شهدای ایران shohadayeiran.com

همسر شهید شیبانی گفت: تمام مناعت طبع وحید دست‌پرورده مادر او بود. زن با ایمانی که می‌گفت «همیشه وضو داشتم و تمام غذا‌ها را با وضو برای فرزندانم درست کردم.» مطمئن هستم ثمره تربیت چنین مادر دین‌داری فرزند نیک‌فرجامی همچون وحید می‌شود.
شهدای ایران: مدافعان وطن شهدای زنده‌ای هستند که در میدان نبرد تنها نام پدرشان عبدالله است و وطن‌شان صیانت از ایران؛ همان‌هایی که برای هویت، برای مردم تلاش می‌کنند؛ همان‌هایی که تا زمان رسیدن به لقاءالله در گمنامی باقی می‌مانند. همان‌ها هستند که ایران سربلند را سربلندتر می‌دارند و دست دشمنان دون را از کشور با صلابت ایران دور می‌دارند. این‌ها چه تفاوتی با همان شهدای گمنام گلزار شهدا دارند که نام پدرشان عبدالله است و وطنشان ایران... و به راستی‌که به احترامشان باید ایستاد؛ و وحید از جمله این قهرمانان است...

راز طهارتی که پاداشش شهادت بود
 
جوانی مهربان، صبور و باایمان و متولد ۲۲ اسفند ۱۳۶۰ در تهران. او هشت سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و از آن پس مادر مومن وی الگوی وحید در زندگی شد. او در سال ۱۳۸۳ با دختری آشنا شد که برای ازدواج با وی باید شرط مهریه پدر عروس را می‌پذیرفت و چشم بر آرزوی خود که خواندن خطبه عقد توسط حضرت آقا بود، می‌بست. وحید سکوت کرد و شب ولادت حضرت معصومه (س) زیر پرچم حرم امام حسین (ع) خطبه محرمیت‌شان در مسجد قرائت شد.

هرچند شغل او در ابتدا مخالفت همسرش را در پی داشت؛ اما در دوران آشنایی با شرط آن‌که آقا داماد ثواب نیمی از تمام ماموریت‌های خود را تقدیم عروس خانم کند، ازدواج‌شان شکل گرفت.

دلدادگی وحید به شهدا از نخستین روز‌های جوانی هویدا بود و از همان ابتدا به عضویت گروه تفحص درآمد. او و همسرش هر دو هم عقیده بودند و به همین دلیل برای ماه عسل به مناطق عملیاتی جنوب کشور رفتند تا با شهدا عهد ببندند که راه‌شان را ادامه می‌دهند.

راز طهارتی که پاداشش شهادت بود
 
زندگی سرتاسر عشق و محبت‌شان هرچند کوتاه؛ اما زیبا بود. ثمره هشت سال زندگی عاشقانه زینب سادات و وحید، دو فرزند به نام‌های «فاطمه حورا» و «محمدوحید» شد. دختر خردسال او هنگام شهادت پدر، چهار سال بیشتر نداشت و محمدوحیدش هیچ‌گاه معنای حقیقی واژه پدر را درک نکرد.

چراکه وحید در واپسین روز‌های چشم انتظاری برای در آغوش گرفتن فرزند پسری که مدت‌ها بی قرار آمدنش بود، در اولین روز از اسفند ۱۳۹۱ در ماموریتی به کردستان به همراه رفقای شهیدش، به آرزوی خود رسید و به جرگه شهدای امنیت و اقتدار پیوست. محمدوحید حالا پا جای پای پدر گذاشته و نه تنها صورتش که ان‌شاءالله در آینده سیرتش نیز هم‌چون پدرش می‌شود.

بخش اول گفت‌وگو «سیده عذرا علوی» همسر شهید امنیت «وحید شیبانی»  مطالب عنوان کرد که بسیار جالب و خواندنی بود.


