بدانید، خانوادهام حتی مراسم سوم و هفتم و چهلم برایم گرفته بودند؛ حال ناگهان نامه ی سلامتی مرا دریافت کنند، چه حال و روزی را پیدا می کنند.
راوی: آزاده حیدر فتاحی / سایت جامع آزادگان
حتی بارها و بارها به خاطر داشتن یک مداد، بچه ها را تا حد مرگ شکنجه می دادند؛ و بدون اینکه نامی در لیست صلیب سرخ داشته باشیم، هزاران بار شکنجه ی وحشیانه ی صدامیان را پشت سر گذاشته بودیم.
ساعت ۷صبح، سربازان با چهره ای خندان درها را گشودند، و حتی از اسرا احوالپرسی کردند که این باعث تعجب همگان بود. چنین رفتاری از سربازان صدام خیلی بعید بود. به مسئولین آسایشگاه ها اعلام کردند: امروز بعد از صبحانه، تمام آسایشگاه و محوطه را تمیز کنید. ساعت۱۰ صبح هیئت صلیب سرخ برای دیدار اسرا خواهد آمد، و اسرایی که کارت صلیب سرخ ندارند، برایشان کارت صادر می کنند.
خبر بسیار خوشحال کننده ای برای آنهایی که کارت صلیب نداشتند، بود مانند ما صد وهشتاد و شش نفر که حتی خانواده هایمان هم خبر نداشتند که زنده هستیم یا کشته شدهایم. هیچ کدام از خوشحالی، میلی به خوردن صبحانه نداشتیم و فقط به این فکر بودیم که چطور و با چه متنی خبر سلامتی خود را به خانواده برسانیم و آنها بعد از هفت ماه بی اطلاعی و بلاتکلیفی از سرنوشت فرزندانشان نامهای خوشحال کننده دریافت کنند.
این بزرگترین آرزوی ما بود که از طریق صلیب سرخ خبر سلامتی و زنده بودن خود را اطلاع دهیم. در آن روز، صحنههای گوشه گیری و با خود صحبت کردن بچهها، انسان را کنجکاو میکرد که بیشتر به آنها نزدیک شود.
هرکدام از اسرا را می دیدی که در گوشه ای از اردوگاه خلوت کرده و به خود و خانواده ی خویش می اندیشید. آنها حاضر نبودند حتی بهترین دوست خود را به حضور بپذیرند و خلاصه غرق در خویش بودند. می خواستند با بهترین جملات با عزیزان خود در ایران سلام و احوالپرسی کنند و خبر سلامتی خود را به آنها خبر بدهند.
همه غرق در این افکار بودند. از جمله خود بنده که ساعتها فکر میکردم که چه بنویسم برای خانوادهای که هشت ماه در انتظار خبر زنده بودن و یا مرگ من بودند. تعجبی ندارد که بدانید، خانوادهام حتی مراسم سوم و هفتم و چهلم برایم گرفته بودند؛ حال ناگهان نامه ی سلامتی مرا دریافت کنند، چه حال و روزی را پیدا می کنند.
راوی: آزاده حیدر فتاحی / سایت جامع آزادگان