به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ حاج صادق آهنگران به بیان خاطرات آزاد سازی خرمشهر می پردازد و می گوید: شب آغاز عملیات بیت المقدس، چند نوحه خواندم که دو تای آن ها چندین بار از صدا و سیما پخش شد و حتی اولی، آرم اخبار شده بود. آن دو نوحه این ها بودند:
سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان
رو به خدا می رویم ، رو به خدا می رویم
بهر ولای عشق او ، بهر ولای عشق او
به کربلا می رویم ، به کربلا می رویم
و دیگری :
کرببلا ای حرم و تربت خون بار حسین
این همه لشکر آمده ، عازم دیدار حسین
عملیات شروع شد و بحمد الله رزمندگان توانستند بعد از حدود هجده ماه، خرمشهر را از چنگال متجاوزان بعثی آزاد کنند.
زمانی که خرمشهر آزاد شد، من به همراه یکی از دوستانم به نام « سید محمد امام » از اولین نفراتی بودیم که وارد شهر شدیم. وقتی خواستیم از دژبانی که سر جاده بود، رد شویم ، به ما گفتند: « هنوز کسی داخل شهر نرفته و شهر به طور کامل پاکسازی نشده. » که ما توجهی نکردیم و با موتوری که داشتیم وارد شهر شدیم .
وارد شهر که شدیم ، بیشترین چیزی که توجه مان را جلب کرد ، اسرای عراقی بودند که لباس هایشان را از تن در آورده و به طرف رزمندگان ما می دویدند و فریاد « الموت لصدام » سر می دادند .
من و سید محمد ، یک راست رفتیم مسجد جامع . وارد مسجد که شدیم، چند نفر از بچه ها ی خرمشهر را دیدیم که قبل از ما آمده بودند . آن ها صورت های خود را به دیوار مسجد می مالیدند و بر در و دیوار مسجد بوسه می زدند و اشک شوق از چشمان شان سرازیر بود. از فرط خوشحالی نمی دانستند چه کنند . گاهی به سجده می رفتند و خدا را شکر می کردند ، گاهی همدیگر را بغل می کردند ، گاهی هم با در و دیوار مسجد حرف می زدند و در فراق دوستان و یاران شان اشک می ریختند ، در تمام این مدت ، اشک شوق آن ها قطع نمی شد .
وارد شبستان مسجد شدیم . دشمن بعثی بخشی از مسجد را تخریب کرده بود . دو رکعت نماز شکر در آن جا خواندیم و از مسجد خارج شدیم .
دیگر رزمندگان تقریبا وارد شهر شده بودند و تنها کاری که انجام می شد، تعقیب و گریز عراقی ها بود. با چشم خود می دیدیم که بسیجی ها ی بعضا کم سن و سال ، دنبال عراقی هایی می کنند که از نظر هیکل ظاهری دو برابر آن ها بودند ، عده ای را اسیر می کردند ، عده ای هم از ترس خودشان را به داخل اروند می انداختند ، که یا آب آن ها را می برد و یا هدف گلوله ی رزمندگان قرار می گرفتند .
آن روز وقتی قصد ترک شهر را داشتم ، یک اسیر عراقی تحویلم دادند و قرار شد ، او را همراه « علی شریف نیا » به عقب ببریم . بی چاره اسیر ، ظاهرا شنیده بود که ما نیت آزادی قدس را داریم ، با ترس و لرز به ما نگاه می کرد و دائم می گفت : « ان شاء الله با لقدس ، ان شاء الله بالقدس . »
همان قدر که از اشغال خرمشهر متاثر و محزون شدیم ، از آزادی خرمشهر خوشحال و مسرور بودیم و چه بسا بیشتر ، واقعا در عرش سیر می کردیم ؛ البته وقتی خرمشهر را از دست دادیم ، بچه ها با کم ترین امکانات بیشترین مقاومت و از جان گذشتگی را از خود نشان دادند و اگر امکانات و تجهیزات لازم در اختیارشان قرار می گرفت ، شاید خرمشهر هرگز سقوط نمی کرد ، اما آن روز عراق با بیشترین امکانات زرهی و مهماتی ، که پس از آزادی خرمشهر تا چند سال بعد هم مورد استفاده ی ما قرار گرفت ، شکست خورد و با خفت خرمشهر را پس داد، که این خود نمونه ی بارز دیگری از پیروزی حق و ایمان در برابر باطل و کفر بود .
پس از فتح خرمشهر، آقای معلمی شعری سرود که من آن را به عنوان نوحه ی فتح خرمشهر خواندم :
تو خرمشهر خونین کربلای ملک ایمانی
به رزمت آفرین ، به پیکارت درود