به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛حاج صادق آهنگران در بخشی از خاطرات خود می نویسد: زمان جنگ استقبال ازبرنامه های من وامثال من خیلی زیادبود.به نظرم تاثیرکارهای ما حتی خیلی بیشترازسخنرانی بود.یکی ازدلایل این استقبال رابایدفرهنگ عاشورایی واهل بیتی رایج درجبهه ها دانست واین مساله دراکثرنوحه هایی که خوانده شده مشهوداست وهمواره نام امام حسین صلوات الله علیه وکربلا یک رکن اصلی سرنوحه هااست.
علاقه ی رزمنده ها به اجرای این برنامه هاخیلی زیادبود، به طوری که تا چند وقت بعدازاجرای هرنوحه ، سربندهای آن ورد زبان بچه هامی شد و یاآن ها را پشت پیراهن شان می نوشتند، مانند: «تاکربلارسیدن، یک یاحسین دیگر.»گاهی هم بچه های تیلیغات، برخی سربند ها را به صورت پلاکارد درمی آوردندوسرتاسرجبهه نصب می کردند، مانندسربند:«رزمندگان تاکربلاراهی نمانده.» نوحه هایی هم چون «ای لشکرصاحب زمان آماده باش،آماده باش»، «بانوای کاروان»، «این لشکرحق عازم کرببلاست امشب»، «ای لشکرحسینی تاکربلارسیدن یک یاحسین دیگر» وصدهانوحه ی دیگر، همه وهمه ازفرهنگ عاشورا سرچشمه می گرفت وازآن جاکه تمامی رزمندگان عاشق امام حسین صلوات الله علیه وکربلاوپیروآن امام بزرگوارودست پرورده ی مکتب عاشورایی بودند، این اشعاربا پوست وگوشت شان عجین می شد؛ لذااستقبال ازنوحه هابه حدی بودکه خیلی وقت ها براثرازدحام جمعیت، تریبون یا بلندگو سرنگون می شدوحتی گاهی چاره ای جزتعطیل کردن مراسم نداشتیم.
یک بارقبل ازعملیات والفجرمقدماتی، درمنطقه ی «زلیجان»چنین اتفاقی افتادوبراثرازدحام جمعیت، مراسم به هم خوردومجبورشدیم آن جاراترک کنیم. وقتی خواستیم سوارماشین شویم،دوتاازبچه های خرم آبادآمدندوجلوی ماشین خوابیدندوگفتند: «ماازچندگردان اون طرف تراومدیم تاتوسلی پیداکنیم وسینه زنی کنیم،تابرنامه اجرانشه،ماازاین جابلندنمی شیم.»
یک بارهم که درتیپ 21امام رضا صلوات الله علیه برنامه داشتم، اتفاقی پیش آمدکه بسیارمتاثرشدم .دورتادورمحوطه ای که قراربود درآن برنامه اجراشود؛ بلوک چینی شده بود .جمعیت به اندازه ای زیادبودکه عده ای روی لبه ی بلوک ها و بالای دیوارنشسته بودند.
وقتی برای آغازبرنامه واردشدم، جمعیت به سمت جایگاه هجوم آورد .همه می خواستندخودشان رابه جلوبرسانند. روی چهارپایه ای که آن جابودنشستم وبه بلوک هاتکیه داده بودم. منتظربودم تا جمعیت آرامش خودرابه دست بیاورندو برنامه راشروع کنم. پشت دیواربلوکی هم بچه های تبلیغات مشغول تنظیم کردن صوت بودند.
چندبارخواستم برنامه راشروع کنم وبخوانم، ولی نشد.ازدحام به قدری زیادبودکه احساس کردم، دیواربلوکی پشت سرم درحال تکان خوردن است. چندبارخطاب به جمعیت گفتم: «برادرا،آرامش خودشون روحفظ کنن تابرنامه روشروع کنیم.» امافایده ای نداشت.
آن هایی که روی لبه ی دیوارو بالای سرمن نشسته بودند،دادمی زدند:«هل ندید،فشارنیارید.»درهمین اثنا،ناگهان دیوارپشتی من براثرفشارجمعیت،فروریخت وهمه ی کسانی که بالای دیواربودند،همراه بابلوک هابه پایین پرتاب شدند.سریع خودم رابه طرف جمعیت انداختم تا زیرآوار نمانم. گردوخاک عجیبی بلندشد و وضیعت بدی به وجودآمد.
بچه های تبلیغات سریع آمدندومراازلای جمعیت بیرون کشیدند.تصورمی شدکه تلفات زیادی به وجودآمده باشدوهمه نگران بودند.دراین ماجرایک نفرمجروح شدومتاسفانه یکی ازبرادران،که طلبه هم بود، به شهادت رسید.
بعدازاین واقعه ،به هیچ عنوان روحیه ی اجرای برنامه رانداشتم.ابتدابه عیادت آن برادرمجروح درشوش رفتم،بعدآدرس آن شهیدراپیداکردم وبا بچه های سپاه به منزل اودرمشهد رفتیم.
زندگی بسیارفقیرانه ای داشت.وقتی باوضع زندگی آن طلبه روبه روشدم، ازخودم شرمم آمد،که چطوراودرچنین شرایطی زن وبچه هایش رارهاکرده وبه جبهه آمده والان هم به خاطراجرای مراسم من حقیر، چنین سرانجامی پیداکرده است. به قدری متاثرشدم که تادو ـ سه ماه نتوانستم برنامه ای اجراکنم وهیچ کجا نخواندم.هرچه اصرارمی کردندکه بیا، اصلآروحیه نداشتم وجایی نمی رفتم.