شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۶۹۳
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
سید یحیی یثربی استاد بازنشسته فلسفه می‌گوید: دانشگاه با لباس روحانیت بودم اما وقتی در سال 51 استخدام شدم، لباسم را درآوردم. به خاطر دارم زمانی مرحوم بهشتی به من گفت: دیگر عمامه‌ات را بگذار و به ما کمک کن!
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ صبح اول وقت یکی از روزهای بهاری به منزل استاد در شمال شهر رفتیم. او گرچه قرار مصاحبه را فراموش کرده بود اما با خوش‌رویی ما را به حضور پذیرفت و در اتاق کارش فضایی را ایجاد کرد تا با هم گپ بزنیم. منظره بیرون از پنجره اتاق مشرف به باغی با درختان تنومند و زیبا ختم می‌شد که هر بیننده‌ای را سر ذوق می‌آورد.

 
چهره خسته و چشمان کم‌فروغ یثربی حکایت از سال‌ها سخت‌کوشی دارد و ناگفته‌ها را عیان می‌کند اما هنوز هم با همین چشم‌های خسته و در آستانه عمل جراحی از فاصله بسیار نزدیک کتاب می‌خواند و می‌نویسد؛ از تفسیر قرآن و سیره ائمه(ع) گرفته تا فلسفه و نقد تفکرات در حوزه علوم انسانی.

 
هنوز هم وقتی از عرفان سخن به میان می‌آید، یاد ایام علاقه‌مندی خود و تلاشش در این زمینه می‌افتد و می‌گوید که دیگر با عرفان و عرفا کاری ندارد، سال‌هاست در این حوزه کار نکرده است و وقتی نوشته‌های خود را در این زمینه می‌بیند، متوجه می‌شود که چقدر متفاوت از گذشته شده است.

 
وی نگران برخی آشفتگی‌ها در عرصه علوم انسانی کشور است و معتقد است که باید فضای نقد در جامعه باز شود؛ تا این اتفاقات نیفتد مسایل و مشکلات حل نخواهد شد.

 

یکی از پسرانم پزشک است و دیگری دانشکده فنی دانشگاه تهران درس می‌خواند که برای ادامه تحصیل به کانادا رفته است
.
 
* آقای دکتر محل کار و فعالیت علمی شما در همین اتاق خانه است؟

 
ـ بله محل کار و زندگی ما همین جاست.

 
* احیانا مزاحم فرزندان یا خانواده نیست؟ چند فرزند دارید؟

 
ـ نه، 3 فرزند دارم که فقط دخترم در منزل است و مشغول مطالعه برای کنکور و دو پسرم هر دو ازدواج کرده‌اند.

 
* فرزندانتان به لحاظ علمی راه شما را در پیش گرفته‌اند؟

 
ـ تحصیل کرده‌اند اما در رشته‌های متفاوت؛ یکی از پسرانم پزشک است و دیگری دانشکده فنی دانشگاه تهران درس می‌خواند که برای ادامه تحصیل به کانادا رفته است؛ البته با با بورسیه دانشگاه وگرنه من از پس هزینه‌های آن بر نمی‌آیم.

 
* مخاطبان علاقه‌مند به شما دوست دارند که درباره زندگی شخصی و نحوه فعالیت و موفقتیان در مراحل مختلف حیاتتان بیشتر بدانند..

 
ـ پیش از اینکه درباره زندگی خودم بگویم، توجه شما را به این نکته جلب می‌کنم که در کشورهایی مثل ایران که هنوز مسایل جدی حل و فصل نشده است، نیازی نیست که مثل کشورهای پیشرفته به زندگی افراد پرداخته شود، چرا که هنوز نیازهای بنیادین رفع نشده است.