 
*دفاع‌پرس: از بارزترین خصوصیات اخلاقی همسر خود بگویید؟

خوش‌رویی و بردباری دو ویژگی بارز وحید بود. او همواره بشاش بود و لبخند ملیحی روی لب داشت که صورت زیبای وی را دلنشین‌تر می‌کرد.
وحید حساسیت بسیاری نسبت به بیت‌المال داشت و اگر برای خرید تجهیزات مورد نیاز محل کار، ناچار به استفاده از وسیله نقلیه اداره می‌شد، هر ساعتی از شبانه‌روز که بود اتومبیل را به محل کار خود برمی‌گرداند و با وسیله شخصی به منزل می‌آمد تا مبادا در صورت وقوع اتفاقی ناگهانی مجبور به استفاده از اتومبیل بیت‌المال شود.

وحید یک ورزشکار حرفه‌ای بود. او در رشته‌های شنا، تکواندو، جودو، کاراته و ورزش‌های سه‌گانه تبحر داشت. وی حتی در برخی از این رشته‌ها مقام کسب کرده بود. هم‌چنین داوری مسابقات فوتبال نیز از جمله سوابقش بود.


 
وحید با کردار و رفتار پسندیده همه را شیفته می‌کرد. او حتی سیر زندگی خیلی‌ها را تغییر داد. هرچه از شخصیت دوست داشتنی وحید بگویم، باز هم حق مطلب ادا نمی‌شود. او در هر مناسبتی بهترین هدایا را برای خانواده‌ها تهیه و با احترام با آن‌ها برخورد می‌کرد. در هر برنامه تفریحی حتما باید یکی از اعضای خانواده من حضور داشتند.

حتی برای خوردن یک بستنی ساده وحید اصرار می‌کرد که پدر و مادرم را هم ببریم. همه می‌گفتند، پس از شهادت وحید، کمر پدرم شکست. راست می‌گفتند؛ چراکه او طاقت دوری از داماد خود را نداشت و پنج سال بعد از شهادت وحید، بابا هم رفت پیش وحید...


 
*دفاع‌پرس: گمان می‌کنید یک انسان چطور می‌تواند چنین شخصیتی پیدا کند؟

تمام مناعت طبع وحید دست‌پرورده مادر او بود. زن با ایمانی که می‌گفت «همیشه وضو داشتم و تمام غذا‌ها را با وضو برای فرزندانم درست کردم.» مطمئن هستم ثمره تربیت چنین مادر دین‌داری فرزند نیک فرجامی همچون وحید می‌شود. تمام خصوصیات اخلاقی او، متانت و ادب و معرفتش، صبوری و بردباری و مهربانی‌اش و... تماما چکیده مادرش بود...

مادر وحید تعریف می‌کند، «وحید نوجوانی ۱۶ ساله بود که برای احیای شب قدر به حرم مطهر امام خمینی (ره) رفتیم. او از ما جدا شد و خودش را به صفوف ابتدایی مراسم رساند. هنگامی‌که مراسم پایان یافت و وحید بازگشت، از کثرت گریه چشمان زیبایش متورم شده بود.

از خود پرسیدم، نوجوانی کم‌سن‌ و سال چطور می‌تواند چنین بی‌تابی کند. او چه خواسته‌ای می‌تواند داشته باشد. پیش خود گفتم، امشب حتما اهل بیت (ع) او را خریده‌اند. یعنی می‌شود یک روز هم آن بزرگواران ما را بخرند؟! به حال خوش این نوجوان ۱۶ ساله غبطه می‌خوردم. پس از شهادت وحید معنای حقیقی جمله سید شهیدان اهل قلم را درک کردم. شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدمی به اندازه آن درآید.»


 
وحید هشت سال بیشتر نداشت که پدر وی بر اثر ناراحتی قلبی فوت و مادر مهربان او به سختی سه فرزند خود را بزرگ کرد. اوایل ازدواج‌مان یک روز مادر وحید در غیاب او گفت «زینب سادات زندگی با وحید بسیار راحت است. او را به نحوی تربیت کردم که هیچ‌گاه در زندگی سخت نگیرد!» همین‌طور نیز بود. هیچ‌گاه ایراد نمی‌گرفت.

وقتی از او می‌پرسیدم «چه غذایی بگذارم؟!» می‌گفت «هرچه ساده‌تر، بهتر.» جمله‌اش به پایان نرسیده بود که وحید در آشپزخانه حضور داشت تا خودش «دوپیازه» بگذارد. او می‌گفت «مهم این است که درکنار همدیگر باشیم، این‌که چه غذایی میل کنیم، اهمیتی ندارد! تمام غذا‌ها گرسنگی را رفع می‌کند.»

لحظاتی که در کنار هم بودیم چنان لبریز از عشق و سرور بود که هنوز هم شیرینی آن روز‌ها مثل روز اول در خاطرم تداعی می‌شود.

راز طهارتی که پاداشش شهادت بود
 
*دفاع‌پرس: شیرین‌ترین خاطره زندگی‌تان چیست؟

لحظه تولد فاطمه‌حورا شیرین‌ترین خاطره زندگی‌ام است. چراکه آقا وحید آن لحظات همراه‌مان بود. او درحالی‌که استرس داشت، همراه با یک دسته گل بزرگ و یک هدیه گران‌بها به بیمارستان آمده بود. خنده‌های ناشی از صحبت‌های وحید در روز ولادت فاطمه‌حورا را هیچ‌گاه از خاطر نمی‌برم.

*دفاع‌پرس: فاطمه‌حورا چه زمانی متولد شد؟ نام او را چه کسی انتخاب کرد؟

فاطمه‌حورا سال ۱۳۸۷ به دنیا آمد. استادی در زندگی ما حضور داشت که بسیار به وی ارادت داشتیم و داریم. او نام «حورا» را برای نوزاد ما برگزید؛ هرچند وحید معتقد بود، نام فرزند باید فاطمه باشد! می‌گفتم، «وحید جان شما پدر بچه هستی. هر نامی که دوست داری بگذار!» پس از ولادت دخترمان، وحید شناسنامه‌ای را آورد که نام صاحب آن «فاطمه‌حورا شیبانی» بود. اولین بار بود که این نام را می‌شنیدم.


 
مادربزرگ وحید زمانی‌که متوجه جنسیت فرزندمان شد گفت، «مادر! اکنون هفت درب بهشت به روی‌تان گشوده شد. خوش‌قدم باشد!» هرچند شور و حال وحید برای ولادت فرزند اول‌مان غیرقابل توصیف است اما زمانی‌که فهمید دومین فرزندمان پسر است، به قدری خوشحال شد که همان روز تمام اقوام را به مهمانی دعوت کرد. چراکه پدر و عموی وحید فوت کرده بودند و خاندان شیبانی چشم انتظار فرزند پسر بودند.

*دفاع‌پرس: نام محمدوحید را چه کسی برای فرزندتان برگزید؟

بردباری وحید برای دیدن پسرش هر روز کمتر می‌شد. او می‌گفت «سادات خانم دیگر طاقت ندارم!» این جمله هر روز تکرار می‌شد تا این‌که وحید یک روز گفت «راستی زینب سادات اسم پسرمان را چه بگذاریم؟!» خندیدم و گفتم «بچه، اسمش را با خودش می‌آورد آقا وحید!» هرچند مادر وی می‌گفت نام او را حسین و مادر من می‌گفت عباس بگذارید. ولی ما فقط می‌خندیدیم و می‌گفتیم اسمش را با خودش می‌آورد.

شبی که پسرمان متولد شد، خواب دیدم «آقایی دو فرزند آورد و یکی از آن‌ها را در آغوش من گذاشت و دیگری را به مادرم تحویل داد و گفت، نام فرزند زینب سادات، وحید و نام فرزند شما، عباس است!» از خواب پریدم، صدای اذان بلند شد. درد امانم را بریده بود. خوابم تعبیر شد. همان روز بهاری سال ۱۳۹۲ پسری متولد شد که نامش را با خودش آورد، محمدوحید.

راز طهارتی که پاداشش شهادت بود

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار