قصه شهادت شهید کریمی، داستان لب مردم کوفه و نجف بود و هر عراقی که می فهمید ما ایرانی هستیم، از شهید کریمی نام می برد و دائم می گفت: احمد کریمی، بطل... (شجاع)
به گزارش شهدای ایران، دلنوشته اي از احمد كريمي و علي نيسياني، ۲ مدافع حرم كه در نجف و كوفه به شهادت رسيدند و مانند امام حسين(ع) سيصدو پنجاه زخم برداشتن و بعد سر از تنشان جدا شد را منتشر کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
و الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه ...
خدا را شاکرم که بلاخره دوران غربت این شهدا به سر آمد! یازده سال است که این شهدا غریب و بی کس در این سرزمین مقدس آرمیده اند! و به غیر از عده ی معدودی از ماجرای شهادت این عزیزان خبر ندارد!
من به نوبه ی خودم از همه ی عزیزانی که برای برگزاری این مراسم باشکوه تلاش کردند تشکر و قدردانی کنم... اگرچه قدردان حقیقی اینگونه برنامه ها که در جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا انجام می شود، خود شهدا و خدای شهدا هستند!
یازده سال است هرگاه از جاماندن از قافله ی شهدا گله کردم، دوستان گفتند: تو رسالتی داری! تو مانده ای تا این شهدا را از مظلومیت خارج کنی!
اگرچه خود را لایق این رسالت نمی دانم اما امیدوارم امروز این وظیفه از دوش من برداشته شود و دوستانی که توانمندی بیشتری دارند، این مسئولیت را بر عهده بگیرند.
بازگو کردن همه ی آنچه در آن روزها گذشت در این مجال امکان ندارد! لذا خیلی فشرده و خلاصه وار از زمان ورودم به جمع مدافعان تا مجروحیتم را عرض می کنم و در این میان آنچه از این شهدا می دانم عرض خواهد شد:
خردادماه ۱۳۸۳ اوج درگیری های مدافعان حرم در شهرهای کربلا و نجف و کوفه با آمریکایی ها بود؛ با یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم، بیاییم و از نزدیک شرایط را بررسی کنیم و اگر میدان حقی یافتیم، به آن ملحق شویم.
مطلب بسیار مهمی هم که امروز به نقل از حاج آقا صدیقی از برادر تاجیک شنیدم این بود که در همان ایام هتک حرمت حریم اهل البیت(ع) در عراق، یکی از بزرگان در خواب حضرت صاحب الزمان را می بیند که کف دست مبارکشان سیه است! از حضرت دلیل سیاهی را می پرسد؛ حضرت می فرمایند: این روزها انقدر دستم را مقابل گلوله های دشمن، حائل کرده ام کف دستم سیاه شده!
زمانی که ما به کربلا رسیدیم درگیرها در همه ی نقاط فروکش کرده بود؛ بعد از بررسی و گفت و شنود با مجاهدان عراقی متوجه شدیم تعدادی داوطلب ایرانی در کوفه به مدافعان پیوسته اند و تا پیش از آمدن ما دو شهید هم داده بودند.
خود را به کوفه رساندیم و برادران ایرانی که حدود ۱۵ نفر بودند یافتیم و پس از گفتگویی مفصل با آن ها، تصمیم به ماندن گرفتیم؛ وقتی از طریق قاسم اهوزی (از اعراب اهواز بود) درخواست خود را به مسئول مدافعان در کوفه رساندیم، بدون هیچ پرس و جویی و گذراندن مراحل گزینش و فرم پر کردن و ... فقط از ما پرسیدند: چه سلاحی می خواهید؟
برای ما مایه ی تعجب بود که به این راحتی ما را پذیرفتند! اما خیلی زود دلیل این اعتماد بی چون و چرا معلوم شد! دلیل چیزی نبود جز رشادت و غیرتی که آن دو شهید بزرگوار ایرانی (یعنی شهید احمد کریمی و علی نیسیانی) از خود به نمایش گذاشته بودند.
وقتی که ما به مدافعان حرم پیوستیم، چند هفته ای از شهادت این دو عزیز می گذشت و ما توفیق درک این دو شهید را نداشتم؛ اما حماسه ای که این دو (به خصوص شهید کریمی) به پا کرده بودند، چنان اثری در عراقی ها گذاشته بود، که همه ی ایرانی ها را به سنگ آن دو می سنجیدند و احترام می کردند!
این دو شهید با شهادت خود راه ورود سایر ایرانی ها به جمع مدافعان را هموار کرده بودند!
از شهید کریمی پرسیده بودند: چرا آمده ای اینجا؟ جواب می دهد: امام حسین(ع) را در خواب دیدم که به من فرمود:«احمد! مگر نمی خواستی شهید بشوی؟ بیا به نزد ما!» و گفته بود که من خیلی زود شهید می شوم!
احمد کریمی بعد از ظهر اولین روز حضورش در جمع مدافعان، پس از ثبت حماسه ای ماندگار شهید می شود!
قصه ی شهادت شهید کریمی، داستان لب مردم کوفه و نجف بود و هر عراقی که می فهمید ما ایرانی هستیم، برای ابراز محبت به ما از شهید کریمی نام می برد و دائم می گفت: احمد کریمی، بطل... (شجاع)
این شهید بزرگوار در جنگی نمایان به گفته ی برخی شاهدان دو تانک آمریکایی را منهدم می کند! کسی که کمک تیر انداز احمد بود جوانی معروف به حسن فلوجه بود! حسن برای من تعریف کرد که در اوج درگیری ها و در حالیکه تانک های آمریکایی مدافعان را زمین گیر کرده بودند، ناگهان احمد از سنگرش خارج شد و خود را به مقابل تانک آمریکایی در فاصله ای نزدیک رساند و در حالیکه گلوله های دوشگاه در اطراف او به زمین می خوردند، با آرامش و تسلط کامل نشست و تانک را هدف گرفت و با اولین شلیک، تانک را منهدم کرد!
من با چشم خودم تکه های تانک و جلیقه ی سوخته ی خدمه ی تانکی که احمد زده بود را در مسجد کوفه دیدم.
احمد کریمی، پس از چند شلیک دیگر و در حالیکه سایر مدافعان از شجاعت او روحیه گرفته و آمریکایی ها را به عقب رانده بودند، از ناحیه ی سینه مورد اصابت گلوله های هلی کوپتر آمریکایی قرار می گیرد و جام شهادت را سر می کشد.
همین امروز وقتی بر سر مزار شهید اسماعیلی بودیم فردی عراقی که خود نیز در آن ایام جزو مدافعان حرم بود، به شهر جلوگیری کردیم!
نکته ای که در مورد شهید اسماعیلی می خواهم خدمتتان عرض کنم این است که این شهید عزیز؛ تا لحظه ی شهادتش سلاحی تحویل نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان تر بود سلاح ندادند! اما داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ها کمک می کرد.
شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولی امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله ... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
در حالی که هر دو به شدت منقلب شده بودیم... گفت: دوست دارم مثل اباعبدالله(ع) بی سر بشوم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن شوم!
صبح روز ۲۳ مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های آمریکایی از سمت وادی السلام در حال پیشروی هستند!
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به دادو گفتم: تو که سلاح نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر از دست شما سلاحی افتاد من بر می دارم!
برخی از دوستان شهید پس از شهادت داود شایعه کردند که یک آپاچی آمریکایی زده بعد شهید شده!
به خدا قسم، زدن آپاچی آمریکایی توفیق بزرگی هست؛ اما با دست خالی جلو دشمن ایستادن اصلا قابل ارزش گذاری نیست.
کسانی که ادعا می کنند؛ آمریکا با یک موشک سیستم دفاعی ما را از کار می اندازد؛ این جوانان را از آمریکایی ها کمتر می شناسند!
با جمع دوستان ایرانی خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلوله ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بی هوش شدم و زمانی که داشتند زخم های من را می بستند در حرم امیرالمؤمنین(ع) به هوش آمدم؛ وقتی به هوش آمدم، ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟
گفت: داود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم! گفتم چیزی بود که خودش می خواست...
بعد گفت: روح الله هم مجروح شده و دارند پانسمانش می کنند.
روح الله؛ کمی سوختگی از ناحیه ی دست و صورت داشت که سرپایی درمان شد؛ اما تا زمانی که من را به ایران اعزام کردند، همراه من ماند و زمانی که می خواستند من را به ایران منتقل کنند، به او می گویند: تو دِینَت را ادا کردی؛ بیا با ما برگرد ایران!
جواب می دهد: کسادی بازار را تحمل کردم؛ حالا که بازار گرم شده برگردم!
روح الله برمی گردد نجف و زمانی که با تدبیر آیت الله سیستانی نجف از محاصره آمریکایی ها خارج می شود و تحت کنترل پلیس عراق در می آید، روح الله که اثرات سوختگی در دست و صورتش نشان از حضورش در جمع مدافعان بوده، توسط پلیس عراق دستگیر و بعد بنابر اطلاعاتی موثقی که به ما رسید، تحویل آمریکایی ها می شود و تا امروز هیچ خبری از روح الله نداریم.
روح الله تکه کاغذی که در آن آدرس و شماره تلفن منزل پدرش بود را توسط عراقی هایی که آزاد می شدند به شیخ ریاض رسانده بود و شیخ ریاض در تهران به من رساند و حالا من مانده بودم مسئولیت سنگین خبر دادن به خانواده ی روح الله!
خدا شاهد است بارها از سر ناچاری جواب تلفن مادر روح الله را ندادم... از بس زنگ می زد و از منه بیچاره سراغ فرزندش رو می گرفت... چندبار هم به من گفت امام زاده ی روستا به خواب اومده و گفته که روح الله شهید شده منتظرش نباش!
اما سرنوشت سید محمد حسن هم شهادت بود اما من خبر نداشتم تا اینکه چند سال بعد از مجروحیت با جمعی از دوستان در محضر برادر ارجمند حاج حسین کاجی آمدیم نجف و شدیم اولین زائران قبور این شهدا و آنجا بود که فهمیدم سید محمد حسن هم به جمع شهدا پیوسته ولی از همسر و آن دوست همراهش خبری نداریم و حتی نام خانوادگی این شهیید عزیز را کسی نمی داند!
نکته ای هم اضافه کنم که همسر این شهید بنابر اظهار شاهدان در اولین روزهای هجوم آمریکایی ها با تیربار (بی کی سی) به مبارزه می پردازد و بعد از پیوستن سایر مدافعان از شهرهای دیگر سلاح را تحویل می دهد.
من این شیر زن را دیدم که با یک کلاشینکف در یک چادر مسافرتی در مقابل حرم امیر المومنین(ع)، آماده ی نبرد بود.
شهدایی که امروز میهمان آنها هستیم و به نام آن ها دور هم جمع شده ایم، در دورانی شهید شدند که بردن نام آنها و ذکر خاطره ی شهادتشان، ممنوع بود و حتی در نامه نگاری های رسمی، تاکید می شد که خانواده ی نامبرده از محتوای نامه مطلع نشوند!
امروز شهید مدافع حرم بودن مد شده! و جدیدترین ورژن شهادت، شهادت در راه دفاع از حرم اهل بیت(علیهم السلام) است!
اما این شهدا، یازده سال پیش و زمانی که هنوز عنوان ارزشمند «مدافعان حرم» بر زبان ها جاری نبود، شهید مدافع حرم شدند!
امروز در کشور ما تابوت شهدای مدافع حرم در شهرهای مختلف روی دستان امت حزب الله تشییع می شود و با حضور خانواده و بستگان و هزاران نفر از اقشار مختلف جامعه به خاک سپرده می شوند! اما این شهدا غریب و بی کسی در راه دفاع از حریم اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت رسیدن و مانند مولایشان اباعبدالله(ع) غریبانه به خاک سپرده شدند!
امروز شهدای مدافع حرم، از پشتیبانی، تسلیحات و تجهیزات برخوردارند و خانواده های آنها تکریم می شوند و مورد حمایت ارگان های مربوطه هستند!
اما این شهدا با دست خالی و بدون حمایت از جانب ارگان های مربوطه، خانواده ی خود را به خدا سپردند و تن خود را سپر بلای حریم اهل بیت(علیهم السلام) کردند. این شهدا، آمدند اینجا که تیر و ترکش دشمن به تنشان بخورد اما به در و دیوار حرم نخورد!
این شهدا مانند همه ی شهدا، به یاری خدا اعتماد داشتند و آیه ی «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» در جانشان نشسته بود؛ و باور داشتند که خداوند، یاوران دینش را یاری می کند و آمریکا نمی تواند با یک موشک تمام سیستم دفاعی ملتی شهادت طلب را فلج کند!؟
شهدا چرخ زندگی یشان را رها کردند تا چرخ مبارزه با ظلم و ستم استکبار همچنان بچرخد! شهدا از هیبت پوشالی دشمن نترسیدند و با دست خالی جلو آنها ایستاند!
از غربت و مظلومیت این شهدا اینکه:
مادر شهید اسماعیلی، تا لحظه ی آخری که در این دنیا بود، شهادت فرزندش را باور نکرد و چشم انتظار برگشتنش بود! چرا؟... چون جنازه و تشییع و قبری ندیده بود!
خانواده ی شهید علی نیسیانی برای تسلی دلشان سنگ یادبودی در میان مزار شهدای روستایشان گذاشته بودند و هر هفته دور این قبر خالی جمع می شدند! همسر شهید به من گفت که این شهید بارها به خوابم آمد و گفت: من هر هفته بر سر این مزار خالی منتظر شما هستم! اما همین سنگ خالی را بنیاد شهید به بهانه ی اینکه این شهید پرونده ندارد تخریب کرد!
همسر بزرگوار این شهید، دخترانش را با فرش بافی، شوهر داد... تا اینکه پس از ۸ سال با پیگیری برخی دلسوزان در بنیاد شهید پذیرش شد!
و اگر نبود همت آن عزیزان، همسر این شهید هیچگاه حاضر به مذاکره و معامله بر سر خون شهیدش نمی شد!
خانواده ی این شهید در طول این یازده سال، فقط یک بار به زیارت شهیدشان آمده اند!
این شهدا در اوج غربت و مظلومیت و در دورانی که حتی بردن نامشان و ذکر خاطراتشان ممنوع بود! شهید شدند؛ اما از آنجاکه خون همه ی شهدا به خون شهدای کربلا پیوند می خورد؛ امروز زوار اربعین اباعبدالله(ع)، برای گرفتن توشه ی سفر، به زیارت این شهدا آمده اند!
و این است که گفته اند: خون شهید هدر نمی رود! قطره قطره ی خون شهید در عالم هستی اثر دارد و تا ابد در جریان است!
امام خامنه ای فرمودند: ارزش شهادت بالاترین ارزشهاست و زمان، همه چیز را به جز خون شهید کهنه مىکند.
پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند: «ما مِنْ قَطْرَةٍ احَبُّ الَی اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ دَمٍ فی سَبیلِ اللَّهِ» (كافي (ط - دار الحديث)، ج۹، ص: ۴۷۷)
در نزد خداوند هیچ قطرهای محبوبتر و دوست داشتنیتر از قطره ی خون ريخته شده در راه او نیست!
عرض آخر من اینکه:
اگر همه ی دنیا با ظلم و استکبار سر سازش داشته باشند؛ و جوانان حزب الله قرار باشد با دست خالی با آن ها مقابله کنند؛ این کار را خواهند کرد و هیچ گاه دست از حمایت از ولایت بر نخواهند داشت.
بگذارید خوش بینان و ساده لوحان و خود فروخته گان در خیال خام عادی سازی رابطه با آمریکا باشند؛ آنچه همه ی این نقشه های شوم را بر هم خواهد زد، جوانانی شهادت طلب هستند که در لحظات حساس و سرنوشت ساز تمام معادلات را بر هم می زنند...
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون... وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون... فرج آقا امام زمان صلوات...
منبع:دانشجو
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
و الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه ...
خدا را شاکرم که بلاخره دوران غربت این شهدا به سر آمد! یازده سال است که این شهدا غریب و بی کس در این سرزمین مقدس آرمیده اند! و به غیر از عده ی معدودی از ماجرای شهادت این عزیزان خبر ندارد!
من به نوبه ی خودم از همه ی عزیزانی که برای برگزاری این مراسم باشکوه تلاش کردند تشکر و قدردانی کنم... اگرچه قدردان حقیقی اینگونه برنامه ها که در جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا انجام می شود، خود شهدا و خدای شهدا هستند!
یازده سال است هرگاه از جاماندن از قافله ی شهدا گله کردم، دوستان گفتند: تو رسالتی داری! تو مانده ای تا این شهدا را از مظلومیت خارج کنی!
اگرچه خود را لایق این رسالت نمی دانم اما امیدوارم امروز این وظیفه از دوش من برداشته شود و دوستانی که توانمندی بیشتری دارند، این مسئولیت را بر عهده بگیرند.
بازگو کردن همه ی آنچه در آن روزها گذشت در این مجال امکان ندارد! لذا خیلی فشرده و خلاصه وار از زمان ورودم به جمع مدافعان تا مجروحیتم را عرض می کنم و در این میان آنچه از این شهدا می دانم عرض خواهد شد:
خردادماه ۱۳۸۳ اوج درگیری های مدافعان حرم در شهرهای کربلا و نجف و کوفه با آمریکایی ها بود؛ با یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم، بیاییم و از نزدیک شرایط را بررسی کنیم و اگر میدان حقی یافتیم، به آن ملحق شویم.
مطلب بسیار مهمی هم که امروز به نقل از حاج آقا صدیقی از برادر تاجیک شنیدم این بود که در همان ایام هتک حرمت حریم اهل البیت(ع) در عراق، یکی از بزرگان در خواب حضرت صاحب الزمان را می بیند که کف دست مبارکشان سیه است! از حضرت دلیل سیاهی را می پرسد؛ حضرت می فرمایند: این روزها انقدر دستم را مقابل گلوله های دشمن، حائل کرده ام کف دستم سیاه شده!
زمانی که ما به کربلا رسیدیم درگیرها در همه ی نقاط فروکش کرده بود؛ بعد از بررسی و گفت و شنود با مجاهدان عراقی متوجه شدیم تعدادی داوطلب ایرانی در کوفه به مدافعان پیوسته اند و تا پیش از آمدن ما دو شهید هم داده بودند.
خود را به کوفه رساندیم و برادران ایرانی که حدود ۱۵ نفر بودند یافتیم و پس از گفتگویی مفصل با آن ها، تصمیم به ماندن گرفتیم؛ وقتی از طریق قاسم اهوزی (از اعراب اهواز بود) درخواست خود را به مسئول مدافعان در کوفه رساندیم، بدون هیچ پرس و جویی و گذراندن مراحل گزینش و فرم پر کردن و ... فقط از ما پرسیدند: چه سلاحی می خواهید؟
برای ما مایه ی تعجب بود که به این راحتی ما را پذیرفتند! اما خیلی زود دلیل این اعتماد بی چون و چرا معلوم شد! دلیل چیزی نبود جز رشادت و غیرتی که آن دو شهید بزرگوار ایرانی (یعنی شهید احمد کریمی و علی نیسیانی) از خود به نمایش گذاشته بودند.
وقتی که ما به مدافعان حرم پیوستیم، چند هفته ای از شهادت این دو عزیز می گذشت و ما توفیق درک این دو شهید را نداشتم؛ اما حماسه ای که این دو (به خصوص شهید کریمی) به پا کرده بودند، چنان اثری در عراقی ها گذاشته بود، که همه ی ایرانی ها را به سنگ آن دو می سنجیدند و احترام می کردند!