7 سال پیش یک چشمم از کار افتاده و چشم دیگرم نیز آب مروارید آورده و به زودی عمل خواهم شد

 
نکته اول درباره زندگیم این است که از ابتدای فعالیت علمی علاقه‌مند به معلمی بوده و تا اکنون نیز معلم و عاشق درس و بحث هستم، برای همین زندگی معلمانه داشته‌ام. مثلاً همین منزلی را که اکنون در آن سکونت دارم، حدود 60 سالگی مالک شدم. به این صورت که وزارت علوم زمینی به ما فروخت و ما نیز توانستیم آن را بسازیم و صاحب یک آپارتمان سه خوابه شویم. اکنون نیز به جای دایرکردن پژوهشکده و فعالیت‌های غیرانتفاعی در منزل نشسته‌ام و یک ساعت هم تدریس ندارم و به پژوهش و تألیف می‌پردازم. به هر حال 7 سال پیش یک چشمم از کار افتاده و چشم دیگرم نیز آب مروارید آورده و به زودی عمل خواهم شد، اگر بینایی‌ام را از دست ندهم، بازهم فعالیت می‌کنم.

  

فکر می‌کرد پدربزرگم فوت کرده اما هنگامی که به خانه می‌آیند می‌بینند پدرم که نان‌آور خانواده بوده، فوت کرده است

 
* ان‌شاء‌الله که سلامت باشید. آقای درباره دوران کودکی ونوجوانی توضیح دهید. کجا به دنیا آمدید و در چه شهری بزرگ شدید؟

 
ـ بنده در زمستان سرد سال 1321 در روستای چراغتپه سفلی شهر تکاب آذربایجان غربی به دنیا آمدم، فرزندانی که پیش از من به دنیا آمده بودند در اثر بیماری فوت کردند و من تنها فرزند خانواده بودم و پدرم هم تنها فرزند پدرش بود و پدربزرگ من زنده بود. در حدود یک سالگی من، پدربزرگم حصبه می‌گیرد و به بستر بیماری می‌افتد، پدرم در یک روز سرد به روستای مجاور پیش مالک روستا می‌رود تا از او پولی حدود 10 تومان برای درمان پدربزرگم قرض بگیرد، اما آن مالک به این علت که پدرم کارگر ساده بوده است و احتمالا نمی‌توانسته قرض را پس بدهد، به پدرم پول را قرض نمی دهد. پدرم دست خالی به روستا باز می گردد اما در راه سرما خورده و مریض می شود و سه روز بعد، پدرم فوت می‌کند. به هرکسی که اطلاع می‌دهند فکر می‌کرد پدربزرگم فوت کرده اما هنگامی که به خانه می‌آیند می‌بینند پدرم که نان‌آور خانواده بوده، فوت کرده است.

 
مادرم می‌گفت زنانی که می‌آمدند برای تسلیت‌گویی می‌گفتند پدرم که مرده حق خودش را ادا کرده است و پدربزرگم هم بعد از مرگ فرزندش و به علت بیماری زنده نمی‌ماند، بیچاره این بچه! اما پدربزرگم 13 سال بعد از آن زنده ماند و باعث شد من درس بخوانم، چرا که پدر بنده انسانی بود که اعتقاد داشت «سید» باید تا می‌تواند خودش کار کند و نان زکات و خمس و ... را نخورد و اگر زنده بود مرا در همان 5-6 سالگی که بتوانم نان درآوردم سر کار می‌گذاشت، اما آن سید پیر چون نمی‌توانست کار کند از راه خمس و صدقه زندگی را می‌چرخاند.

 
* با این تفاسیر و با دیدگاه پدربزرگتان چطور به دنیای علم و دانش پا گذاشتید؟

 
ـ پدربزرگم به جای اینکه مرا به کاری مشغول کند گفت که اجازه می‌دهد درس بخوانم تا دعانویس شوم و البته در آن زمان به غیر از این هم تصور نمی‌شد، چون در سال 56- 57 هم شهر ما دیپلمه نداشت.

  

شروع به دعانویسی کردم و وضعمان خوب شد! من تا 13- 14 سالگی دعانویسی کردم...

 
در مکتب درس خواندم، قرآن ختم کردم، گلستان و ... را آموختم و شروع به دعانویسی کردم و وضعمان خوب شد! من تا 13- 14 سالگی دعانویسی کردم یعنی زمانی که پدربزرگم فوت کرد. وقتی پدربزرگم فوت کرد، عده‌ای از روستایمان که دوست داشتند من درس بخوانم مبلغی را جمع کردند و مرا برای تحصیل نزد یک حاجی در زنجان فرستادند، او در مسجد برای من حجره‌ای گرفت و شروع به درس خواندن کردم و عمامه گذاشتم و در مسجد منبر می‌رفتم و روضه می‌خواندم. آنزمان یک جوان 17-18 ساله خجالتی بودم.

  

قضیه 15 خرداد سال 1342 که پیش آمد، از قم آمدم تهران. هر چند تا یک سال فشار عصبی داشتم که چرا سربازی امام زمان(عج) را رها کردم و آمدم به طرف شاه!

 
* از چه زمانی به قم رفتید؟

 
ـ تقریباً دو سالی زنجان ماندم، چون ماجراجو بودم و دیدم بچه‌ها قم را جور دیگری تعریف می‌کنند، تصمیم گرفتم به قم بروم. یک بار بین نماز ظهر و عصر با حسرت گفتم: خدایا امکان دارد من هم به قم بروم؟ آخر قرار بود پولی که جمع کنم در محرم باشد و محرم در تابستان بود، قرآن را باز کردم دیدم نوشته: «والله خیر الرازقین»؛ بالاخره 180 تومان جور شد آمدم قم تا قضیه 15 خرداد سال 1342 پیش آمد و عده‌ای گفتند که می‌روند تهران خدمت کنند، البته از دید حوزه خیلی زشت بود اما من آمدم تهران هر چند تا یک سال فشار عصبی داشتم که چرا سربازی امام زمان(عج) را رها کردم و آمدم به طرف شاه! یک بار آقایی که مرا می‌شناخت به من گفت: کجا آمدی؟ گفتم آمدم تهران درس بخوانم. گفت: «هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد / فروخت یوسف مصری به کم‌ترین ثمن»

 
این شعر بر من اثر بسیار منفی گذاشت، اما انسان به هرحال عادت می‌کند و من در همان دانشگاه تهران لیسانس گرفتم و فوق لیسان و دکتری، البته هر یک با فواصلی.

 
* پس تغییر از حوزه به دانشگاه در روحیه‌تان تأثیر داشت؟

 
ـ بله، من از نظر روحی آدم خیلی متعصبی بودم و طبیعی بود چون از روستا آمده بودم و در یک خانواده سید و خیلی فقیر بزرگ شدم و پیش خودم نوعی احساس دین به اسلام می‌کردم. دوستانم در جوانی به شوخی به من می‌گفتند: تو ممکن است در خدا شک کنی اما در اهل بیت(ع) شک نمی‌کنی! واقعا هم شاید درست باشد چون حتی اگر غرور هم مرا بگیرد باز هم مقابل اهل بیت احساس حقارت می‌کنم و درحد خود نمی‌دانم که حرفی راجع به آنها بزنم.


من از حوزه به دانشگاه آمدم نسبت به منبر و مسجد متعصب بودم کلا فضای قم در آن دوره محدودتر و بسته‌تر بود اما یک ماجراجویی در ذهن من همیشه بود، مثلا ما در قم پنج-شش نفر بودیم که طالب عرفان بودیم در حالی که در زمان آیت‌الله بروجردی عرفان یک جور منکر به شمار می‌رفت. دانشگاه با لباس روحانیت بودم اما وقتی در سال 51 استخدام شدم، لباسم را درآوردم.

 
به خاطر دارم زمانی مرحوم بهشتی به من گفت دیگر عمامه‌ات را بگذار به ما کمک کن! به شوخی گفتم من یک کیلو شیرینی خریدم عمامه گذاشتم و بدون یک کیلو شیرینی هم در نمی‌آورم. من همیشه با همه شوخی می‌کردم. مرحوم مفتح تا روز آخر هم با من قرار داشت. به خاطر دارم روز آخر منتظر ایشان بودم که خبر شهادتش را از رادیو شنیدم.

 
* پس کامل لباس روحانیت را در آوردید؟

 
ـ بله، ترک لباسم در همان اوایل انقلاب بود، حتی در دوره سربازی هم ملبس بودم اما وقتی در آوردم دیگر هرچه گفتند، تن نکردم و گفتم: راحت‌ترم.

 

زمان 5 ساله بودم... پدربزرگم مرا نزد یکی از شیخ‌ها برد و از او خواست که برای من دعای علم بدهد؛ از آن زمان با دراویش آشنا شدم و به فلسفه عرفان علاقه‌مند.

 
* علاقه شما به عرفان از چه دوره‌ای پیش آمد؟ در تهران هم این علاقه بود؟

 
ـ از همان دوران کودکی که شیخ‌های اهل سنت به روستای ما می‌آمدند -این را بگویم که در روستای ما شیعه و سنی با هم بودند و هیچ مشکلی هم نداشتند- آن زمان 5 ساله بودم سخت به خاطر می‌آورم... پدربزرگم مرا نزد یکی از شیخ‌ها برد و از او خواست که برای من دعای علم بدهد من از آن زمان با دراویش آشنا شدم و به فلسفه عرفان علاقه‌مند. بعدها رساله‌ام را نیز در همین زمینه کار کردم که البته اکنون اکثر آن را قبول ندارم! چرا که بعدها که در تبریز درس می‌دادم احساس می‌کردم این رساله خیلی هم قوی نیست و بعضی جاها بدان ایراد وارد است، اولین سری اشکالاتم به خواجه نصیر در «اشارات» بود. در تبریز علاوه بر تدریس، درس آزاد منظومه را هم برای علاقه‌مندان می‌گفتم، آنجا بود که کم کم احساس کردم این عرفانی که من با آن تا این اندازه درگیرم، ایراداتی بر آن وارد است. معتقد شدم راه عقل برای ما سودمندتر است. عرفان غالبا باعث سردرگمی است و محمل ابهام و ادعا! حدود بیست سال پیش برایم روشن شد که توصیه این راه به سود جوانان و اسلام نیست و از این مسیر برگشتم.

 
* از کدام مسیر؟ توصیه به عرفان یا تصوف؟

 
ـ عرفان و تصوف با هم فرقی ندارند، هر دو به یک معنی است البته نام رسمی این فرقه صوفیه است عرفان خیلی کمتر به کار می‌رود. عارف بودن رسما عنوانش از زمان مولوی ایجاد شد، مرحوم مطهری معتقد بود که عارف عنوان فرهنگی و صوفی عنوان اجتماعی است. منظور اینکه در کتاب‌ها بیشتر نام عارف مطرح می‌شود و عرفان کلا اصطلاح داخل کتابی است اما عنوان رسمی که در آثار ابن عربی یا مولوی به چشم می‌خورد، کلمه صوفی است.

  

* این عدم تفاوت بین عارف و صوفی برای من قابل هضم نیست. مثلا مگر می‌شود علامه قاضی(ره) را که عارف بالله است، صوفی بنامیم؟!

 
ـ این مساله در 30 سال اخیر در کشور باب شده است، از دورانی که شخصیت‌هایی چون امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی چنین گرایش‌هایی پیدا کردند، بین خوب و بد در این زمینه جدایی افتاد. افرادی مثل علامه جعفری، عرفان منفی و مثبت را مطرح کرد و برخی عرفان اسلامی و وارداتی را مطرح کردند اما به هر حال مکتب یکیست، حتی آیت‌الله جوادی آملی نیز در یکی از بحث‌هایشان -که بنده هم حضور داشتم- این دو را از یکدیگر متفاوت ندانست و با من هم عقیده بودند.

 
در تاریخ کتابی نداریم که بگوید یک اصطلاح مربوط به صوفیه و دیگری برای عرفان است، مثلا در کتاب‌های ابن عربی، مولوی و ... آیا اصطلاح صوفی وجود دارد یا عارف؟ بنابراین هرچه که عرفا بدان معتقدند چون عشق، وحدت وجود، مرشد، خانقاه و ... صوفیه نیز بدان اعتقاد دارد.

 
* قانع نشدم. تقاضا دارم از سال‌های 37 تا 47 که از محضر علامه طباطبایی بهره‌مند بودید، بگویید که نظر ایشان در این باره چه بود. با توجه به اینکه عرفان عین عشق و فنا شدن است و فلسفه عین عقلانیت، آیا می‌توان این دو را با یکدیگر جمع کرد؟

 
ـ نه جمع که امکان ندارد اما می‌توان از یکی به سمت دیگری رفت. به عنوان مثال، بین مسلمان و مسیحی که نمی‌شود جمع کرد اما می‌توان یکی را بعد از دیگری پذیرفت. شما تصمیم می‌گیرید که عقلانی کار کنید، فیزیک، شیمی و فلسفه می‌خوانید و سپس به سمت ریاضت و نخوردن و نیاشامیدن می‌روید در نهایت عارف می‌شوید اما این دو مکتب با هم یکی نیستند، مثل صوفیه و عرفان نیست که هردو از یک جنس باشند، یکی عقلانیت است و دیگری فنا! اصلا جایی که عقل هست، عرفان جایی ندارد، به قول حافظ: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 
عرفان مثل ضربه مغزی شدن، مشاعر را از بین می‌برد

 
عرفان مثل ضربه مغزی شدن، مشاعر را از بین می‌برد! تا حضور هست شهود نیست و تا شهود هست خبری از حضور نیست: میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست / تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

 
البته بسیاری هم هستند که دم از عرفان می‌زنند اما حتی 10 روز هم ریاضت نکشیده‌اند، با درس خواندن نمی‌توان عارف شد، عرفان نوعی حرکت وجودی است نه غلو. 

 
* بنابراین بین عرفان نظری و علمی هم تفکیک قایل نیستید؟

 
ـ عرفان نظری فقط حرف است، عرفان نیست. مثلاً حرف غذا خوردن است اما خود غذا خوردن که نیست. عرفان خون دل می‌خواهد، شنیدنش کافی نیست. حافظ اگر اهل تجربه بود، عارف بود وگرنه شنیده هایش را می‌گفت، بنابراین عرفان نظری ادای عرفان را درآوردن است.

 
این را هم اضافه کنم در کل کتاب‌های عرفانی کلمه‌ای به نام «عرفان اسلامی» پیدا نمی‌شود. این عبارت در دو - سه دهه اخیر باب شده است. چون فلسفه اسلامی در مقابل فلسفه غرب ایجاد شده است، بنابراین اساتید فکر می‌کنند که از قبل وجود داشته است. آنجا که مباحث غرب مثل فیزیک و شیمی پذیرفته شده است جدایی بین اسلام و غرب قایل نمی‌شویم ولی در چنین حوزه‌هایی تفکیک می‌کنیم. به طور مثال الأن یک عده دم از اسلامی‌سازی علوم می زنند اما تنها بودجه بیت‌المال را مصرف می‌کنند و خبری از نتیجه نیست.

 
* با این اوصاف، شما خودتان هم در زمانی که عرفان کار می کردید، ریاضت کشیدید؟

 
ـ به هرحال هرکسی که وارد این وادی می‌شود، ریاضت می‌کشد ما هم در اوایل کارهایی کردیم اما مهم این نیست! باید دید چه راه و روشی درست است، خیلی از کارها را اکنون نمی‌پسندم.

 
* چرا؟ مگر عرفان با دین مغایرت دارد؟

 
ـ این ها دو امر متفاوتند، البته ادیانی چون هندی هستند که ریاضیت و عرفان دارند یا مکتب‌های نوافلاطونی یونان که به مسیحیت هم نفوذ کردند اما دینی چون اسلام، دین عقل و توجه به ظاهر و باطن، بقا و تکلیف است و ربطی به عرفان، فنا، مرشد و سالک و اجبار ندارد، در کتاب «نسبت دین و عرفان» این موارد را توضیح داده‌ام.

 
* آقای دکتر آیا می‌توان شما را در زمره نوتفکیکی‌ها دانست؟

 
ـ خیر، این عنوان بر من روا نیست! من قبلا به کسانی چون استاد محمدرضا حکیمی و آیت‌الله سیدان گفته‌ام که تفکیک نداریم، این کلمه را بیست - سی ساله است که می‌شنویم و البته اکثر علما هم آن را قبول ندارند، به طور مثال شیخ طوسی، شیخ کلینی، علامه حلی و ... آن را قبول ندارند.

 
* بحثمان زیادی عرفانی شد، اگر موافق باشید برگردیم به موضوع اصلی. دکتر یثربی در دوران بازنشستگی یک روز خود را چطور می‌گذراند؟

 
ـ من علاقه‌مند مطالعه و تحقیق هستم، حتی نیم ساعت تدریس یا رساله نیز قبول نمی‌کنم در اتاقم می نشینم و با رایانه و سی‌دی و کتابخانه‌ام مشغولم، دستیار هم دارم که یک مقدار از کارهایم را انجام می‌دهد، دستمزدش را هم از حقوق بازنشستگی می‌دهم.

 
* کتاب جدیدی در دست نگارش دارید؟

 
ـ یک مجموعه کتاب برای انتشارات امیرکبیر آماده کرده‌ام که شامل 6 جلد کتاب در زمینه‌های رمان، فلسفه خرافات، زندگی حضرت محمد (ص) و ناگفته‌هایی از قرآن کریم است. 2 رمان آماده هم درباره آشفتگی علوم انسانی و فلسفه‌های ناکارآمد دارم که از ترس عده‌ای برای چاپ ارایه نمی‌دهم، از این بیم دارم که بگویند منکر اسلامی‌شدن علوم شده‌ام!

 
* آیا تا به حال کتاب‌هایتان مورد ممیزی قرار گرفته و چیزی از آن حذف شده یا تغییر کرده است؟

 
ـ سؤال خوبی است! من از سوی دولت، وزارت ارشاد و مدیران اصلی هیچ‌گاه ممیزی برای آثارم ندیدم، آن‌ها مرا می‌شناسند و هیچ مشکلی هم با کسی پیدا نکرده‌ام اما گاهی انتقادهایی درباره صحبت‌هایم یا آثارام از مدیران رده پایین می‌شنوم که البته هرکسی نظر خود را دارد.

 
* در بین همکاران و اساتید علوم انسانی با چه کسانی بیشتر دوست هستید؟

 
ـ مستقیم نمی‌شود نام برد، یک تنگ‌نظری‌هایی در این زمینه وجود دارد؛ یک عده تلاش دارند فرهنگ را قبضه کنند و هیچ کاری هم از پیش نمی‌برند اما همیشه مردم را می‌ترسانند که غرب فلان است و بهمان!

 
* اوقات فراغتتان را چطور می‌گذرانید؟

 
ـ اوقات به تعبیر ارسطو معنای جالبی دارد که به سه بخش استراحت، کار و فراغت تقسیم می‌شود اما متاسفانه در ایران بعد فراغت نادیده گرفته شده است، بنابراین مطالعه کمتر شده و خودسازی رنگ باخته است، من مخصوصاً در دوران بازنشستگی به مطالعه می‌پردازم، کار و فراغت و استراحت را ترکیب کرده‌ام به این علت که چشمانم ضعیف شده و باید عمل کنم، سریعتر از گذشته خسته می‌شوم و بعد از یک مطالعه یک ساعته کمی به استراحت و شوخی با بچه‌ها و اهل خانه می‌پردازم. گاهی مسافرت می‌روم، یک باغچه در شمال کشور دارم، آنجا نیز خود را سرگرم می‌کنم.

 
* اهل تلویزیون دیدن هستید؟

 
با این چشم ها خیلی هنر کنم فقط اخبار روز را تعقیب می‌کنم، دیگر به فیلم و سریال و ... نمی‌رسم.

  

فلسفه موجود ما به هزار طریق می‌تواند در زندگی کارایی داشته باشد، باید اجازه دهیم تا این مسایل مطرح شود نه اتحاد عاقل و معقول و کلیات پنج‌گانه و علم حضوری

 
* برنامه «معرفت» چطور؟ همان که دکتر دینانی و منصوری لاریجانی با هم گپ می‌زنند...

 
ـ بله ولی از این برنامه‌ها می‌توان به کرات اجرا کرد، بدون اینکه هیچ مشکلی حل شود! باید به افراد فرصت داد تا مسایل جدی مطرح شود، مشکلات فلسفه مطرح و برای آن رهنمودهایی ارایه شود، فلسفه موجود ما به هزار طریق می‌تواند در زندگی کارایی داشته باشد، باید اجازه دهیم تا این مسایل مطرح شود نه اتحاد عاقل و معقول و کلیات پنج‌گانه و علم حضوری!

 
* به خاطر دارم اواخر سال 89 کتاب «درخشش ابن رشد در حکمت مشاء» اثر دکتر دینانی را به شدت نقد کردید که سروصدای به راه انداخت. احیاناً با آقای دینانی مشکل دارید؟

 
ـ جامعه‌ای که مسأله دارد نقد هم دارد، نواقص خود را می‌شناسد و مسایلش و نیازهایش را اعلام می‌کند. متاسفانه در ایران به ویژه در دانشگاه‌های علوم انسانی مسأله وجود ندارد که درباره آن پژوهش صورت گیرد. همچنین بین صنعت و دانشگاه نیز ارتباطی وجود ندارد. البته من در نقدی که از کتاب دکتر دینانی صورت دادم، کتاب را نقد کردم نه استاد دینانی را و هیچ مشکلی هم با ایشان ندارم.

 
* شما که رابطه خوبی با عرفان داشتید، لابد با موسیقی هم جور بودید...

 
ـ بله، به دلیل گرایش‌های عرفانی حدود 30 تا 35 سال پیش بسیار علاقه‌مند بودم، حتی قبلا در یک مصاحبه از این علاقه گفتم و به من انگ بدآموزی بودن زدند، اما اکنون خصوصا پس از نگارش تفاسیر قرآن کریم این علاقه‌ام به صفر رسیده است. 

 
نکته اینجاست که باید تکلیف هنر را در کشور مشخص کرد، چرا که هنر واقعیت ظریفی است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت، نباید کاری کنیم تا بازار قاچاق در این زمینه پرورش پیدا کند. متاسفانه امروزه نام خواننده‌ها و هنرپیشه ها بیش از نام اساتید و بزرگان به یاد نسل جوان می‌ماند، بنابراین امری را که این اندازه ریشه دوانده است باید به مسیر صحیح هدایت کرد.

 
* چه نوعی از موسیقی را گوش می‌دادید؟

 
ـ موسیقی سنتی، البته سایر انواع موسیقی هم زیباست، مثل شعر نو و شعر کلاسیک که هر کدام زیبایی خود را دارد.

 
* موسیقی آذری یا عربی هم گوش می‌دادید؟

 
ـ بله، ولی بیشتر فارسی بود. از نظر عرفانی گاهی در این شعرهای جدید هم مضمون‌هایی می‌بینم که رساتر از غزل‌های قدیم مولوی است!

 
* درباره شعر چطور؟ به شعر کلاسیک علاقه‌مندید یا معاصر؟

 
ـ در شعر سرودن زمینه ضعیف دارم بنابراین بهتر است قناعت کنم به لذتی که از شعر دیگران می‌برم. از اشعار کلاسیک و نو هر دو لذت می‌برم، حتی از تصنیف‌ها و اشعار نازل‌تری که در آنها مضمون‌های ظریف نهفته است.

 
* اشعار چه کسانی را می پسندید؟

 
ـ یکی از اشعار دکتر شفیعی کدکنی را خیلی دوست دارم که می‌گوید: «چه بگویم که دل افسردگی‌ات / از میان برخیزد؟ / نفس گرم گوزن کوهی / چه تواند کردن؟ / سردی برف شبانگاهان را / که پر افشانده به دشت و دامن؟» این شعر بسیار ظریف است و به خوبی آن را درک می‌کنم.

 
از اشعار حافظ، سعدی و مولوی هم لذت بسیار می‌برم همینطور دیگر هنرها چون بازیگری و کارگردانی هم ظرافت دارد اما درباره آن اظهارنظر نمی‌کنم. به یاد دارم در جوانی در اظهار نظر درباره غذا، فسنجان را با قرمه‌سبزی اشتباه گرفتم (با خنده) بنابراین بهتر است دراین زمینه مثالی نیاورم!

 
* به آراء چه فیلسوف و اندیشمندی از مکاتب سه‌گانه علاقه‌مند هستید؟ البته می‌دانیم که به سهرودی علاقه‌مندید، هر چند فلسفه او را مثبت نمی‌دانید!

 
ـ ابن سینا را دوست دارم، به این علت که می‌خواست فیلسوف باشد. به تعبیر برتراند راسل مهم نیست که یک فیلسوف در 2800 سال پیش چه کار کرده، مهم این است که قصد داشته چه کاری انجام دهد. بنابراین مهم نیست ارسطو چقدر اشتباه داشته، مهم این است که قصد داشته جهان را بفهمد، ابن سینا هم اشتباه داشته اما تلاش کرده تا به صورت عقلانی، دین، معاد و ... را بفهمد اما افرادی چون سهروردی به مسیر اندیشه غزالی می‌روند، ملاصدرا نیز راه را برای تصوف و عرفان باز می‌کند.

 
بله! به سهروردی نیز علاقه‌مندم، در رمانی که درباره او نوشتم (قلندر و قلعه) به مخاطب آموختم که باید جرأت حرکت داشت، این جرات باید در نسل جوان تقویت شود هر نسلی باید جرات داشته باشد ولو اشتباه کند به قول سعدی: «به راه بادیه رفتن به از نشستن واهی».

 
* آخرین کتابی که مطالعه کردید، چه بود؟

 
ـ کتاب هایی که می‌خوانم همه در مسیر تحقیقاتم است. اکنون در مرحله تنظیم زندگانی پیامبر(ص) هستم، طبیعتاً منابعی را در این زمینه مطالعه می‌کنم که بیشتر به زبان عربی هستند.

 
* یعنی کتب اساتید علوم انسانی را که منتشر می‌شود، نمی خوانید؟

 
ـ چرا ولی الآن بیشتر به درگیری‌های تحقیقاتی خودم می‌رسم البته یک دوره‌ای که فلسفه سیاست اسلامی کار می‌کردم در این زمینه کتاب زیاد می‌خواندم، اکنون بیشتر روی سیره ائمه (ع) مطالعه دارم.

 
* شما دست به نقدتان خوب است، آیا آثار علامه طباطبایی(ره) را هم نقد کرده‌اید؟

 
ـ بله هم آثار علامه طباطبایی هم ملاصدرا، سهروردی و نقد کلی به فلسفه اسلامی داشته‌ام، اگر بتوانیم نقد را تشویق کنیم در سیاست و اقتصاد و انتخابات نیز مشکلات رفع می‌شود، بنابراین با نقد نخست باید مشکل رفع شود و سپس بیماری را رفع کرد. من از روی دغدغه نقد را فهمیدم، از سیاست گرفته تا رابطه جناح‌ها و فلسفه و منطق و روابط اجتماعی حتی تعطیلات و انتخابات! نقد جامعه را با درد و کاستی‌ها آشنا می‌کند و افراد را به فکر رفع آن می‌اندازد.

 
* در اتاق کارتان یک صندلی ماساژور دیدیم، اهل ورزش هم هستید؟

 
ـ بله، مدتی بود که وزنم بالا رفته بود اکنون چند سالی است که مراقبم تا وزنم را در حالت طبیعی نگه دارم. صبح ها حدود 40 دقیقه پیاده‌روی می‌کنم ولی به دلیل شکستگی کمرم یکی-دو بار در روز ماساژ درمانی می‌کنم، اشرافیت است دیگر! (با خنده)

 
* کمرتان چرا شکسته، از نارفیقی؟ (با خنده)

 
ـ چند سال پیش از پشت بام خانه‌ در شمال افتادم و کمرم شکست که بعد آمدیم تهران پلاتین در آن گذاشتند.

 
* آقای دکتر سؤالات ما تمام شد. اگر نکته ویژه‌ای دارید، بفرمایید.

 
ـ ممنون از شما. نواقص و آشفتگی‌ها زیاد است، ما گاهی الفبای زندگی را نیز  فراموش می‌کنیم اما اگر تلاش کنیم و شایعات را کنار بگذاریم بسیاری مشکلاتمان رفع خواهد شد. در روابط خارجی، سیاست، فلسفه، معرفت و سایر علوم و اقتصاد و صنعت شایعات را حذف کنیم. بسیاری از این شایعات را مدیون آشفتگی علوم انسانی هستیم! باید چند قدم برداریم؛ نقد کنیم و به نتیجه برسیم و انتقاد را تشویق کنیم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار