شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۵۸۵
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
شنیده‌ایم كه ما در آن دوران به طور غیرمستقیم با بیش از ۳۶ كشور در نبرد بودیم و بحمدالله توانستیم از این ورطه با سربلندی بیرون بیاییم اما در این میان نباید از همت مردان مبارز و رزمندگان غیور كشور و حماسه‌سرایان عرصه جهاد و شهادت غافل بمانیم. مردانی كه در س
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ بارها از زبان بسیاری از رزمندگان دوران دفاع مقدس و آنهایی كه از دور دستی در این همت هشت ساله داشتند، شنیده‌ایم كه ما در آن دوران به طور غیرمستقیم با بیش از ۳۶ كشور در نبرد بودیم و بحمدالله توانستیم از این ورطه با سربلندی بیرون بیاییم اما در این میان نباید از همت مردان مبارز و رزمندگان غیور كشور و حماسه‌سرایان عرصه جهاد و شهادت غافل بمانیم. مردانی كه در سخت‌ترین شرایط بر عهد خود با ولایت فقیه ثابت قدم ماندند و در میادین جنگ و تحریم و تهدید دشمن توامان افتخار آفریدند اما اینكه می‌گوییم بچه‌های دوران جنگ به راحتی بر تحریم‌ها و تهدیدها فائق آمدند تنها یك شعار نیست. بلكه حقیقتی است كه بارها به عینه مشاهده شده است. در آن دوران سخت كه كشورمان حتی به سیم خاردار دسترسی نداشت رزمندگان با دست خالی و با كمترین امكانات، ابتكاراتی را به خرج می‌دادند كه تنها از باور محكم‌شان حكایت می‌كرد. از این رو در یادكرد افتخارآفرینان عرصه ابتكار و نوآوری در جبهه‌های جنگ به سراغ دفتر خاطرات سردار شهید مهدی زندی‌نیا رفته‌ایم كه معرفی او در سال ۶۵ به عنوان پاسدار نمونه، ما را برآن داشت تا در ایام سالروز تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ‌گفت‌وگویی با محمدرضا مغفوری بیسیم‌چی این سردار والامقام درخصوص سیره شهید زندی‌نیا داشته باشیم.

از نحوه آشنایی‌تان با شهید زندی‌نیا بگویید.
در سال ۱۳۶۱ در حالی كه ۲۱ سال داشتم به عنوان نیروی بسیجی وارد جبهه و مناطق عملیاتی شدم. اولین حضورم در گردان شهید مطهری لشكر ۴۱ ثارالله(ص) كرمان به فرماندهی شهید میرحسینی بود. در این گردان به عنوان تبربارچی فعالیت می‌كردم كه بعداز اتمام مأموریتم در اهواز، به سمت گیلانغرب رفتم. مدتی بعد یعنی در اواخر سال‌های ۱۳۶۱- ۱۳۶۲ توسط یكی از برادران جذب واحد خمپاره شدم. فرماندهی این واحد بر عهده شهید مهدی زندی‌نیا بود. آشنایی من با این شهید بزرگوار هم از همین واحد شروع شد. البته در ابتدای ورودم، از آنجایی كه شهید زخمی شده و برای درمان به بیمارستان رفته بودند، مسئول دیگری داشتم. بعداز اینكه از مرخصی آمدند، به عنوان مسئول مخابرات واحد، آموزش‌های لازم را دیدم، اما بعد به عنوان مسئول آتشبار آموزش دیدم. شهید زندی‌نیا قبل از عملیات خیبر همراه تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی منطقه طلاییه و بازدید از خط رفتند كه بر اثر اصابت تركش نتوانست در عملیات خیبر همراه‌مان باشد. ایشان بعد از بهبودی به جبهه بازگشت و من ادامه آموزش‌ها را در حضورش گذراندم. بعد از مدتی از طرف فرماندهی به ما گفتند كه گردان ادوات را راه‌اندازی كنیم. ما هم گردان خمپاره را راه‌اندازی كردیم و سپس اقدامات‌مان در این واحد گسترش و تداوم یافت.

به عنوان دوست و همرزم شهید برای آشنایی بیشتر خوانندگان مختصری از زندگی ایشان بگویید.
شهید مهدی زندی‌نیا در ماه ۱۳۳۷در سیرجان به دنیا آمد، تا نقشی ازخود در تاریخ كشورش برجای بگذارد. او به خاطر شغل پدرش كار فنی را به مرور زمان یاد گرفت و بعدها در جبهه‌های نبرد از این استعداد بهره‌ها برد. ایشان برای گذراندن تحصیلات متوسطه به كرمان رفت تا در رشته راه و ساختمان تحصیل كند ولی با شروع جنگ تحمیلی به همراه گروه مكانیك جهاد سازندگی سیرجان راهی مناطق جنگی شد. او در عملیات‌های مختلفی از جمله بدر، خیبر، والفجر۳، والفجر۴، والفجر۸، كربلای۴ و كربلای۵ حضور فعال داشت و چندین بار مجروح شد.
نقش كلیدی فرماندهی شهید زندی‌نیا در تصرف بندر فاو به خاطر آتش دقیق تیپ ادوات لشكر ۴۱ ثارالله انكارناپذیر و ستودنی است. شهید مهدی زندی‌نیا در سال ۱۳۶۵ به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد و سرانجام در منطقه عملیاتی شلمچه در حالی كه مسئولیت فرماندهی تیپ امام حسین(ع) را بر عهده داشت، در دی‌ماه ۱۳۶۵ در عملیات كربلای ۵ به شهادت رسید.

از خصوصیات اخلاقی شهید و البته از شخصیت فرماندهی‌اش بگویید.
شخصیتی دوست‌داشتنی داشت. همه ما مانند پروانه دور شمع وجودش می‌گشتیم. اگر شرایطی برایش به وجود می‌آمد و به هر دلیلی در منطقه نبود بعد از بازگشت به سراغ همه بچه‌ها در منطقه می‌رفت و در آغوش می‌گرفت و آنها را می‌بوسید. نیروهایش را خیلی دوست داشت. شخصیت معنوی و مهربانش همه را به خودش جلب می‌كرد. زندی‌نیا ارتباط صمیمی و نزدیكی هم با شهید چمران داشت. اعتقاد داشت باید با دستان خالی جنگید. شهید مهدی زندی‌نیا بیش از ۳۰ مورد ابداعات در عرصه جنگ داشت. البته با وجود همه این عطوفت‌ها در بحث كاری بسیار سختگیر وكوشا بود و پشتكار زیادی داشت. زمانی كه كسی در سپاه نمی‌توانست با خمپاره كار كند، او از اولین كسانی بود كه با ارتش ارتباط برقرار كرد تا نحوه استفاده از خمپاره را آموزش ببیند. بعد از اینكه خودش این كار را به خوبی آموخت با پیگیری كه كرد نیرو‌ها را آموزش داد. در حین آموزش هم بسیار روی كار و توانایی‌های بچه‌ها دقت عمل داشت تا نیروهایش دقیق آموزش ببینند. بارها گراها و فاصله‌ها و زاویه‌ها و منطقه موردنظر را چك می‌كرد. بسیار جدی بود و دقت عمل فراوانی داشت. یك‌بار یادم هست بعد از عملیات بدر بود كه نیروها در پشت دژ مستقر بودند، ایشان به من گفت برو سنگرها را چك كن، تا چیزی و كسی جا نمانده باشد! سنگرها را یك به یك بررسی كردم اما مجدداً برای اطمینان بیشتر خودش با موتور همه سنگرها را تك به تك نگاه كرد. در كارش بسیار دقت عمل داشت.

