شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۸۲۶
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
شب عملیات وقتی بچه هامی خواهند به خط بروند،گلنگدن تفنگ هارامی کشندوامتحان می کنند، بعضی هاگوشه ای می نشینندووصیت نامه می نویسند،ب رخی بندهای پوتین شان رامحکم می کنند، بعضی سربندهای همدیگررا می بندندو...این هاراگفتم واوهم همه ی مواردرایادداشت کرد.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ حاج صادق آهنگران در بخشی از خاطرات خود می گوید: درتمام طول جنگ، به خصوص چهارسال اول، ذهنم به طوردائم درگیر شعرو سبک بود. به محض این که وقت آزادی پیدا می کردم، باخودم کلنجار می رفتم که سبک جدید درست کنم. درواقع آن زمان بیشتراز شعر، به سبک جدید نیاز داشتم، چون اصلا میل نداشتم  سبک  تکراری  بخوانم.بنده ی خدامعلمی هم همیشه گلایه می کردکه تو چقدرسبک ها را تغییر می دهی.

 

اکثرساعاتم در روز به پایین وبالاکردن  سبک ها می گذشت. حتی وقتی به منزل آقای معلمی می رفتم ومرحومه حاجیه خانم، سفره ی غذارامی آورد، با قاشق وچنگال به بشقاب می زدم وذهنم مشغول ساختن سبک بود، اوهم گلایه می کرد و می گفت: «وقتی بیرون هستید، ثواب می کنیدوخداخیرتان بدهد، حداقل این وقت کمی که با ما هستید، دیگر شعرو سبک و نوحه راکنار بگذارید. »اووهمسرم همیشه این حرف رامی زدند، البته مواقع زیادی هم پیش می آمدکه آن هاخودشان به کمکم آمده ودرساختن سبک یاری مان می دادند. به این ترتیب، زندگی من باشعر و نوحه و سبک  عجین شده بود.

نزدیک عملیات خیبر، من دنبال سبکی برای نوحه ی شب عملیات بودم.درهمین ایام،یک بارکه قصدتجدیدوضوداشتم ،همین طورکه به طرف دست شویی می رفتم، دربین راه، باخودم ریتمی را زمزمه کردم. یواش یواش سربندآن به ذهنم رسیدکه همان «ای لشکرصاحب زمان» بود.کمی باآن بازی کردم ودیدم عجب نوای قشنگی است.  سریع سوارماشین شدم وبه سمت آقای معلمی رفتم.

نزدیک غروب رسیدم منزل ایشان. باذوق وشوق، سبکی راکه درست کرده بودم، باسربند «ای لشکرصاحب زمان» به اودادم واو هم یادداشت کرد، بعدازاوخواستم که دراشعار، به نوعی حالات رزمندگان درشب عملیات راتوصیف کند، برایش هم توضیح دادم که شب عملیات وقتی بچه هامی خواهند به خط بروند،گلنگدن تفنگ هارامی کشندوامتحان می کنند، بعضی هاگوشه ای می نشینندووصیت نامه می نویسند،ب رخی بندهای پوتین شان رامحکم می کنند، بعضی سربندهای همدیگررا می بندندو...این هاراگفتم واوهم همه ی مواردرایادداشت کرد.

خدابیامرز، خانم معلمی سفره را پهن کرد و مشغول صرف غذا شدیم. یعدازغذا، معلمی سریع دست به کارشد.من کمی خسته بودم وخوابم برد. ساعت یازده شب بودکه معلمی شعرراکامل کرد و به من گفت: «پاشو،پاشو،شعرت آماده شد. »درعرض یک ساعت ونیم،نوحه ی«ای لشکرصاحب زمان»راآماده کرده بود.

این نوحه، بسیارروان، ساده ودل نشین ازآب درآمد و ایشان تمامی  نکات ومواردی راکه به اوگوش زدکرده بودم، درشعرآورده بود.

درمناطق زیادی آن را اجراکردم وزمزمه اش به سرعت درکل جبهه ها پیچید وسربند «ای لشکرصاحب زمان آماده باش آماده باش» ورد زبان ها شد.  Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

انتشار یافته: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهدی
|
-
|
۱۰:۵۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۲۷
0
0
سلام.
یا صاحب الزمان ادرکنی.
خدایا مارا شرمنده شهدا نگردان و نگذار این مملکت و این ملت لحظه ای از یاد آنها و جانفشانیهایشان غافل شود.
مرتضی خاکپور
|
-
|
۰۷:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۳۱
0
0
رزمندگان فراموش‌شدگان جنگ تاریخ ایران

نمایندگان محترم مجلس در این روزهای رسیدگی به هزینه های بودجه از خودشان رشادت بخرج دهند و مستمری حقوق رزمندگان را تصویب کنند
و دولت محترم را ملزم به اجرای پرداخت مستمری به رزمندگان کنند .
و د
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار