شهدای ایران shohadayeiran.com

رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان به انگیزه شهادت امام جواد (ع)، 20 رباعی بر مبنای حدیثی از آن حضرت سروده است.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس؛رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان به انگیزه شهادت امام جواد (ع)، 20 رباعی بر مبنای حدیثی از آن حضرت سروده است. این حدیث و رباعی‌ها به شرح زیر است:
بدون عکس
از امام جواد علیه السلام پرسیدند، چرا مسلمانان از مرگ خوششان نمی‌آید؟ فرمود:
«لِأنهُم جَهِلُوهُ، ‌فَکَرِهُوهُ، ‌وَ لَو عَرَفُوهُ وَ کانُوا مِن اَولِیاءِ اللهِ عزوجل لاَحَبوهُ، ‌وَ لَعَلِمُوا اَن الآخِرَةَ خَیرٌ لَهُم مِنَ الدنیا.»
برای آن که آن را نمی‌شناسند، از این رو آن را نمی‌پسندند، و اگر آن را می‌شناختند و از دوستان خداوند متعال بودند، مرگ را دوست داشتند و می‌دانستند که آخرت، ‌برای آنان بهتر از دنیاست.
(موسوعة الکلمات الامام الجواد علیه السلام، ص 147)
 
1
بر روی زمین، به آسمان می‌خندیم
از جسم بریده‌ایم و جان می‌خندیم
هنگام که جان طلب کند از ما دوست
با شوق، به مرگ مهربان می‌خندیم
 
2
تن جامه و تن‌پوش منی، نزدیکی
چون زمزمه در گوش منی، نزدیکی
همراه منی نَفس نَفس، می‌دانم
ای مرگ! هم آغوش منی، نزدیکی
 
3
آرامش جان و مژدۀ دیداری
پیغمبر حق تبار و حق گفتاری
ای مرگ! برای ما که خواب آهنگیم
اعجاز تو چیست؟ عبرت و بیداری
 
4
خوابیدم و غوغای تو را حس کردم
آهنگ قدم‌های تو را حس کردم
من مُصحف شوق رفتگان را خواندم
زیبایی دنیای تو را حس کردم
 
5
نزدیک‌تر از من به منی، می‌دانم
چون نور، عیان و روشنی، می‌دانم
تقدیر گریز ناپذیری، ای مرگ!
اما و اگر نه، حتمنی، می‌دانم
 
6
تو قاصد وصل و بوی جانی، ای مرگ!
مطلوب و مُراد عارفانی، ای مرگ!
از غربت تن، تو می‌کنی آزادم
شک نیست که خوب و مهربانی، ای مرگ!
 
7
ای مرگ! بشیر صبح دیداری تو
آیینۀ وصل حضرت یاری، تو
جانم بستان و بوی جانانم ده
ای خوب! اگر مرا خریداری تو
 
8
آزاد شدن ز آب و گِل می‌خواهم
جانی به نگار مُتصل می‌خواهم
تو مژدۀ وصل، قاصد جانانی
دیدار تو را ز جان و دل می‌خواهم
 
9
شک نیست، حدیث معتبر هستی تو
بی شاید و اما و اگر، هستی تو
پایان کبوتر نه، شروعی دیگر
ای مرگ! تولدی دگر هستی تو
 
10
آن قوم که «ناگهان» تو را می‌خوانند
از ذهن و زبان خویشتن می‌رانند
از این که تو «اتفاقِ ممکن» هستی
یا بی خبرند، یا که ...؟ خود می‌دانند!!
 
11
تقدیر گریز ناپذیری، ای مرگ!
شک نیست، به زندگی امیری‌ای مرگ!
در وحشت زندان جهان پوسیدیم
ما را بِرَهان از این اسیری، ای مرگ!
 
12
ای زنده به تن! عالم جان را دریاب
با دیده‌ی دل، جان جهان را دریاب
گامی تو بزن به راه «مرگ آگاهی»
معنـــای حیات جاودان را دریاب
 
13
از آمدگان و رفتگان، بی خبری
وا کرده در این جهان دُکان، بی خبری
بر خوان جهان، خط و نشان مرگ است
همسایه که مُرد، بعد از آن ...؟ بی خبری!
 
14
ای آن که به مُلک آفرینش شاهی!
مسجود ملائکی و روح اللهی
از غفلت زندگی سری بیرون کن
گامی تو بزن به راه «مرگ آگاهی»
 
15
مرگ است که می‌زند صلا از هر سو :
«مشتاق وصال حضرت جانان کو؟»
گر عاشق صادقی، بیا در میدان
با ذکر «هوالباقی» و ذکر «یاهو»
 
16
ای مرد! به سمت ُقلقل مرگ بیا
سمتِ سفر تکامل مرگ بیا
با ذکر «هوالباقی» و «انا لله ...»
جان را بتکان و از پل مرگ بیا
 
17
در خاک، نَفس، نَفس، نَفس می‌میری
چون مرغ اسیر، در قفس می‌میری
جان گر نبری به آستان جانان
در غربت تن، تو «هیچکس» می‌میری
 
18
این مرگ نه «ناگهان»، انیسِ جان است
همسایه نه، بلکه سایۀ انسان است
این واقعه دور و دیر نه، نزدیک است
در بطن نفس‌های تو، او پنهان است
 
19
در فال پرنده، پر کشیدن خوب است
در دیدۀ خورشید، دمیدن خوب است
در خاطرۀ سیب که می‌افتد سرخ
افتادنِ از شاخه، رسیدن، خوب است
 
20
ای لالۀ سرخ! از شکفتن مَهراس
ای شیر ژیان! ز زخم خوردن مَهراس
در عشق، مرام سر به داری آموز
«گر عاشق صادقی، ز مُردن مَهراس»
 
 
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار