برچسب: لشکر هشت
شهید ایزدی همسر و دخترش را بسیار دوست داشت تا جایی که ریحانه دخترش خیلی زیتون دوست داشت. زیتون های سوریه به نام بود. آن منطقه هم درخت زیتون زیاد داشت. زیتونها را که دید به یاد دخترش افتاد. آنها را چید و در آب ریخت. هر روز صبح آبش را عوض می کرد تا تلخی اش یادش برود. می خواست وقتی برمی گردد برای دخترش سوغات ببرد.
کد خبر: ۱۲۹۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۴