این دو شهید با شهادت خود راه ورود سایر ایرانی ها به جمع مدافعان را هموار کرده بودند!
از شهید کریمی پرسیده بودند: چرا آمده ای اینجا؟ جواب می دهد: امام حسین(ع) را در خواب دیدم که به من فرمود:«احمد! مگر نمی خواستی شهید بشوی؟ بیا به نزد ما!» و گفته بود که من خیلی زود شهید می شوم!
احمد کریمی بعد از ظهر اولین روز حضورش در جمع مدافعان، پس از ثبت حماسه ای ماندگار شهید می شود!
قصه ی شهادت شهید کریمی، داستان لب مردم کوفه و نجف بود و هر عراقی که می فهمید ما ایرانی هستیم، برای ابراز محبت به ما از شهید کریمی نام می برد و دائم می گفت: احمد کریمی، بطل... (شجاع)
این شهید بزرگوار در جنگی نمایان به گفته ی برخی شاهدان دو تانک آمریکایی را منهدم می کند! کسی که کمک تیر انداز احمد بود جوانی معروف به حسن فلوجه بود! حسن برای من تعریف کرد که در اوج درگیری ها و در حالیکه تانک های آمریکایی مدافعان را زمین گیر کرده بودند، ناگهان احمد از سنگرش خارج شد و خود را به مقابل تانک آمریکایی در فاصله ای نزدیک رساند و در حالیکه گلوله های دوشگاه در اطراف او به زمین می خوردند، با آرامش و تسلط کامل نشست و تانک را هدف گرفت و با اولین شلیک، تانک را منهدم کرد!
من با چشم خودم تکه های تانک و جلیقه ی سوخته ی خدمه ی تانکی که احمد زده بود را در مسجد کوفه دیدم.
احمد کریمی، پس از چند شلیک دیگر و در حالیکه سایر مدافعان از شجاعت او روحیه گرفته و آمریکایی ها را به عقب رانده بودند، از ناحیه ی سینه مورد اصابت گلوله های هلی کوپتر آمریکایی قرار می گیرد و جام شهادت را سر می کشد.
همین امروز وقتی بر سر مزار شهید اسماعیلی بودیم فردی عراقی که خود نیز در آن ایام جزو مدافعان حرم بود، به شهر جلوگیری کردیم!
نکته ای که در مورد شهید اسماعیلی می خواهم خدمتتان عرض کنم این است که این شهید عزیز؛ تا لحظه ی شهادتش سلاحی تحویل نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان تر بود سلاح ندادند! اما داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ها کمک می کرد.
شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولی امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله ... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
در حالی که هر دو به شدت منقلب شده بودیم... گفت: دوست دارم مثل اباعبدالله(ع) بی سر بشوم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن شوم!
صبح روز ۲۳ مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های آمریکایی از سمت وادی السلام در حال پیشروی هستند!
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به دادو گفتم: تو که سلاح نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر از دست شما سلاحی افتاد من بر می دارم!
برخی از دوستان شهید پس از شهادت داود شایعه کردند که یک آپاچی آمریکایی زده بعد شهید شده!
به خدا قسم، زدن آپاچی آمریکایی توفیق بزرگی هست؛ اما با دست خالی جلو دشمن ایستادن اصلا قابل ارزش گذاری نیست.
کسانی که ادعا می کنند؛ آمریکا با یک موشک سیستم دفاعی ما را از کار می اندازد؛ این جوانان را از آمریکایی ها کمتر می شناسند!
با جمع دوستان ایرانی خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلوله ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بی هوش شدم و زمانی که داشتند زخم های من را می بستند در حرم امیرالمؤمنین(ع) به هوش آمدم؛ وقتی به هوش آمدم، ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟
گفت: داود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم! گفتم چیزی بود که خودش می خواست...
بعد گفت: روح الله هم مجروح شده و دارند پانسمانش می کنند.
روح الله؛ کمی سوختگی از ناحیه ی دست و صورت داشت که سرپایی درمان شد؛ اما تا زمانی که من را به ایران اعزام کردند، همراه من ماند و زمانی که می خواستند من را به ایران منتقل کنند، به او می گویند: تو دِینَت را ادا کردی؛ بیا با ما برگرد ایران!
جواب می دهد: کسادی بازار را تحمل کردم؛ حالا که بازار گرم شده برگردم!
روح الله برمی گردد نجف و زمانی که با تدبیر آیت الله سیستانی نجف از محاصره آمریکایی ها خارج می شود و تحت کنترل پلیس عراق در می آید، روح الله که اثرات سوختگی در دست و صورتش نشان از حضورش در جمع مدافعان بوده، توسط پلیس عراق دستگیر و بعد بنابر اطلاعاتی موثقی که به ما رسید، تحویل آمریکایی ها می شود و تا امروز هیچ خبری از روح الله نداریم.
روح الله تکه کاغذی که در آن آدرس و شماره تلفن منزل پدرش بود را توسط عراقی هایی که آزاد می شدند به شیخ ریاض رسانده بود و شیخ ریاض در تهران به من رساند و حالا من مانده بودم مسئولیت سنگین خبر دادن به خانواده ی روح الله!
خدا شاهد است بارها از سر ناچاری جواب تلفن مادر روح الله را ندادم... از بس زنگ می زد و از منه بیچاره سراغ فرزندش رو می گرفت... چندبار هم به من گفت امام زاده ی روستا به خواب اومده و گفته که روح الله شهید شده منتظرش نباش!
اما سرنوشت سید محمد حسن هم شهادت بود اما من خبر نداشتم تا اینکه چند سال بعد از مجروحیت با جمعی از دوستان در محضر برادر ارجمند حاج حسین کاجی آمدیم نجف و شدیم اولین زائران قبور این شهدا و آنجا بود که فهمیدم سید محمد حسن هم به جمع شهدا پیوسته ولی از همسر و آن دوست همراهش خبری نداریم و حتی نام خانوادگی این شهیید عزیز را کسی نمی داند!
نکته ای هم اضافه کنم که همسر این شهید بنابر اظهار شاهدان در اولین روزهای هجوم آمریکایی ها با تیربار (بی کی سی) به مبارزه می پردازد و بعد از پیوستن سایر مدافعان از شهرهای دیگر سلاح را تحویل می دهد.
من این شیر زن را دیدم که با یک کلاشینکف در یک چادر مسافرتی در مقابل حرم امیر المومنین(ع)، آماده ی نبرد بود.
شهدایی که امروز میهمان آنها هستیم و به نام آن ها دور هم جمع شده ایم، در دورانی شهید شدند که بردن نام آنها و ذکر خاطره ی شهادتشان، ممنوع بود و حتی در نامه نگاری های رسمی، تاکید می شد که خانواده ی نامبرده از محتوای نامه مطلع نشوند!
امروز شهید مدافع حرم بودن مد شده! و جدیدترین ورژن شهادت، شهادت در راه دفاع از حرم اهل بیت(علیهم السلام) است!
اما این شهدا، یازده سال پیش و زمانی که هنوز عنوان ارزشمند «مدافعان حرم» بر زبان ها جاری نبود، شهید مدافع حرم شدند!
امروز در کشور ما تابوت شهدای مدافع حرم در شهرهای مختلف روی دستان امت حزب الله تشییع می شود و با حضور خانواده و بستگان و هزاران نفر از اقشار مختلف جامعه به خاک سپرده می شوند! اما این شهدا غریب و بی کسی در راه دفاع از حریم اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت رسیدن و مانند مولایشان اباعبدالله(ع) غریبانه به خاک سپرده شدند!
امروز شهدای مدافع حرم، از پشتیبانی، تسلیحات و تجهیزات برخوردارند و خانواده های آنها تکریم می شوند و مورد حمایت ارگان های مربوطه هستند!
اما این شهدا با دست خالی و بدون حمایت از جانب ارگان های مربوطه، خانواده ی خود را به خدا سپردند و تن خود را سپر بلای حریم اهل بیت(علیهم السلام) کردند. این شهدا، آمدند اینجا که تیر و ترکش دشمن به تنشان بخورد اما به در و دیوار حرم نخورد!
این شهدا مانند همه ی شهدا، به یاری خدا اعتماد داشتند و آیه ی «ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» در جانشان نشسته بود؛ و باور داشتند که خداوند، یاوران دینش را یاری می کند و آمریکا نمی تواند با یک موشک تمام سیستم دفاعی ملتی شهادت طلب را فلج کند!؟
شهدا چرخ زندگی یشان را رها کردند تا چرخ مبارزه با ظلم و ستم استکبار همچنان بچرخد! شهدا از هیبت پوشالی دشمن نترسیدند و با دست خالی جلو آنها ایستاند!
از غربت و مظلومیت این شهدا اینکه:
مادر شهید اسماعیلی، تا لحظه ی آخری که در این دنیا بود، شهادت فرزندش را باور نکرد و چشم انتظار برگشتنش بود! چرا؟... چون جنازه و تشییع و قبری ندیده بود!
خانواده ی شهید علی نیسیانی برای تسلی دلشان سنگ یادبودی در میان مزار شهدای روستایشان گذاشته بودند و هر هفته دور این قبر خالی جمع می شدند! همسر شهید به من گفت که این شهید بارها به خوابم آمد و گفت: من هر هفته بر سر این مزار خالی منتظر شما هستم! اما همین سنگ خالی را بنیاد شهید به بهانه ی اینکه این شهید پرونده ندارد تخریب کرد!
همسر بزرگوار این شهید، دخترانش را با فرش بافی، شوهر داد... تا اینکه پس از ۸ سال با پیگیری برخی دلسوزان در بنیاد شهید پذیرش شد!
و اگر نبود همت آن عزیزان، همسر این شهید هیچگاه حاضر به مذاکره و معامله بر سر خون شهیدش نمی شد!
خانواده ی این شهید در طول این یازده سال، فقط یک بار به زیارت شهیدشان آمده اند!
این شهدا در اوج غربت و مظلومیت و در دورانی که حتی بردن نامشان و ذکر خاطراتشان ممنوع بود! شهید شدند؛ اما از آنجاکه خون همه ی شهدا به خون شهدای کربلا پیوند می خورد؛ امروز زوار اربعین اباعبدالله(ع)، برای گرفتن توشه ی سفر، به زیارت این شهدا آمده اند!
و این است که گفته اند: خون شهید هدر نمی رود! قطره قطره ی خون شهید در عالم هستی اثر دارد و تا ابد در جریان است!
امام خامنه ای فرمودند: ارزش شهادت بالاترین ارزشهاست و زمان، همه چیز را به جز خون شهید کهنه مىکند.
پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند: «ما مِنْ قَطْرَةٍ احَبُّ الَی اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ دَمٍ فی سَبیلِ اللَّهِ» (كافي (ط - دار الحديث)، ج۹، ص: ۴۷۷)
در نزد خداوند هیچ قطرهای محبوبتر و دوست داشتنیتر از قطره ی خون ريخته شده در راه او نیست!
عرض آخر من اینکه:
اگر همه ی دنیا با ظلم و استکبار سر سازش داشته باشند؛ و جوانان حزب الله قرار باشد با دست خالی با آن ها مقابله کنند؛ این کار را خواهند کرد و هیچ گاه دست از حمایت از ولایت بر نخواهند داشت.
بگذارید خوش بینان و ساده لوحان و خود فروخته گان در خیال خام عادی سازی رابطه با آمریکا باشند؛ آنچه همه ی این نقشه های شوم را بر هم خواهد زد، جوانانی شهادت طلب هستند که در لحظات حساس و سرنوشت ساز تمام معادلات را بر هم می زنند...
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون... وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون... فرج آقا امام زمان صلوات...
منبع:دانشجو