شهدای ایران shohadayeiran.com

می‌گشایم کربلا را باب عشق - قبلۀ شش گوشۀِ اصحاب عشق
می‌نویسم آن قتیل عشق را - باده نوشِ سلسبیلِ عشق را
کوچه گرد عشق زینب در دمشق - غرقه شد در عمق اقیانوسِ عشق
بی‌سر و سامان عشق فاطمه - شد نصیبش کربلا در خاتمه
در سرش شور وَلا دیدی چه کرد - با وجودش کربلا دیدی چه کرد
دل پریشانِ غمِ بانویِ آه -- خیمه‌های زینبی را شد پناه
وز خُم کوثر سبوی باده خورد - در دمشقِ عشقِ زینب، جان سِپُرد
سینه ها را تا گذارم داغ عشق - نقش مهدی می‌کشم بر طاق عشق
او که بودش کربلا را آرزو - می‌نویسم غصۀِ جان‌سوز او
می‌نگارم بر سر نی لاله را - خونِ دل بر چشمِ زینب، ژاله را
در دمشقِ عشقِ زینب کوچه گرد - می‌نویسم غِصۀِ آن اهل درد
تا حدیث عاشقی را بشنوی - می‌سُرایم کربلا را مثنوی
می‌نویسم غصۀِ محبوب را - آن مسیحای به نی مصلوب را
غرقه در خون بر سر نی ماه را - پاره‌پاره نعش ثارالله را
در غروب کربلا، اشراق را - چون شقایق، سینه ها، پُرداغ را
بر سر نی می‌نگارم نور را - کرده اعجاز قَبَس در طور را
کربلا را لاله‌ها از اشتیاق - دم به دم نو می‌شود بر سینه داغ
کربلا را این چه داغ است و چه سوز - دم به دم نو می‌شود هر شام و روز
این چه آتش بر دل شوریده است - گشته جاری سیل خون از دیده است
تا ابد بنهاده بر دل، داغ چیست -سر جدا بر نیزه را اشراق چیست
اشکِ خون از دیده می‌بارد قلم - بر زمین افتاده ساقی بی علم
غرقه در خون بر زمین افتاده ماه - آسمان را سینه می‌سوزد ز آه
آنکه دریا بر لبش دارد عطش - نقش زهرا می‌زند خون بر لبش
بر لب دریا به خون آغِشته عشق - نقش زیبای خدا را کِشته عشق
ساقی و دست و سبو، بی باده مست - بر زمین آیینه‌ای افتاده مست
او که خونش می‌زند سر از گلو - نقش زیبای خدا پیدا در او
وه چه زیبا بر زمین افتاده عشق - کرده مست آیینه را بی باده عشق
کِشته خود را از غم زهرا به دار - اندر او پیدا چه زیبا نقش یار
سر حق را بر سر نی فاش عشق - نقش ساقی می‌کشد نقاش عشق
از لب ساقی تراود آب نور - می‌زند بر نیزه سر، مهتاب نور
آن لب دریا عطشناکِ لبش - عاشقی بر روی زهرا مذهبش
عشق زهرا برده تاب و توش او - بیرق سبز ولا بر دوش او
چون شقایق کرده بر تن او لباس - می‌شود قربانیِ چشمانِ یاس
ساقی و جام و سبو غرقاب خون - بر زمین جاری شراب لاله گون
بی‌سر و بی‌پا و دستی می‌رسد - ساقی زینب پرستی می‌رسد
بر سر نی می‌درخشد ماه عشق - جان فدایی گشتۀِ الله عشق
قدسیان سرمست عطر و بوی او - بوی زهرا می‌دهد گیسوی او
بسته بر سر نام یا زهرا مهی - سِر حق را چون علی دل آگهی
فاتح و سردار دشت کربلا - عشق زهرا کرده او را مبتلا
یاور و پشت و پناه زینب او - عاشقی را کرده بر پا مذهب او
روبه سوی قبله گاه یاس عشق - پا به مقتل می‌نهد عباس عشق
عشق زهرا بی‌قرارش کرده باز - سر به روی نیزه می‌خواند نماز
آن تَیَمُم کرده با خاک ولا - غرقه خون گوید اذان کربلا
با شقایق‌ها سراید بانگ عشق - کربلا را تا زند شش‌دانگ عشق
قامت خون تا ببندد لاله مست - بانگ الا هو زند بر هرچه هست
هم نماز او همه بود و نبود - قبله شش گوشه را دارد سجود
آن ولا را قبلۀِ شش گوشه دار - کرده جان عاشقان را بی‌قرار
بر الستش عرشیان مست بلا - هر طرف برپا ز عشقش کربلا
از دمشق و از عراق و از یمن - می‌تراود عطر آن گلگون کفن
کُلُ ارضٍ کربلا آورده عشق - اشک زینب کرده تر خاک دمشق
چون شقایق قوم عاشق بر علی - بر الست زینبی مست بلی
کرده ترک خان و مان و جان و تن - لاله‌های پرپر گلگون کفن
داده سر گلبانگ عشق یاس را - کرده بر تن جوشن عباس را
بی‌سروسامان عشق فاطمه - کربلا را بر گزیند خاتمه
عاشقی این است و عشق آخر چنین – رَدِ سرخ خون عاشق بر زمین
هرکه در سر شور مستی دارد او – اندر این ره گو قدم بگذارد او
همچو مهدیِ عزیزی مست عشق - برگزیند کربلا را در دمشق
نام یا زهرا کند سر بنده نقش - غرقه در خون پا نهد بر فرش و عرش
در دمشق عاشقی شبگرد نور - باده نوشد از مِیِستان حُضور
تا شود سرمست و شهر آشوب عشق - بر بلندای بلا مصلوب عشق
در دمشق عاشقی از التهاب - وز خُم زهرا بنوشد دُردِ ناب
تا شود مست آن شرابِ خاص را - سِرّ بداند کلنا عباس را
کربلا، پایان و هم آغازِ عشق - کلنا عباس، رمز و رازِ عشق
کلنا عباس یعنی او همه - جان و روح و تن فدای فاطمه
از غم زینب غریق اشک و آه - سینه‌ها سوزانِ از حُرمِ نگاه
تا بگیریم انتقام خون یاس - شیعه‌ایم و کلنّا مجنون یاس
شعله‌ور از آتش احساس عشق - شیعه‌ایم و کلنّا عبّاس عشق
چون شقایق اهلِ وادیِ بلا - پاسبان خیمه‌های کربلا
گشته بر گِرد حرم آیینه ها - داغِ عشقِ فاطمه بر سینه ها
تا حرامی منگرد ناموس عشق - غرقه طوفان گشته اقیانوس عشق
سینه‌ها را قلزم خون پرخروش - بیرق سرخ حسینی را به دوش
کلُّنا در تاب و تب از داغ یاس - بر حریم خیمه‌های او به‌پاس
کلُّنا در کف گرفته تیغ عشق - نوش کوثر کرده از اِبریق عشق
کلُّنا دست و سر و پا را قلم - کلُّنا حیرانِ در وادیِ غم
جان فدای زینب و درد و غمش - جان فدای قامت از غم خَمش
جان فدای درد و رنج و ماتمش - جان فدای اشک و آهِ هر دمش
چشم خون پالای غرقه شبنمش - آن مسیحا بر نیِ، دل مریمش
کلنا عباس یعنی این حدیث - در دمشق عاشقی با چشم خیس
گو قلم گردد ز تن ما را دو دست – ظلم شب گیرد ز ما هر آنچه هست
گو دوتا فرقم شود همچون علی - خون دل از روی من گردد جلی
گو به نیزه سر به دارم آورند - سر جدا از جسم زارم آورند
تیر و ترکش بر تنم بارد بسی - نیزه بر تن کوبدم گو هر کسی
تا مرا در تن بود یک‌ذره جان - تا به تن باشد مرا روح و روان
بر حریم حُرم زینب روز و شب – خیمه‌ها را می‌دهم پاس از ادب
تا نگیرد چشم زینب رنگ اشک - می‌کشم او را به دندان بار مشک
گو جدا گردد دو دست از تن مرا - گو شود شامِ بلا مدفن مرا
گو بُرَند از تن سرم را تشنه لب - غرقه گردم در دل بحر تَعَب
کربلا را جمله سر بردار عشق - با علی در نهروان عمّار عشق
ای دریغا گر که زینب وا نهیم - یاس زهرا را دمی تنها نهیم
با ولایت عاشقانِ راستین - عهد کجباف و عزیزی‌هاست این
ای دلت خون از غم مستوریَ اش - ای فریدونی مَنال از دوریَ اش
دل قوی دار ای دلت آشوب عشق - اندک‌اندک می‌رسد آن خوب عشق
ظلم اسکندر نمی‌یابد دوام - می‌رسد ما را سحرگاه قیام
یوسف زهرا عزیز مصر جان - می‌دهد ما را سحرگاهی اذان
اندکی دیگر تحمل خوب عشق - می‌رسد آن شاه شهر آشوب عشق
از یمن بانگ ولا آید به گوش - می‌رسد آن خرقۀ احمد به دوش
چون علی دل‌دل سواری می‌رسد - یوسف زهرا تباری می‌رسد
می‌رسد شهزاده‌ای از ملک حق - آفتاب حق زند سر از شفق
گرد کوی‌اش آن ملائک در طَواف - بسته محمل، ناقه را آن شب شکاف
کِشته دلها عاشقان را بر صلیب - می‌رسد ما را سحرگاهی قریب
آن مسیحا را به پی آورده باز - می‌نماید پرچم حق را فراز
می‌تراود از لبانش بوی سیب - می‌شود ما را ظهور او نصیب
روشنای چشم زهرا می‌رسد - آن عزیز مانده تنها می‌رسد
می‌رسد آری خدا را می‌رسد - یوسف گم گشته ما را می‌رسد
شیعه را پایان شب غم می‌رسد - آن زلال چشم شبنم می‌رسد
می‌رسد ما را سحرگاه ظهور - شام ظلمت را شکافد تیغ نور
حیدری آن روی و مو آید میان - پا نهد بر تارک افلاکیان
سینه ما را بر ظهورش پرهوس – یوسفی آید مسیحایی نفس
آید از ره شهسواری چون علی - وَز رُخَش نور ولایت منجلی
شیعه را سر می‌رسد این انتظار - می‌رسد آن یوسف زهرا تبار
آخر آید این زمستان را بهار - چشم ما روشن شود از روی یار
بر شب ظلمت سحرگاهی رسد - از شبستان علی ماهی رسد
به امید ظهور یار ....
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار