شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۶۰۵
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
یک روز عصر پس از روزها و شب ها نبرد ، من و شهید "حسن توپال" و "عبدرسول عابدی" و "سید عبدالعلی حسینی منفرد" با یکی از بچه های دیگه تو سنگر لحظه ای برای استراحت نشسته بودیم که حسن توپال با لوله کردن کاغذی آن را به صورت بلندگوی دستی جلو دهانش گرفت و.....
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛محمد شاکرصفت یکی از همرزمان شهید حسن توپال می گوید: با همه سختی ها، دوره ده آموزشی پادگان غدیر اصفهان را تمام کردیم  و راهی منطقه جنگی جنوب شدیم . مقصد اهواز. پادگان شهید بهشتی . آنجا در قالب دو تیپ سازماندهی شدیم . تیپ شهید دستغیب و تیپ 22 بهمن .. ما بچه های بوشهر در گردانی به فرماندهی شریف عراقی از بچه های شیراز و گروهانی به فرماندهی شهید علیرضا ماهینی  از همرزمان شهید دکتر چمران که بچه بوشهر بود افتادیم .... حضور ما مصادف شد با حمله همه جانبه عراق برای تصرف شهر بستان که به تازگی به دست رزمندگان اسلام افتاده بود . شب پس ازبرگزاری مراسم  دعا توسط مداح اهل بیت شهید حاج شیر علی سلطانی به خط مقدم اعزام شدیم .

 

 

 اولین بار حضور ما در جنگ بود .. تنگه چزابه .....خاکریزی ماسه ای بدون سنگر  که شاید به تازگی احداث شده بود . ما در کنار تیپ امام حسین (ع) و تیپ 21 امام رضا (ع) بودیم . آتش بارهای عراقی روی سر بچه ها در وسعت جغرافیای محدود تنگه چزابه اتش بی سابقه ای می ریختند .

 

 

انگار آسمان چزابه بارانی بود اما نه آب بلکه انواع گلوله های اهدایی دول شرق وغرب که  با دلارهای نفتی کشورهای مرتجع منطقه خریداری شده بود . به دستور فرمانده دسته مان آزاده سر افراز "عبدرسول عابدی" در خاکریز آرایش نظامی گرفتیم ..درگیری ها شروع شد . تبادل آتش دقیقه ای امان نمی داد . آنقدر غرق درگیری بودیم که لحظات مثل برق می گذشتند .

 

 

راه تدارکاتی ما جاده آسفالته ای بود که از بستان به سمت العماره می رفت که زیر تیر مستقیم تانک ها وادوات دشمن بود . خبری ازمهمات و آذوقه نبود . اصلا" به غیر از یک خودرو نفربر خبری از ماشین در محور مانبود. هرلحظه صدای الله اکبربچه ها خبر از شهادت همرزمی می داد .

 

 

شهید ماهینی فرمانده گروهان ما یکی ازهمین شهدا بود . شهید نکیسا و شهید هوشنگی ،شهید انصاری وکم کم به تعداد شهدا افزوده می شد . نبردی سخت وطاقت فرسا ولی بچه ها مقاوم واستواربودند. کسی به فکر عقب نشینی نبود. آیه (فاستقم کما امرت) معنا می شد و رزمندگان با ذکر یا مهدی (عج) ویا زهرا(ُس) روحیه می گرفتند.

همه بر این باور بودند که اینجا تنگه چزابه نیست، تنگه احد است و نبرد بین اسلام و کفر و در کنار امیرمومنان علی (ع) شمشیر می زنند . صدام برای باز پس گیری بستان شخصا" عملیات نیروهایش رابر عهده داشت . مقاومت بچه ها روزها طول کشید . خاکریزها در شبانه روز چند بار بین ما و نیروهای عراقی دست به دست می شد . انگار مجروحین و شهدا و رزمندگان همه نمی خواستند عراقی ها جلو بیاییند چون همه در کنار هم مقاومت می کردند . کسی منطقه را ترک نمی کرد .

 

 

یک روز عصر پس از روزها و شب ها نبرد ، من و شهید "حسن توپال" و "عبدرسول عابدی" و "سید عبدالعلی حسینی منفرد" با یکی از بچه های دیگه تو سنگر لحظه ای برای استراحت نشسته بودیم که حسن توپال با لوله کردن کاغذی آن را به صورت بلندگوی دستی جلو دهانش گرفت و به این مضمون اعلامیه ای خواند.

 

امت شهید پرور بادوله ( بادوله روستای محل سکونت شهید توپال از توابع شهر کاکی در استان بوشهراست) توجه فرمایید! فردا رأس ساعت هشت صبح جسد شهیدحسن  توپال از جلو مسجد تشییع می گردد. جهت تشییع جنازه شهید حضور بهم رسانید.

یکی از بچه ها گفت حسن چی میگی این چه حرفیه . گفت دارم خبر شهادتم را اعلام می کنم. درهمین لحظه  فرمانده دسته ما گفت بچه ها بیایید بریم سنگر کمین؛ که ما هم بلند شدیم و از سنگر آمدیم بیرون. حسن جلوتر ازهمه بود، پشت سرش عابدی وبعد هم من بودم که ناگاه خمپاره ای جلو پای ما زمین خورد و موج انفجارش همه را به داخل سنگر پرتاب کرد . من ته سنگر پرت شدم. عبدرسول عابدی کنار من وحسن درست در بغل عابدی، فرمانده دسته ما آرام گرفت و صدای شهادتین گفتن عابدی در آن دودهای انفجار خبر ازشهادت شهید حسن توپال می داد . وحسن لحظه ای بعد از اعلام شهادتش توسط خودش به آسمان پر کشید .

منبع:فاش نیوز


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار