شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۶۴۵
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
یکی از بانوانی که در دوران دفاع مقدس بعنوان امدادگر در سپاه به خدمت مشغول بود، درباره اردو و رزم شبانه پیش از آغاز جنگ می گوید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش پایگاه خبری شهدای ایران؛ ˈشریفه آل ناصرˈمتولد سال 1337 ماهشهر که به مدت پنج سال به عنوان رزمنده و امدادگر در ایام جنگ به تکلیف خود عمل کرده، در حالی که مسئولیت همسر و فرزند داری را هم در کنار این شغل برعهده داشت، دو خاطره از تابستان سال 59 که هنوز رژیم متجاوز عراق به خاک ایران حمله نکرده بود و روزهای آغازین جنگ بود، نقل می کند.


قبل از جنگ اردویی برای تربیت مربی خواهران در اطراف اهواز برگزار شده بود که 20 نفر از آنها دوره مربی عقیدتی، نظامی را طی می کردند.

در این اردو خواهران رزم شبانه داشتند و از ساعت یک تا دو بعد از نیمه شب عده ای نیروی خودی و عده ای هم نیروی دشمن می شدند.

آنها به سختی با یکدیگر می جنگیدند و با نیروی مقابل دقیقا مثل یک دشمن رفتار می کردند.

جالب این بود که همیشه نیروی دشمن به عنوان ارتش صدام، حمله می کرد. مثل اینکه ناخود آگاه بچه ها می دانستند بزودی جنگ آغاز می شود، آن هم با ارتش صدام.

این رزم های شبانه اثر زیادی در آمادگی نیروها داشت و این اثر وقتی مشخص شد که جنگ بر ما تحمیل شد چون در کنار اردوگاه خواهران دانش آموز، برادران نیز در اردوگاهی آموزش مربیگری می دیدند.

وقتی جنگ شروع شد، خواهران در حفاظت شهر نقش مؤثری داشتند و بسیاری از نیروهای رزمنده در آغاز جنگ را نیز همین برادران تشکیل می دادند که از اولین شهدای جنگ هم بودند.

آخرین میدان تیر در روزهای آخر شهریور ماه بود که قرار بود دانش آموزان دختر و پسر را برای تعلیم تیراندازی ببرند که برادران مسئول گفتند: تمرین های میدان تیر برگزار نمی شود هرچه مهمات است را باید به سر مرز ببریم.

آن زمان هنوز جبهه نبود و در مرز ایران و عراق تحرکاتی از جانب عراق مشاهده می شد. سلاح های اردوگاه را که شامل یک تیربار ژ- 3، چند قبضه سلاحˈام – یکˈو ˈکلاشینکفˈ بود به مرز فرستادند و ما به اهواز برگشتیم و دو روز بعد جنگ شروع شد.



**

چند روز بیشتر از جنگ نگذشته بود، اکثر مردم شهر را ترک کردند و تقریبا تمام مغازه ها تعطیل شده بود، هیچگونه مواد غذایی حتی نان پیدا نمی شد.

چند روزی بود که مرکز بسیج خواهران را در یک مدرسه تشکیل داده بودیم که آن زمان به اسم ˈستاد مقاومت خواهران پاسدار انقلاب اسلامیˈبود و هیچ توشه ای برای خوردن نداشتیم.

نمی دانم یکی از خواهران چگونه یک عدد نان تهیه کرد و به بسیج آورد، او نان را بین پنج نفر تقسیم کرد و با آن اندکی از گرسنگی خود را رفع کردیم.

چند روز به همین منوال گذشت، جالب بود که اصلا احساس ضعف نمی کردیم تا اینکه کمک های مردمی به جبهه رسید، شهید ˈعلیرضا کجبافˈ یکی از برادران سپاه به مرکز بسیج خواهران آمد و چند عدد کنسرو به ما داد، پس از مدتها این اولین غذای گرمی بود که می خوردیم.


منبع:ایرنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار