اگر بتوانم آن نیم ساعت ملاقات و صحبتی که با حضرت آیتاللهالعظمی بهجت داشتم را خلاصه کنم، باید بگویم سخن مورد نظر ایشان حقیقت حیات و زندگی بود. بسیاری از ما به دنبال علم هستیم، ولی او به دنبال «معلوم» بود.
به گزارش شهدای ایران، "پروفسور حمید مولانا، یکی از اساتید برجسته در رشته ارتباطات جهانی در سطح بینالملل و چهره ماندگار جمهوری اسلامی ایران است. وی پس از دیداری که در قم با حضرت آیتالله بهجت قدسسره داشت، لذت حضور در نزد آن عالم عارف را در مقاله هفتگی خود در روزنامه کیهان چنین نگاشته است"
بسیاری از ما امروز را با رنج و گداز به پایان میرسانیم و به امید فردا دل خوش میداریم و به تمام ناکامیها و فشار روزگار تن در میدهیم که فردا برایمان روز مبارکی خواهد شد. اما فردا مثل دیروز و پس فردا بدتر از امروز، صحنه زندگی بدین ترتیب برایمان تنگتر میشود بهویژه وقتی که دورهای از زندگی ما سپری شده، پا به اولین مرحله بلوغ اجتماعی میگذاریم، همه چیز در نظرمان طور دیگری جلوه میکند.
هستند بسیاری از ما نیز که هرگز پا به دروازه این مرحله آگاهی نمیگذارند و در همان درجه اضطراب میمانند و زندگی با مرگ پایان مییابد. ولی همیشه عده بسیار کم و انگشت شماری از ما نیز هست که پرده از راز ملکوتی و حقیقت عظمی برمیدارند. برای آنها «زندگی» و «فنا» معنای دیگری پیدا میکند و این انسانهای نادر کوشش میکنند از این راز بزرگ با خبر شوند و بدین ترتیب تنها با ارتباط مستقیم حیات با پروردگارشان این راه را میپیمایند و نه با معلومات و مشاهدات. عشق و علم و حیات و فنا، حرکت و قدرت معنا و ابعاد دیگری پیدا میکند و اهداف و انگیزهها تغییر مییابد. آنها شکست و پیروزی، بردگی و آزادی، تلخی و شیرینی، حق و باطل، متغیرها و نمادهای متعالی دیگری دارند که به آسانی قابل درک نیستند. زبان سخن میگوید، ولی ندا از قلب برمیخیزد. فرد به نقطهای میرسد که چیزی جز حق در آنجا نیست و بدین ترتیب شک و تردیدی نیز در زندگی وجود ندارد.
زندگی عارفانه با زندگی عالمان دیگر تفاوت دارد. هشت سال قبل در اسفندماه ۱۳۸۰ در آستانه سال جدید در آغاز دو تقویم هجری قمری و هجری شمسی که به هم رسیده بودند، من در شهر مقدس قم، در محضر فقیه و عارف بزرگ حضرت آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت، در خانه محقر و قدیمی و در اتاق بسیار سادهای که در آن از مظاهر عصر ما فقط یک بخاری و یک تلفن در میان انبوه کتاب و کاغذها به چشم میخورد، آن ندا را شنیدم و این محیط عارفانه را احساس کردم. ملاقات این حقیر با حضرتش نیم ساعت به طول انجامید و نصایح پربها و ارزشمندی که در این صحبت نصیب من شد، نعمتی بس بزرگ و زیبا بود. در گفتار و زندگی این فقیه و عارف، بشریت به نهایت رسیده است و مکتب امروز ایشان برای حقیقتجویان و دانشطلبان، اول و آخر عرفان در اصل خود است.
در این ملاقات حضرت آیتاللهالعظمی بهجت درباره نیروهای استکبار جهانی، سلطهگرایی آمریکا، تکبر، طمع و قلدری دولتمردان، ظلم و آسیب بزرگی که بر جامعه بشری در نتیجه این بیعدالتیها و کوتهنظریها وارد میشود، صحبت کردند. از دیدگاه ایشان آنها که امروز با تکیه بر مظاهر تمدن غرب از حفاظت تمدن انسانی سخن میگویند، خود بیش از دیگران وحشی هستند. قدرتطلبی، طمع و تکیه بر مادیات، بهقدری آنها را از حقایق دور کرده است که حتی فنای خود و سقوط نهایی نظامشان را نیز درک و احساس نمیکنند و کشتار و جنگ علیه مردم بیگناه در دنیا را دامن میزنند. بدین ترتیب آینده جهان اسلام، بدون شک در سازش و تفاهم با نظام جهانی امروزی نیست؛ زیرا این نظام خود قهار بوده و از جنبه اجتماعی و اخلاقی و دینی، دوره کهولت را طی میکند.
عارف بزرگ درباره دستنشاندگان غرب، تروریسم، جنگ و دینزدایی، طمع و تکبر مردم و دولتها، علم و دانش، پرهیزکاری و معصومیت ائمه اطهار، نزدیک بودن به خداوند و دانستن قرآن و دعوت مردم به اسلام صحبت فرمودند. از بزرگان و فقها و عالمان اسلام سخن گفتند. از پدربزرگ اینجانب مرحوم آیتاللهالعظمی حاج سید محمد مولانا (۱۲۹۴ـ۱۳۶۳ هجری قمری) و آثار ایشان یاد فرمودند.
سؤال کردم: چه نصیحت و توصیهای برای ما دارید؟ فرمودند: خدا را فراموش نکنیم ما همه در این دنیا بر سفره خداوند و انبیاء و ائمه نشستهایم و آنها به ما نگاه میکنند و بر ما نظارت دارند. وقتی از حضور این فقیه و عارف بزرگ مرخص شدم، اولین چیزی که به نظرم رسید، این بود که خداوندا، بین انسانها، من «کیستم»، آنان که در کاخ جاه و مقاماند و آنان که در کاخ عشق خداوندی و ابدی هستند، چه تفاوتی وجود دارد؟ این عارف و فقیه کیست، زاهدی که به درجه عرفان رسیده و دنیا را پشت سر گذاشته است، ولی نه برای رسیدن به آخرت و اجرت بلکه برای شناخت و ارتباط با پروردگارش. جهان ما چقدر از عمق آن آگاه است و چقدر از این شکافهای فکری اطلاع دارد؟ طنین و صدای این تعهد و عبودیت را چه رسانههایی میتوانند انتقال دهند؟ ولی از طرف دیگر میدانیم که در تاریکیهای جهل و نادانی و در ظلمات قرون متمادی که سالها انسانیت را خاموش و آرام و بیحرکت نگاه داشته بود،گهگاه برقی جهیده و راه آینده جامعه انسان را روشن ساخته است. عارفان و عالمان نوع ویژهای از این جرقه بودهاند.
در دهههای اخیر شهر مقدس قم هم از جنبههای کمی و کیفی تفاوت زیادی با ادوار پیش پیدا کرده است. شهر قم ـ برای من همچنان که برای بسیاری از دیگران است ـ همیشه از کودکی یک زیارتگاه و یک مرکز بزرگ علمی بوده است. ولی هشت سال قبل وقتی که به خدمت حضرت آیتاللهالعظمی بهجت رسیدم، اولین باری بود که به مدت بیش از یک هفته در این شهر مقدس اقامت و از مراکز علمی و پژوهشی آن از نزدیک دیدن کردم، به دیدار آیات عظام و فضلای این شهر رفتم و در مدارس و مساجد آن، از جمله مدرسه فیضیه و مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) سخنرانی کردم. فقیه و عارف عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی بهجت نمونه بسیار زیبا و ارجمندی از بزرگان و متفکران اسلامی بود که امروز در شهر مقدس قم خانه و مکتب دارند.
