برچسب: داستان کوتاه
توی راهروی بیمارستان بین جمعیت خاطره و خاتون را می بینم که روی صندلی نشسته اند و مادر محمد که از حال رفته وپرستارها دورش را گرفته اند!.خاطره با چشم های قرمز و رد ناخن روی گونه هایش عین بید دارد می لرزد!گلین خاتون آیدا را گرفته توی بغلش و چادرش را انداخته روی صورتش...
از درون فرو می ریزم!
کد خبر: ۲۳۳۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۸
خبرنامه دانشجویان ایران: بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت. چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند.
کد خبر: ۱۲۵۳۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
کد خبر: ۲۵۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۰/۳۰
این داستان درباره پسركی ناشنواست و در روزهای سقوط خرمشهر روایت میشود. این كتاب با تصویرسازی لیلا طاهری منتشر خواهد شد.
کد خبر: ۱۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۳/۱۶