برچسب: ده خاطره
پرسيدم:«حالت چطور است.» گفت: «الحمدلله ....» خيلي سخت نفس ميكشيد نميتوانست چشمانش را باز نگه دارد پرستار اكسيژن به او وصل كرد. ديگر ساكت بود. همانجا نشستم درست كنار تخت و سير نگاهش كردم. به اندازه تمام سالهاي آشنايي،بايد تصويرش براي هميشه در چشمانم قاب ميشد ساعت 22 شب چهارشنبه ملائك گرداگرد سعيد جمع شدند و سعيد سه مرتبه نام زيباي اباالفضل العباس(ع)را بر زبان جاري ساخت.
کد خبر: ۱۶۹۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۳