اگر بتوانم آن نیم ساعت ملاقات و صحبتی که با حضرت آیتاللهالعظمی بهجت داشتم را خلاصه کنم، باید بگویم سخن مورد نظر ایشان حقیقت حیات و زندگی بود. بسیاری از ما به دنبال علم هستیم، ولی او به دنبال «معلوم» بود.
انسانی عارف و گشادهرو، حضرتش با حال لطیف و ظریفی با من مواجه شد و صحبت کرد. ولی من میدیدم که ایشان از بالا نگاه میکنند.
ابهت و عظمت حوزه علمیه قم به مراتب بیش از ساختمانهای مدارس آن، بیش از گلدستههای متعدد و پرارتفاع آن، بیش از کتابخانههای پربهای آن، و بیش از هزاران هزار جماعت مسلمان و طلاب داخلی و خارجی آن است.
عظمت قم در معنویات، در عرفان، در گنجینههای فکری و دانش، و بهطور کلی در عشق و علم نهفته است. عظمت کتابخانه بزرگ مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی در عشق و علاقه بینظیر الهی و علمی و تعهد خالصانه آن فقیه عالیقدری است که علیرغم همه مشکلات، توانست گنجینهای از ۳۰هزار کتاب خطی تمدن ما را جمع آوری کرده و به بهای خستگی و گرسنگی خود این ذخایر را به نسلهای آینده انتقال دهد. این شهر مقدس قم بود که در اواخر قرن بیستم میلادی و در طلوع انقلاب اسلامی ایران معنای جدیدی از قدرت را به جهانیان ارائه کرد و آن قدرت مالکیت بر نفس بود، نه قدرتی که منابع آن ملموس و مادی و فیزیکی است. این چنین قدرتی است که منشأ وحدت انسانها را عمیقتر و عالیتر کرده و از جهات معنوی و درونی مطرح ساخت و حقیقت و عظمت اراده را بهعنوان یک بعد اصلی قدرت تجلی داد.
و دقیقا هشت سال قبل، یک شب که به دعوت رئیس محترم شورای شهر قم به جلسه شورای شهر دعوت شده بودم و شهردار محترم نیز حضور داشت، پیشنهاد کردم که به پاس حفظ میراث تاریخی و علمی و معنوی، یک حصار ذهنی، یک خط حقوقی بر محوطه و قسمت اصلی و قدیمی شهر مقدس قم کشیده شود. استدعا کردم کوچههای باریک و خانههای قدیمی، بادکشهای زیبا، طاق و گذرهای چند قرن پیش شهر مقدس قم را آنطور که هست نگه دارند و آنها را ترمیم کنند و اجازه ندهند که نقشهها و پروژههای به اصطلاح توسعه مدرن امروزی این آثار پربهای تاریخی را تخریب کند و از بین ببرد. این قسمت از قم یک موزه و یک میراث تاریخی است و باید برای نسلهای آینده باقی بماند. در سالها و قرون آینده، مسلمانان و فرزندان امت اسلامی سؤال خواهند کرد این کوچهها و این خانهها و این گذرها و این مراکز علم و دانش و عرفان که بزرگان و فقهای ما در آن زندگی کردند، کجا هستند؟ این کوچه پسکوچههایی که به خانه امام خمینی(ره) منتهی می شد، کجا رفتند؟ منزل محقر و اتاق کار عارف بزرگی که «بهجت» نام داشت، کجاست؟
در تاریکیهای مخوف تاریخ، در میان تودههای انباشته از کینه، حسد و نادانی، در اعماق حفرهها و گودالهای ژرف و ظلمانی، در چنگال احساسات خودخواهی و جاهطلبی، در جنون سروری و مطامع مادی که بارها این گیتی را در بر گرفته است، اشعههایی از علم و عشق بر کالبد دنیایی بیحس تابیدن گرفته که بارها باعث سعادت و کامیابی اجتماعات بشری بوده است. این پرتوفشانیها و این روشنیها و این درخشندگیها همیشگی نبوده است. این تحولات و این رنسانسهای تاریخی از مغز و فکر کسانی برخاست که ما امروز نام عالم و دانشمند و عارف بر آنان میگذاریم. در اینجاست که باید گفت، ای عالم، ای عارف، ای عنایت آسمانی و عرفانی، که فیض رحمانی را به نوع بشر ارزانی میداری، کسی که در فکر شناخت تو باشد هرگز بیشادی نمیماند.
