شهدای ایران shohadayeiran.com

من نمی‌خواهم سخن اغراق‌آمیز دوست احمد شهیدمان را که وقتی او را به یاد می‌آورد می‌گوید: "او چکیده پیامبر بود"، را بگویم ولی احمد عزیز، انسانی انبیایی بود که در راه تخلّق به اخلاق انبیاء سخت کوشا بود...
 شهدای ایران:سومین دیدار جامعه قرآنی کشور عصر روز چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت‌ماه در منزل خانواده شهید احمد امینی صورت گرفت.

از عشق به

« شهید احمد امینی در سال 1342 به دنیا آمد و در سال 1362 در حالیگه بیست سال از عمر خود را گذرانده بود، در عملیات والفجر4 در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید، او پیش از اعزام به جبهه، راهی مشهد شد و از امام رضا(ع)، درخواست شهادت کرد و در نهایت به آرزویش رسید.»

او به راستی یوسف پدر بود امّا برادرانش همچون برادران یوسف کینه او را در دل نمی‌پروراندند، بلکه گهگاه با نگاه‌های پر از تحسین و عشق آمیخته به احترام، خود را بازگو می‌کردند؛ او عزیزی بود که قلم از دستش ناتوان بود و زبان از توصیفش الکن است، کسی که در دوران جوانی به سادگی سلمان، عمر می‌گذراند و مظاهر دنیا هرگز نتوانست روح بزرگ و مقدّسش را تصویر کند. ساده و بی‌آلایش می‌زیست، قلبی پاک و منزّه داشت، به‌یقین اگر خود بود و این سخنان را درباره خویش می‌شنید، رنجور می‌شد. ولی او الان رفته است و به کاروان شهیدان پیوسته و بازگو کردن اوصاف یک شهید برای پویندگان راهش، راهگشا و روشنگر سنگلاخ زندگی است. دنیا چون ابلیسی در نظرش می‌نمود و آنگاه که می‌دید این پیر زشت در آغوش دنیاپرستان بال گشوده است، بانگ می‌زد که دل از مهر این زشت خو برگیرد. او با تمام وجود اخلاص را فریاد می‌زد. عزیز ما، از ریا و خودنمایی رنج می‌برد و این حقیقت را دوستانش در حرکات و رفتارش می‌توانند به یاد بیاورند.

تصویری از شهید احمد امینی

او با اینکه بیش از 20 سال نداشت امّا از دنیا شناخت واقعی به دست آورده بود و می‌دانست که اگر به دنیا وابسته شویم و به آن عشق بورزیم و از آخرت چشم بپوشیم، زود یا دیر، مرگ؛ این واقعیت انکارناپذیر که در عین وضوح، انسانها را همیشه فراموش می‌کند، آویز فنا را برگردن او خواهد آویخت و آنگاه دیگر وقت تدارک گذشته و پایان یافته و با کوهی از نافرمانی‌ها به دیار عدم خواهد رفت.

من وقتی گریه غم‌آلود پدر و مادرم را می‌بینم، به آنها می‌گویم که احمد، انسانی دنیایی نبود او اگرچه در این جهان به ظاهر گام می‌نهاد و با ما بود امّا انسانی آخرتی بود و دنیا را چون بزرگان مزرعه آخرت می‌دید و از این جهان به عنوان پل که رهگذران برای رسیدن به مقصودی استفاده می‌کنند، استفاده می‌کرد. اگر به پدر و مادر علاقه وافر و فراموش ناشدنی داشت چون به معبود، عشق می‌ورزید و توصیه حضرت حق را به گوش و جان خریده بود.


از عشق به

عشق وافر او به امام خمینی(ره) وصف ناشدنی بود؛ وقتی چهره حضرت امام را می‌دید، ساعتها مبهود عظمت و شکوه او می‌شد و به حرکات امام دقت داشت. می‌گفت چرا وقتی حضرت امام از خداوند سخنی به میان می‌آورد، چهره‌اش بشّاش می‌شود آیا این حالت تصادفی است؟ نه، امام این عارف بزرگ به خداوند دل بسته است. من نمی‌خواهم سخن اغراق‌آمیز دوست احمد شهیدمان را که وقتی او را به یاد می‌آورد می‌گوید: "او چکیده پیامبر بود"، را بگویم ولی احمد عزیز، انسانی انبیایی بود که در راه تخلّق به اخلاق انبیاء سخت کوشا بود. او در منزل انیس و غمخوار مادرمان بود که تا می‌توانست او را در کارهای خود یاری می‌داد و از اینکه می‌دید مادر در تکاپوی کار منزل است او نیز به اندازه وسعش او را یاری می‌کرد و بدین طریق، علاقه وافر خودش را ابراز می‌داشت چطور می‌توانم به پدر و مادرم بگویم که او را آنقدر بیاد نیاورید که بارها می‌دیدم وقتی وارد خانه می‌شد، پس از سلام، دست آنها را به احترام بوسه می‌داد و با نگاه‌های محبت‌آمیز خودش، رنگ زندگی را در کامشان شهد می‌کرد. شهید نه اینکه به قول قرآن زنده است، همه وقت و همه جا گویی ایستاده با آدم حرف می‌زند ایستادنش، لبخندش، نگاهش، نمازش، گفتارش و در یک کلمه همه وجودش تبلور می‌یابد و انسان را به راهش توصیه می‌کند. ما در قبال شهدا این لاله‌های سرخ که نشکفته، پژمردند، مسئولیت سنگینی داریم. مبادا که راهشان را که راه همه انبیاء‌در طول تاریخ است بی‌رهرو بگذاریم. خدایی ناخواسته، هدفشان را که همه آرمانشان در آن خلاصه می‌شود به تندباد فراموشی بسپاریم.

احمد به قرآن علاقه زیادی داشت و صوت «شیخ شعبان عبدالعزیز صیاد» را با جان دل گوش می‌داد و از شیخ را با لقب «صیاد القلوب» نام می‌برد. جلسات استاد مرحوم مولایی که در آن زمان از جسات فاخر آموزش قرآن در شهر تهران به‌شمار می‌آمد، شرکت می‌کرد.



بخشی از وصیتنامه شهید احمدامینی

درود و سلام بر مهدی موعود (عج) و نایب برحقش امام خمینی(ره) و درود و سلام بر ارواح مطهر شهدا

انگیزه‌ای که باعث آمدن من به جبهه شد، احساس تکلیف شرعی و اسلامی من بود امّا اینکه چگونه این توفیق نصیب من شد باید بگویم که من لایق چنین سعادتی نبودم و خدا می‌داند که آنچه مرا به جبهه آورد درخواستی بود که در کنار مرقد مطهر حضرت رضا(ع) از ایشان نمودم و لطف و  عنایت آن بزرگوار مرا به اینجا کشاند و توسل جستن به ائمه اطهار(ع) توصیه‌ای است که من به تمام کسانی که خواهان رسیدن به این سعادت هستند و خود را آماده نمی‌بینند، می‌نمایند. اگر در این راه توفیق شهادت نصیب من شد از پدر و مادر مهربانم می‌خواهم که در سوگ من بی‌تابی نکنند چرا که من امانتی بودم که چند روزی به دست شما رسیدم و صاحب اصلی آن را بازگرفت...


*تسنیم
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار