برچسب: ابو حسن
با خیال راحت جلو می آمدن و با اسلحه و تیربار و توپ تانک به هر جنبنده ای شلیک می کردند. خیلی ترسناک بود. از بیرون صدای جیغ و داد و گریه می آمد. در بین سر و صدا ها شنیدم یکی خطاب به من می گوید برو ببین برادرت در روستا تیر خورده؟ سریع از دیوار پشتی پریدم پایین و از پشت خانه ی همسایه رد شدم. ناگهان با یک جنازه برخوردم
کد خبر: ۱۴۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۰۵