بسیاری از ما امروز را با رنج و گداز به پایان میرسانیم و به امید فردا دل خوش میداریم و به تمام ناکامیها و فشار روزگار تن در میدهیم که فردا برایمان روز مبارکی خواهد شد. اما فردا مثل دیروز و پس فردا بدتر از امروز، صحنه زندگی بدین ترتیب برایمان تنگتر میشود بهویژه وقتی که دورهای از زندگی ما سپری شده، پا به اولین مرحله بلوغ اجتماعی میگذاریم، همه چیز در نظرمان طور دیگری جلوه میکند.
هستند بسیاری از ما نیز که هرگز پا به دروازه این مرحله آگاهی نمیگذارند و در همان درجه اضطراب میمانند و زندگی با مرگ پایان مییابد. ولی همیشه عده بسیار کم و انگشت شماری از ما نیز هست که پرده از راز ملکوتی و حقیقت عظمی برمیدارند. برای آنها «زندگی» و «فنا» معنای دیگری پیدا میکند و این انسانهای نادر کوشش میکنند از این راز بزرگ با خبر شوند و بدین ترتیب تنها با ارتباط مستقیم حیات با پروردگارشان این راه را میپیمایند و نه با معلومات و مشاهدات. عشق و علم و حیات و فنا، حرکت و قدرت معنا و ابعاد دیگری پیدا میکند و اهداف و انگیزهها تغییر مییابد. آنها شکست و پیروزی، بردگی و آزادی، تلخی و شیرینی، حق و باطل، متغیرها و نمادهای متعالی دیگری دارند که به آسانی قابل درک نیستند. زبان سخن میگوید، ولی ندا از قلب برمیخیزد. فرد به نقطهای میرسد که چیزی جز حق در آنجا نیست و بدین ترتیب شک و تردیدی نیز در زندگی وجود ندارد.
زندگی عارفانه با زندگی عالمان دیگر تفاوت دارد. هشت سال قبل در اسفندماه ۱۳۸۰ در آستانه سال جدید در آغاز دو تقویم هجری قمری و هجری شمسی که به هم رسیده بودند، من در شهر مقدس قم، در محضر فقیه و عارف بزرگ حضرت آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت، در خانه محقر و قدیمی و در اتاق بسیار سادهای که در آن از مظاهر عصر ما فقط یک بخاری و یک تلفن در میان انبوه کتاب و کاغذها به چشم میخورد، آن ندا را شنیدم و این محیط عارفانه را احساس کردم. ملاقات این حقیر با حضرتش نیم ساعت به طول انجامید و نصایح پربها و ارزشمندی که در این صحبت نصیب من شد، نعمتی بس بزرگ و زیبا بود. در گفتار و زندگی این فقیه و عارف، بشریت به نهایت رسیده است و مکتب امروز ایشان برای حقیقتجویان و دانشطلبان، اول و آخر عرفان در اصل خود است.
در این ملاقات حضرت آیتاللهالعظمی بهجت درباره نیروهای استکبار جهانی، سلطهگرایی آمریکا، تکبر، طمع و قلدری دولتمردان، ظلم و آسیب بزرگی که بر جامعه بشری در نتیجه این بیعدالتیها و کوتهنظریها وارد میشود، صحبت کردند. از دیدگاه ایشان آنها که امروز با تکیه بر مظاهر تمدن غرب از حفاظت تمدن انسانی سخن میگویند، خود بیش از دیگران وحشی هستند. قدرتطلبی، طمع و تکیه بر مادیات، بهقدری آنها را از حقایق دور کرده است که حتی فنای خود و سقوط نهایی نظامشان را نیز درک و احساس نمیکنند و کشتار و جنگ علیه مردم بیگناه در دنیا را دامن میزنند. بدین ترتیب آینده جهان اسلام، بدون شک در سازش و تفاهم با نظام جهانی امروزی نیست؛ زیرا این نظام خود قهار بوده و از جنبه اجتماعی و اخلاقی و دینی، دوره کهولت را طی میکند.
عارف بزرگ درباره دستنشاندگان غرب، تروریسم، جنگ و دینزدایی، طمع و تکبر مردم و دولتها، علم و دانش، پرهیزکاری و معصومیت ائمه اطهار، نزدیک بودن به خداوند و دانستن قرآن و دعوت مردم به اسلام صحبت فرمودند. از بزرگان و فقها و عالمان اسلام سخن گفتند. از پدربزرگ اینجانب مرحوم آیتاللهالعظمی حاج سید محمد مولانا (۱۲۹۴ـ۱۳۶۳ هجری قمری) و آثار ایشان یاد فرمودند.
سؤال کردم: چه نصیحت و توصیهای برای ما دارید؟ فرمودند: خدا را فراموش نکنیم ما همه در این دنیا بر سفره خداوند و انبیاء و ائمه نشستهایم و آنها به ما نگاه میکنند و بر ما نظارت دارند. وقتی از حضور این فقیه و عارف بزرگ مرخص شدم، اولین چیزی که به نظرم رسید، این بود که خداوندا، بین انسانها، من «کیستم»، آنان که در کاخ جاه و مقاماند و آنان که در کاخ عشق خداوندی و ابدی هستند، چه تفاوتی وجود دارد؟ این عارف و فقیه کیست، زاهدی که به درجه عرفان رسیده و دنیا را پشت سر گذاشته است، ولی نه برای رسیدن به آخرت و اجرت بلکه برای شناخت و ارتباط با پروردگارش. جهان ما چقدر از عمق آن آگاه است و چقدر از این شکافهای فکری اطلاع دارد؟ طنین و صدای این تعهد و عبودیت را چه رسانههایی میتوانند انتقال دهند؟ ولی از طرف دیگر میدانیم که در تاریکیهای جهل و نادانی و در ظلمات قرون متمادی که سالها انسانیت را خاموش و آرام و بیحرکت نگاه داشته بود،گهگاه برقی جهیده و راه آینده جامعه انسان را روشن ساخته است. عارفان و عالمان نوع ویژهای از این جرقه بودهاند.
در دهههای اخیر شهر مقدس قم هم از جنبههای کمی و کیفی تفاوت زیادی با ادوار پیش پیدا کرده است. شهر قم ـ برای من همچنان که برای بسیاری از دیگران است ـ همیشه از کودکی یک زیارتگاه و یک مرکز بزرگ علمی بوده است. ولی هشت سال قبل وقتی که به خدمت حضرت آیتاللهالعظمی بهجت رسیدم، اولین باری بود که به مدت بیش از یک هفته در این شهر مقدس اقامت و از مراکز علمی و پژوهشی آن از نزدیک دیدن کردم، به دیدار آیات عظام و فضلای این شهر رفتم و در مدارس و مساجد آن، از جمله مدرسه فیضیه و مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) سخنرانی کردم. فقیه و عارف عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی بهجت نمونه بسیار زیبا و ارجمندی از بزرگان و متفکران اسلامی بود که امروز در شهر مقدس قم خانه و مکتب دارند.
اگر بتوانم آن نیم ساعت ملاقات و صحبتی که با حضرت آیتاللهالعظمی بهجت داشتم را خلاصه کنم، باید بگویم سخن مورد نظر ایشان حقیقت حیات و زندگی بود. بسیاری از ما به دنبال علم هستیم، ولی او به دنبال «معلوم» بود.
انسانی عارف و گشادهرو، حضرتش با حال لطیف و ظریفی با من مواجه شد و صحبت کرد. ولی من میدیدم که ایشان از بالا نگاه میکنند.
ابهت و عظمت حوزه علمیه قم به مراتب بیش از ساختمانهای مدارس آن، بیش از گلدستههای متعدد و پرارتفاع آن، بیش از کتابخانههای پربهای آن، و بیش از هزاران هزار جماعت مسلمان و طلاب داخلی و خارجی آن است.
عظمت قم در معنویات، در عرفان، در گنجینههای فکری و دانش، و بهطور کلی در عشق و علم نهفته است. عظمت کتابخانه بزرگ مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی در عشق و علاقه بینظیر الهی و علمی و تعهد خالصانه آن فقیه عالیقدری است که علیرغم همه مشکلات، توانست گنجینهای از ۳۰هزار کتاب خطی تمدن ما را جمع آوری کرده و به بهای خستگی و گرسنگی خود این ذخایر را به نسلهای آینده انتقال دهد. این شهر مقدس قم بود که در اواخر قرن بیستم میلادی و در طلوع انقلاب اسلامی ایران معنای جدیدی از قدرت را به جهانیان ارائه کرد و آن قدرت مالکیت بر نفس بود، نه قدرتی که منابع آن ملموس و مادی و فیزیکی است. این چنین قدرتی است که منشأ وحدت انسانها را عمیقتر و عالیتر کرده و از جهات معنوی و درونی مطرح ساخت و حقیقت و عظمت اراده را بهعنوان یک بعد اصلی قدرت تجلی داد.
و دقیقا هشت سال قبل، یک شب که به دعوت رئیس محترم شورای شهر قم به جلسه شورای شهر دعوت شده بودم و شهردار محترم نیز حضور داشت، پیشنهاد کردم که به پاس حفظ میراث تاریخی و علمی و معنوی، یک حصار ذهنی، یک خط حقوقی بر محوطه و قسمت اصلی و قدیمی شهر مقدس قم کشیده شود. استدعا کردم کوچههای باریک و خانههای قدیمی، بادکشهای زیبا، طاق و گذرهای چند قرن پیش شهر مقدس قم را آنطور که هست نگه دارند و آنها را ترمیم کنند و اجازه ندهند که نقشهها و پروژههای به اصطلاح توسعه مدرن امروزی این آثار پربهای تاریخی را تخریب کند و از بین ببرد. این قسمت از قم یک موزه و یک میراث تاریخی است و باید برای نسلهای آینده باقی بماند. در سالها و قرون آینده، مسلمانان و فرزندان امت اسلامی سؤال خواهند کرد این کوچهها و این خانهها و این گذرها و این مراکز علم و دانش و عرفان که بزرگان و فقهای ما در آن زندگی کردند، کجا هستند؟ این کوچه پسکوچههایی که به خانه امام خمینی(ره) منتهی می شد، کجا رفتند؟ منزل محقر و اتاق کار عارف بزرگی که «بهجت» نام داشت، کجاست؟
در تاریکیهای مخوف تاریخ، در میان تودههای انباشته از کینه، حسد و نادانی، در اعماق حفرهها و گودالهای ژرف و ظلمانی، در چنگال احساسات خودخواهی و جاهطلبی، در جنون سروری و مطامع مادی که بارها این گیتی را در بر گرفته است، اشعههایی از علم و عشق بر کالبد دنیایی بیحس تابیدن گرفته که بارها باعث سعادت و کامیابی اجتماعات بشری بوده است. این پرتوفشانیها و این روشنیها و این درخشندگیها همیشگی نبوده است. این تحولات و این رنسانسهای تاریخی از مغز و فکر کسانی برخاست که ما امروز نام عالم و دانشمند و عارف بر آنان میگذاریم. در اینجاست که باید گفت، ای عالم، ای عارف، ای عنایت آسمانی و عرفانی، که فیض رحمانی را به نوع بشر ارزانی میداری، کسی که در فکر شناخت تو باشد هرگز بیشادی نمیماند.