خاطره‌ای از فوت پسر شهید زندی‌نیا و نوع رفتار شهید با این مصیبت شنیده‌ایم كه گویی ماجرایی شنیدنی دارد، قضیه از چه قرار بوده؟
ایشان همراهش یك ساك داشت و یك كیف پول در ساكش بود. عكس پسرش سعید در آن بود كه همیشه نشانم می‌داد كه این سعیدم است. خیلی او را دوست داشت. بعد از عملیات والفجر۸ زمزمه فوت فرزندش در بین بچه‌های جبهه پیچید. سعید در مسیر آماده شدن برای راهپیمایی ۲۲ بهمن تصادف و فوت می‌كند. قرعه دادند خبر فوت سعید به شهید زندی‌نیا را حاج‌قاسم سلیمانی به او بگوید. چند روز بعد، كمی عقب‌تر از خط اصلی بودیم كه خود شهید زندی‌نیا برایم تعریف كرد حاج‌قاسم سلیمانی آمد پیشم تا خبر فوت سعید را بدهد! گفتم: «حاجی چی شده! چرا مطلب را می‌پیچانی؟ می‌خواهی درباره سعید به من بگویی؟ من خودم اطلاع دارم. با مادرم حرف زدم و به من گفت اگر می‌توانی بیا اگر نمی‌توانی نیا، چون من همه كارهای سعید را انجام دادم، در جبهه بمان و كارهایت را انجام بده. من هم تا وضعیت خط تثبیت نشود، نمی‌روم. سعید پیمانه عمرش پر شده بود و صلاح خدا بوده كه از دنیا برود. پسرم امانت خدا بود، خودش داد و خودش هم گرفت. اینكه ناراحتی ندارد.» بعد رو به من گفت: الان هم اگر آمدم عقب برای امر حاجی بود كه دستور فرماندهی است. سپس دوباره پوتین‌هایش را پوشید و بعد از آرام شدن اوضاع عملیات والفجر۸ رفت سیرجان. زندی‌نیا با موقعیت‌شناسی در جبهه ماند اگر چه سعیدش را خیلی دوست داشت.

نوع ارتباط شهید زندی‌نیا با سردار حاج‌قاسم سلیمانی چگونه بود؟
ما زیرمجموعه لشكر ۴۱ ثارالله بودیم. ارتباط حاج‌قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده این لشكر با شهید بسیار تنگاتنگ بود. هر كاری كه به ایشان واگذار می‌شد به نحو احسن انجام می‌داد. سردار سلیمانی هم اعتماد كاملی به ایشان داشت. زمانی كه برای لشكر مشكلی پیش می‌آمد حاج‌قاسم می‌گفت: «به زندی بگویید بیاید» یادم هست قبل از عملیات والفجر ۸، برای بچه‌های غواص مشكلی پیش آمده بود، زمانی كه برای تمرین در آب كارون رفته بودند، جریان آب لوله‌ای را كه برای تنفس به دهان می‌گذاشتند و از سطح آب بالا بود، خم می‌كرد و آب وارد دهان نیرو‌های غواص می‌شد و برای‌شان مشكل پیش می‌آورد. حاج‌قاسم سلیمانی مشكل را به شهید زندی‌نیا گفتند. حاج‌مرتضی باقری مسئول تخریب لشكر هم آمدند و مشكل را كامل توضیح دادند. بعد از كمی تدبر و فكر، شهید به من گفت برو این وسایل را تهیه كن بیا! «تیوپ، ورقه آلومینیوم و...» بعد رفتیم به كارگاه شروع به كار كردیم. وسیله‌ای بسیار ساده مانند یك گیره درست كرد كه به سر غواص بسته می‌شد، نی در گیره گیر می‌كرد تا اینكه جریان آب آن را خم نكند. وسیله خوبی شد، بچه‌ها هم راضی بودند می‌گفتند خیلی بهتر شد. فكر و اندیشه ابداعاتشان در جبهه به اخلاص زیادشان برمی‌گشت. خداوند نگاه ویژه‌ای به ایشان داشتند.

در همین رابطه در یك مراسم شنیدم كه سردار سلیمانی می‌گفت زندی‌نیا مرا شرمنده كرد، ماجرا از چه قرار بود؟
سال ۶۵ به مناسبت نیمه شعبان، در حسینیه لشكر بعد از نماز ظهر و عصر جشن گرفته بودند. قرار بر این بود تا پاسدار نمونه لشكر ثارالله انتخاب و از ایشان تقدیر شود. خود حاج‌قاسم سلیمانی رفت پشت تریبون و مهدی زندی‌نیا را صدا كرد. من نگاهی به حاج‌مهدی كردم به محض اینكه حاج‌قاسم اسمش راخواند، حس كردم چهره‌اش دگرگون و برافروخته شد. مانند روغن وارفته شده بود كه به زمین ریخته شده باشد. گویی اصلاً انتظار نداشت نامش را صدا كرده باشند. بعدها حاج‌قاسم از خاطره انتخاب شهید زندی‌نیا به عنوان پاسدار نمونه یاد كرده وگفت: «‌ای كاش من این كار را نمی‌كردم. ایشان زمانی كه اسمش به عنوان پاسدار نمونه خوانده شد، چون بچه‌ای مادر مرده گریه می‌كرد. زانوهایش می‌لرزید و زمانی كه هدیه را از من گرفت وبه من دست داد گفت: حاجی به من ظلم كردی؟! حاج‌قاسم گفت: ‌ای كاش من این كار را نمی‌كردم و ایشان رابه عنوان پاسدار نمونه معرفی نمی‌كردم.»

همان طور كه اشاره كردید شهید زندی‌نیا ابتكارات و تدابیر خاصی داشتند، اگر می‌شود در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
یك‌بار خود شهید برایم تعریف كرد: زمانی كه برای مبارزه و آزاد‌سازی به سوسنگرد رفته بودم، اسلحه‌ای نداشتم. به من گفتند تو كه اسلحه نداری، چطور می‌خواهی بجنگی. من هم گفتم: نداشته باشم، مگر برای جنگیدن حتماً باید تفنگ داشت؟ كار دیگری كه می‌توانم انجام بدهم. منظور شهید استفاده از تدبر و ابتكارات در جنگ بود. از آنجایی كه پدرش در كار الكترونیك بود، زندی‌نیا در این حرفه تبحر كافی داشت. در این خصوص هم ابتكارات خوبی به خرج می‌داد. مثلاً یكبار ایشان با چند متر سیم، چند تلفن هندلی و ۳۰، ۴۰ تا كلید و پریز تمام سنگر‌های سطح شهر سوسنگرد را به هم وصل كرده بود. او با تفكر و اراده قوی كه داشت توانسته بود، بین سنگرهای فرماندهی و نیروها برای اولین‌بار ارتباط برقرار كند. اعتقاد داشت كه جنگ تخصصی شده و هر كس باید با تخصص خودش بجنگد. انصافاً هم همیشه در حال تفكر بود و وسایل جدیدی اختراع و ابداع می‌كرد.

در بحث تجهیزات نظامی هم ابتكاری داشتند؟ از تفكرات نظامی شهید هم بگویید.
شهید زندی‌نیا در بحث خمپاره ابداع جدیدی را انجام داد. آن زمان این بحث مطرح بود زمانی كه در منطقه عملیاتی پیشروی می‌كنیم، نمی‌توانیم قبضه‌ها را به راحتی حركت دهیم و آتش روی دشمن بریزیم. برای همین ایشان چند نفربر خشایار غنیمتی را گرفت، تا قبضه خمپاره را در آنها جاسازی نماید. ما در چهار نقطه لشكر چهار كارگاه داشتیم كه همزمان كار می‌كردند و بدنه‌های نفربرهای خشایار را مقاوم می‌كردند. ایشان به هر چهار كارگاه سركشی می‌كردند. یادم هست زمانی كه بچه‌ها برای ناهار رفته بودند، خودش كار را ادامه می‌داد. می‌گفت: بچه‌ها رفتند ناهار اما نباید كار تعطیل شود. همان زمان یكی از بچه‌ها می‌گفت: هشت شبانه‌روز است كه یك بند دارد كار می‌كند. نه خواب دارد و نه بیداری. تا نیم ساعت پیش بهداری بود و سرم توی دستش بود ولی انگا ر نه انگار... آن ایام ورد زبان زندی‌نیا شده بود كه «هنوز كارم تمام نشده، این نفربرها باید برای عملیات آماده شوند. من قول دادم.» او با این حركات به بچه‌ها می‌فهماند كه زمان استراحت نیست، باید خودشان پای كار بایستند و كار كنند. این ابتكار شهید در كربلای۴ و كربلای۵ به كار گرفته شد و موفقیت‌آمیز هم بودند. در مورد توپ ۱۰۶ هم كه روی جیب قرار می‌گیرد و مستقیم‌زن است ایشان با یك زاویه‌یابی كه از خمپاره ۸۲ تهیه شده بود، كاری كردند كه خمپاره ۱۰۶ بتواند منحنی بزند. ایشان یا تدبر توانست یك سلاح مستقیم‌زن را به یك سلاح منحنی‌زن تبدیل كند. در عملیات والفجر ۸، ۱۰۶‌های لشكر ۴۱ ثارالله توانستند به شكل منحنی روی فاو شلیك كنند. در حقیقت نقش كلیدی فرماندهی شهیدمهدی زندی‌نیا در تصرف بندر فاو به خاطر آتش دقیق تیپ ادوات لشكر ۴۱ ثارالله انكارناپذیر و ستودنی است. درباره دكل‌های دیده‌بانی هم ایشان نوعی از دكل را طرح‌ریزی كرده بودند كه امكان جمع شدن داشتند یعنی بعد از اینكه دیده‌بان خطوط و مواضع دشمن را دید و كارش تمام شد برای اینكه در تیررس نباشد و امكان جمع شدن آن وجود داشته باشد، ایشان یكی از این دكل‌ها را روی قایق نصب كرد. بچه‌ها از این ابداع شهید هم بسیار استفاده كردند.

شهادت زندی‌نیا چطور رقم خورد؟
زمان شهادت فرمانده‌ام شهید مهدی زندی‌نیا در عملیات كربلای ۵، من در خط دوم خدمت می‌كردم، بحث مهمات‌رسانی و به شكلی اعزام نیروها را بر عهده داشتم. ایشان یك موتور سفید داشت كه آن را استتار می‌كرد، همیشه هم چفیه‌ای به سرش می‌بست، ظاهرش اینگونه او را از باقی رزمندگان متمایز می‌كرد، وقتی كه اورا از دور می‌دیدم به راحتی می‌شناختیمش. قبل از عملیات كربلای ۵ با موتورش آمد و سنگر به سنگر پیاده شد و با همه بچه‌ها خوش و بش و خداحافظی كرد و حلالیت طلبید. آن موقع متوجه نشدیم كه این نوع خداحافظی كردن شهید چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟! از همه بچه‌ها خداحافظی كرد و رفت. ایشان همراه با بیسیم‌چی‌شان و چند نفر دیگر برای شناسایی و بررسی وضعیت خط به منطقه رفته بودند. بیسیم‌چی‌شان تعریف می‌كردند در حال بررسی محل استقرار قبضه‌های خشایار بودند كه خمپاره‌ای به آنها می‌خورد. همراه دوستشان به شهادت می‌رسند. فریاد‌های بیسیم‌چی را به یاد دارم كه نگران و هیجان زده بود و می‌گفت: قایق بفرستید لب آب حاجی مجروح شده! من هم از طریق بیسیم متوجه شهادت ایشان شدم. پیكرش از هم پاشیده بود. حاج‌قاسم سلیمانی هم با بیسیم‌ها و از طریق مركز فرماندهی متوجه شهادت ایشان شدند. شهید مهدی زندی‌نیا در دی‌ماه سال ۱۳۶۵ آسمانی شد.

حرف آخر؟
شهید زندی‌نیا رزمندگان زیادی چون خود تربیت كرده بود كه ادامه‌دهنده راه او باشند. در شرایط امروز كه كشور در تحریم به سر می‌برد مثل شهید زندی‌نیا كم نداریم. شهید صیادشیرازی زمانی كه از نبود سلاح گله كرده بودند، گفته بود چرا دارید، دست عراقی‌هاست، باید بروید و از آنها پس بگیرید. در شرایط امروز هم امام خامنه‌ای فرموده بودند كه «جوانان امروز از جوانان دیروز كمتر نیستند.» پیشرفت‌های هسته‌ای كشورمان خود نمونه‌ای بارز از این توانمندی‌هاست. اینها همان دستان توانمند شهید مهدی زندی‌نیا و امثال ایشان است. میدان جهاد امروز متفاوت از دیروز است اما همین جوانان كه شاید ظاهرشان چندان هم مناسب نباشد حافظان انقلاب و دستاورد‌های آن هستند ما می‌توانیم با همت، اخلاص و ایمان به لطف خدا به سربلندی برسیم و از پس تحریم‌ها بربیاییم.

فرازی از وصیتنامه شهید
بدانید من به راهی رفتم كه امام حسین (ع) رفت، سخن منحرفان را گوش نكنید و كلام خدا را بشنوید.
همسر عزیزم، تو در تمام لحظات تلخ و شیرین زندگی همراه من بودی، به زهره كوچولو راه زینب(س) را بیاموز. زندگی هرچند هم كه سخت و طاقت‌فرسا باشد بالاخره تمام خواهد شد. اگر می‌توانی مشكلات را بعد از این همانطور كه باهم بودیم تحمل كن و گلایه و شكایت نكن كه خداوند اجر عظیمی به تو خواهد داد.

چند خاطره از دوران دفاع مقدس و همراهی با شهید
از روی سند ازدواجش حواله یك یخچال به قیمت دولتی گرفت. وقتی رفته بود آن را تحویل بگیرد دیده بود یك خانم ایستاده و به مسئول آنجا التماس می‌كند كه جنگزده است و پول خرید یخچال ندارد. شهید مهدی زندی‌نیا همانجا حواله یخچال را به آن خانم داده بود.
***
مسئول تداركات آمد پیشم تا از مهدی شكایت كند. خیلی عصبانی بود و می‌گفت: اتاقش سرد و مرطوب بود، از اهواز برایش بخاری برقی خریدم ولی كلی با من دعوا كرد كه چرا این كار را كردی؟! با كدام پول خریدی و چرا بی‌اجازه؟ هرچی به ایشان گفتم سرما می‌خوری، جواب داد: من برای گرم شدن از پتو استفاده می‌كنم. هر وقت اون بسیجی كه توی سنگر می‌خوابه تونست از بخاری استفاده كنه... من هم استفاده می‌كنم.
***
یكی از مشكلات بچه‌ها در گیلانغرب سردی هوا و نبود وسیله‌ای برای گرم كردن چادرها بود. در یكی از چادرها در منطقه تعداد زیادی وسیله گرمایشی و چراغ معیوب، وجود داشت، برای همین به این فكر افتادم، تا آنها را تعمیر كنم. برای همین به كرمان رفتم و وسیله مورد نیاز برای تعمیرچراغ‌ها را تهیه كردم و به جبهه برگشتم. كمی در این كار وارد بودم. قبل‌تر زمانی كه محصل بودم، همزمان با پیروزی انقلاب، در سال آخر، ترك تحصیل كردم. در مدت بیكاری، در مغازه تعمیر لوازم خانگی مشغول كار شدم و اندكی تجربه كسب كردم. بعد از تهیه وسایل موردنیاز برای تعمیر به آماد پشتیبانی لشكر مراجعه كردم وگفتم می‌خواهم این كار را انجام دهم. در حین عملیات والفجر مقدماتی در منطقه زریجان چادری را بر پا كردم و شروع به تعمیر وسایل گرمایشی و چراغ‌ها و والر و... كردم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار