شهدای ایران shohadayeiran.com

سوری گفت: بعد از دستگیری سیدابراهیم، رادیو کومله‌ها اعلام سه روز جشن در منطقه کردند و حتی در رادیو گفتند: «ما دست خمینی را در منطقه قطع کردیم».
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛شهید «سید ابراهیم تارا» متولد 1338 بود که از 15 سالگی فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد؛ وی بعد از اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک، در دانشگاه پذیرفته شد اما به دلیل همزمانی با انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها، آن سال موفق به حضور در دانشگاه نشد.

با توجه به شرایط بعد از پیروزی انقلاب و درگیری ضدانقلاب در کردستان، سید ابراهیم به غرب کشور رفت و تحت فرماندهی شهید بروجردی قرار گرفت. شهید تارا مسئول اطلاعات عملیات مناطقی از جمله بیجار، بوکان، کامیاران و سنندج بود که در دی ماه 1361 در حالی که با نیروها، همسر و تنها دخترش در جاده تردد می‌کرد، به اسارت کومله درآمد و پس از شکنجه‌های طولانی به شهادت رسید.

«فاطمه سوری» همسر این سردار گمنام اسلام، بخشی از زندگی شهید تارا را اینطور روایت می‌کند:

بنده در سال 1359 با سیدابراهیم آشنا شدم؛ خودم هم در سپاه فعالیت می‌کردم؛ ابتدا قرار بود براى جاری شدن خطبه عقد، نزد امام(ره) برویم اما چون دفتر امام براى 4 ماه بعد وقت مى‌داد و ایشان نیز هر لحظه امکان شهید شدن خود را مى داد، به تهران آمدیم و در منزل برادرم عقد کردیم.

روز بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم؛ دو روز در مشهد بودیم که کودتاى نوژه لو رفت و چون انبار مهمات آنها در غرب بود، به کرمانشاه برگشتیم و سید به مأموریت رفت. ایشان از برنامه‌هاى خودش براى من حرفی نمی‌زد؛ یعنى اگر من سپاهى نبودم نمى‌دانستم او چه کاره است. آن برهه از زمان او مسئول امور قضایى واحد اطلاعات منطقه 7 کشورى بود.

در درگیرهای کردستان هم بنده با شهید تارا همراه بودم؛ بهترین دوران زندگی من در منطقه و در کنار شهید تارا بود؛ با اینکه در آنجا خطر ما را تهدید می‌کرد، هیچ ترسی نداشتم، چرا که ما طبق فرموده حضرت امام(ره) برای دفاع به منطقه رفته بودیم؛ ایشان فرموده بودند، دفاع برای هر مرد و زنی واجب است. من هم این حضور را وظیفه خود می‌دانستم؛ زمانی که می‌دیدم گروهک‌ها قصد دارند، کشور را تکه تکه کنند، چاره‌ای نداشتم.

من آن زمان 20 ساله بودم، یکی از کارهای من ارتباط و گفت‌وگو با زندانیان بود؛ به نوعی از مسیر عاطفی سعی می‌کردم، آنها را جذب کنم؛ چون روزی که اسلام آمد بر قلب‌ها حکومت کرد، ما سعی می‌کردیم این خط فکری را در منطقه داشته باشیم و به فریب‌خوردگان بفهمانیم کشور اسلامی ما برای تک تک ماست، نباید بگذاریم این کشور از هم پاشیده شود.

سید ابراهیم هم بدون اینکه بگذارد مردم فریب‌خورده کومله و ضدانقلاب او را بشناسند، سر سفره‌هایشان می‌نشست، با آنها غذا می‌خورد، شب را در منزل‌شان می‌ماند و با رفتار مهربانی که داشت، آنها را جذب انقلاب می‌کرد و می‌گفت: «از نظر عاطفی و فکری با آنها کار نشده است و به همین خاطر دچار مشکل شده‌اند». 

با توجه به فعالیت‌های گسترده‌ای که همسرم در منطقه داشت، ضدانقلاب او را شناسایی کرده بودند؛ در بیجار هم که بودیم، چند بار برای ترور ما آمدند اما موفق نشدند؛ حتی یک شب ضدانقلاب به منزل ما حمله کرد؛ وقتی با واکنش همسایه‌ها مواجه شدند، فرار کردند؛ تا اینکه در جریان تردد در بوکان، در حالی که من و سمیه تنها دخترمان که آن موقع یک ساله بود، همراه سیدابراهیم بودیم، او را به اسارت گرفتند.

آن موقع من روحیه خوبی نداشتم؛ خیلی نگران سیدابراهیم بودم؛ بعد از دستگیری سیدابراهیم، رادیو کومله اعلام سه روز جشن در منطقه کرد و حتی در رادیو  اعلام کردند: «ما دست خمینی را در منطقه قطع کردیم». چرا که او خیلی سعی می‌کرد، کار فکری روی افراد داشته باشد؛ به همین خاطر دستگیری او برایشان خیلی مهم بود.

برخورد سید ابراهیم با خانواده‌های کومله طوری بود که بعد از شهادتش، مادر یکی از اعضای گروهک‌ها می‌گفت: «حاضر هستم یکی از پسرهایم را فدا کنم تا سیدابراهیم زنده برگردد».

3 ـ 4 سال از شهادت سید ابراهیم، بی‌خبر بودیم؛ پیکرش را هم به ما تحویل نداده بودند؛ تا اینکه عامل شهادت همسرم دستگیر شد؛ خودم در جریان بازجویی از او حضور داشتم؛ بعد یقین پیدا کردم که سیدابراهیم به شهادت رسیده است.

همسرم در وصیت خود نوشته بود: «آرزو دارم زیر شکنجه شهید شوم؛ جسدم پیدا نشود؛ لحظه شهادت، مادرم حضرت زهرا(س) بر بالین من بیایند».

با اینکه بیش از 30 سال از شهادت سیدابراهیم می‌گذرد اما مادر پیرش هنوز منتظر آمدن اوست.

منبع:فارس


 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار