به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ در دوران دفاع مقدس به همان مقدار که نیروهای ما با معنویت و نیروی ایمان با امکانات فوق مدرن دشمن می جنگیدند، افسران و سربازان عراقی سنگر های خود را به عشرتکده ای تبدیل کرده بودند. روایت زیر یکی از این خاطرات است.
***
وارد اتاق فرمانده لشکر شدم و با احترام سلام کردم. جواب سلامم را داد و گفت: «جناب سرگرد عبدالله، مدت زیادی از رسیدن نامه شما به این لشکر میگذرد؛ اما خودت نیستی! چرا زودتر نیامدی؟ کجا بودی؟»
با تسلیم شدن در مقابل سخنانش گفتم: «قربان، دیشب به مقر سپاه جنوب رسیدم و شب را نزد پسر عمویم، سرهنگ قصیاللامی، گذراندم و امروز خدمت رسیدم».
ناگهان از جایش بلند شد و گفت: «چون پسرعموی سرهنگ قصیاللامی هستی، زندگی بسیار خوشی را در اینجا خواهی داشت!»
سپس با شوخی و مزاح به من گفت: «سرگرد، هر چه بخواهی، برایت مهیاست! شراب میخواهی، هست. دختران جوان میخواهی، به وفور وجود دارد. اگر هم میخواهی انجام وظیفه کنی و به استقبال مرگ بروی، این هم مهیاست. هر روز مردان زیادی به سوی مرگ میشتابند! خودت بگو چه میخواهی؟»
با خنده گفتم: «قربان، آنچه شما بخواهید، من هم همان را میخواهم!»
سرهنگ یالچین، از افراد بسیار فاسد ارتش عراق بود. سرهنگ احمد اسماعیل، دختران جوان 18 تا 20 ساله را از شهر ناصریه برایش میآورد و او با فریبکاری و شیطان صفتی از آنان کامجویی میکرد.
شبی که در مقرش بودم، یک فیلم ویدیوئی از کارهای کثیف او را با یکی از دختران دانشگاه بصره به نام سمیرة دیدم. البته او خودش آنجا نبود و برای مذاکره در مورد موقعیت جبههها به مقر فرماندهی سپاه سوم احضار شده بود.
صبح روز بعد آمد و گفت: «فرمانده سپاه سوم، سرتیپ ستاد طالعالدوری، اطلاعاتی در مورد حمله قریبالوقوع ایرانیها به ما داد».
گفتم: «قربان، چه میگویید؟»
گفت: «به زودی درسی به آنها میدهیم که تا عمر دارند، فراموش نکنند».
سرم را به عنوان تأیید گفتههایش تکان دادم و با تظاهر به شجاعت از جایم بلند شدم و گفتم:
- ... رهبرمان صدام زنده باد ...
سرهنگ یالچین گفت: «برای مقابله شدید با تهاجم ایرانیها تصمیم گرفتیم یک گردان کماندویی در لشکر تأسیس کنیم و مقرر شد فرماندهی این گردان را سرگرد حسین عبدالله عهدهدار شود!»
با شنیدن این کلام، رعشه تمام وجودم را فرا گرفت؛ اما سعی کردم چیزی از ترسم نمود پیدا نکند. از جایم بلند شدم و پس از چند قدم گفتم: «قربان، من سربازی از سربازان صدامم! سرباز شدهام تا از وطنم دفاع کنم».
طی یک هفته، گردان موردنظر با نیروهای جوان و افسران ممتاز سازماندهی شد و آموزشهای فشرده و تمرینات سخت گردان آغاز گردید.
بعد از ده روز، سرهنگ ستاد یالچین، دستور اجرای عملیاتی کماندویی را در عمق خاک ایران توسط گردان ما صادر کرد. قرار شد در یک نفوذ، نقاط حساس ایرانیها را منهدم کنیم.
*اولین عملیات گردان
زمان موعود فرا رسید. نقشه عملیات و سازماندهی نیروها را مرور کردم. گردان را به چند گروه تقسیم کرده، فرماندهی هر گروه را به یکی از افسران سپردم. هر گروه، سه قایق موتوری در اختیار داشت که آنها را برای حمل نیروهایش به کار میگرفت و یک قایق بزرگ (دوبه) برای سلاح سنگین که توسط یدککش جابهجا میشد. قایقهای موتوری نیروبر، 20 فروند و قایقهای بزرگ سلاح سنگین، 15 فروند بود. همچنین 20 فروند قایق استتار شده هم به عنوان احتیاط آماده داشتیم.
حرکت اولیه ما بسیار عالی بود و نیروها با استتار کامل در میان خطوط عملیاتی ایرانیها نفوذ کردند. در این مرحله، نیروها و سلاحهای سنگین خود را به عمق منطقه ایرانیها بردیم. منطقه عملیاتی ما 2 کیلومتر عرض و 3 کیلومتر عمق داشت.
سرانجام به نزدیکی پایگاههای ایرانیها رسیدیم و ناگهان آتش سنگین خود را بر سر آنها ریختیم. سه پایگاه ایرانی که با فاصله از هم قرار داشتند، پاسخی شدید به ما دادند. آتش دقیق و پایداری مردانه آنها شگفتیآور بود.
خودم را یگانه قهرمان میدان میدیدم. با صدای بلند فریاد زدم:
- برادرانم، حمله کنید ... حمله کنید ... به آنان فرصت ندهید ... ما حدود 200 نفر بودیم و در هر یک از پایگاههای ایرانی تنها 6 نفر حضور داشتند. یعنی ما این عده و عده را برای جنگیدن با یک گروه اندک مهیا کرده بودیم؛ گروهی که تصمیم داشتند تا آخرین گلوله با ما نبرد کنند. آنان چهار فروند از قایقهای ما را غرق کردند. 12 نفر از افرادم کشته و 30 نفر هم مجروح شدند.
به یاد صحبتهای فلاح افتادم؛ رانندهای که در مورد شجاعت و پایمردی ایرانیها سخن میگفت. آن حرفها را من امروز با چشم خود میدیدم.
راوی :سرگرد عراقی ،حسین عبدالله