شهدای ایران shohadayeiran.com

یادداشت حاضر بیانات مقام معظم رهبری در دوم تیرماه سال 89 در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها است.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛یادداشت حاضر بیانات مقام معظم رهبری در دوم تیرماه سال 89 در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها است كه ایشان از ماجرای آشنایی خود با دكتر مصطفی چمران می‌گوید.

این شهید یك دانشمند بود؛ یك فرد برجسته و بسیار خوش‌استعداد بود. خود ایشان براى من تعریف میكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ایالات متحده‌ آمریكا مشغول درس‌هاى سطوح عالى بوده. ایشان یكى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته بوده‌اند.

ایشان یك دانشمند تمام‌عیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانه این دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آینده دنیایىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعالیت‌هاى جهادى شد؛ آن هم در برهه‌اى كه لبنان یكى از تلخ‌ترین و خطرناك‌ترین دوران‌هاى حیات خودش را می‌گذرانید. ما اینجا در سال 57 مى‌شنیدیم خبرهاى لبنان را. خیابان‌هاى بیروت سنگربندى شده بود، تحریك صهیونیست‌ها بود، یك عده هم از داخل لبنان كمك می‌كردند، یك وضعیت عجیب و گریه‌آورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود.

همان وقت یك نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید كه این اولین رابطه و واسطه آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در این نوار بود كه توضیح داده بود صحنه لبنان را كه لبنان چه خبر است. براى ما خیلى جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسىِ كاملاً شفاف و فهم عرصه كه توى آن صحنه شلوغ چه خبر است، چه كسى با چه كسى طرف است، چه كسانی انگیزه دارند كه این كشتار درونى در بیروت ادامه داشته باشد.

ایشان این‌ها را در ظرف دو ساعت در یك نوارى پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سیاسى و فهم سیاسى و آن چراغ مه‌شكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یك مه غلیظ، فضا را نامشخص می‌كند؛ چراغ مه‌شكن لازم است كه همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد كه انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا.

از اول انقلاب هم در عرصه‌هاى حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگ‌هایى كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقیه مناصب دولتى و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. یعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوه‌هاى زندگى ارزش نداشت.

اینجور هم نبود كه یك آدم خشكى باشد كه لذات زندگى را نفهمد؛ به عكس، بسیار لطیف بود، خوش‌ذوق بود، عكاس درجه‌ یك بود، خودش به من می‌گفت من هزارها عكس گرفته‌ام، اما خودم توى این عكس‌ها نیستم؛ چون همیشه من عكاس بوده‌ام. هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلك توحیدى و سلوك عملى هم پیش كسى آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.

انسان باانصافى بود. لابد قضیه پاوه را شماها میدانید كه در پاوه بر روى بلندى‌ها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب این‌ها را از اطراف محاصره كرده بود و نزدیك بود به این‌ها برسند كه امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یك پیام رادیوئى از امام پخش شد كه همه بروند طرف پاوه؛ ساعت دو بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى این خیابان‌هاى تهران شاهد بودم كه همین طور كامیون و وانت و اینها بودند كه از مردم عادى و نظامى و غیر نظامى از تهران و همین طور از همه شهرستانهاى دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه.

بعد از قضیه‌ پاوه كه مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توى جلسه‌اى كه ما بودیم به نخست‌وزیرِ وقت گزارش می‌داد كه بین این‌ها هم از قدیم یك رابطه عاطفى‌ وجود داشت. مرحوم چمران توى آن جلسه اینجورى گفت: وقتى ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنى كه هنوز هیچ خبرى از حركت مردم به آنجا برسد، ما احساس كردیم كه محاصره باز شد. می‌گفت «حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود كه به صورت برق‌آسا و به مجرد اینكه پیام امام رسید، براى ما همه آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیه‌ خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا كردیم و حمله كردیم و حلقه محاصره را شكستیم و توانستیم بیاییم بیرون.

آنجا نخست‌وزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید كه ما این همه كار كردیم، این همه تلاش كردیم، تو چرا همه این را به امام مستند می‌كنى؟! یعنى هیچ ملاحظه نمی‌كرد؛ منصف بود. بااینكه می‌دانست كه این حرف گله‌مندى ایجاد خواهد كرد، اما گفت.

حضور براى او یك امر دائمى بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ توى تاریكى شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده كیلومترى شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت كه با خودش از تهران جمع كرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یك هواپیماى سى - 130 رفته بودیم آنجا. به مجردى كه رسیدیم و یك گزارش نظامى كوتاهى به ما دادند، ایشان گفت كه همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه.

ساعت حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى كسانى كه همراه ایشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا كوت كردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم كه من هم می‌شود بیایم؟ چون فكر نمی‌كردم بتوانم توى عرصه‌ى نبرد نظامى شركت كنم. ایشان تشویق كرد و گفت بله، بله، شما هم می‌شود بیائید. كه من هم همان جا لباسم را كندم و یك لباس نظامى پوشیدم و البته كلاشینكف داشتم كه برداشتم و با اینها رفتیم.

یعنى از همان ساعت اول شروع كرد؛ نمی‌گذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یكى از خصوصیات خصلت بسیجى و جریان بسیجى، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایى كه باید در آنجا حاضر باشیم. این یكى از اوّلى‌ترین خصوصیات بسیجى است.

در روز فتح سوسنگرد، چون می‌دانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعه دوم حركت شد و فتح شد، تلاش زیادى شد براى اینكه نیروهاى ما و نیروهاى ارتش، كه آن وقت در اختیار بعضى دیگر بودند بیایند و این حمله را سازماندهى كنند و قبول كنند كه وارد این حمله بشوند.

شبى كه قرار بود فرداى آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند یكى از یگان‌هائى كه قرار بوده توى این حمله سهیم باشد را خارج كرده‌اند. خب، این معنایش این بود كه حمله یا انجام نگیرد یا بكلى ناموفق بشود.

بنده یك یادداشتى نوشتم به فرمانده لشكرى كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت كه اخیراً همان فرمانده‌ محترم آمده بودند و عین آن نوشته ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب سى ساله؛ الآن آن كاغذ در اختیار ماست و تا ساعت یك و خرده‌اى بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش می‌شد كه این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد. بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم.

ما صبح زود بلند شدیم. نیروهاى نظامى، نیروهاى ارتش، كه حركت كردند، ما هم با چند نفرى كه همراه من بودند، دنبال این‌ها حركت كردیم. وقتى به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنى قبل از آنى كه نیروهاى نظامىِ منظم و مدون - كه برنامه ریخته شده بود كه اینها در كجا قرار بگیرند و آرایش نظامى‌شان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعه خودش چندین كیلومتر جلو رفته بودند.

بعد هم الحمدللَّه این كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا این شهید عزیز را رحمت كند. اینجورى بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام كى تمام بشود، برایش اهمیتى نداشت. باانصاف بود، بى‌رودربایستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازك‌مزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یك سرباز سختكوش بود.

من خودم می‌دیدم شلیك آر.پى.جى را كه نیروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعلیم می‌داد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاح‌هاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجه‌ عربى آر.بى.جى هم می‌گفت؛ ماها میگفتیم آر.پى.جى، او می‌گفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ یك مقدار هم از یك راه‌هائى گیر آورده بود؛ تعلیم می‌داد كه این جورى آر.پى.جى را بایستى شلیك كنید. یعنى در میدان عملیات و در میدان عمل یك مرد عملى به طور كامل.

حالا ببینید دانشمند فیزیك پلاسماىِ در درجه عالى، در كنار شخصیت یك گروهبانِ تعلیم دهنده عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوى و با آن سرسختى، چه تركیبى می‌شود. دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یك چنین نمونه‌اى است. این نمونه كاملش است كه ما از نزدیك مشاهده كردیم. در وجود یك چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین كه به عنوان نظریه مطرح می‌شود و عده‌اى براى اینكه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال می‌كنند این‌ها دیگر در وجود یك همچنین آدمى بى‌معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینكه گفتند: با عقل آب عشق به یك جو نمی‌رود، بیچاره من كه ساخته از آب و آتشم‌.

 

نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ایمانى، با عشق هیچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاكیزه است.

 

منبع:ایکنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار