همسر شهيد ابومنتظر المحمداوي، مسئول عمليات سپاه بدر ميگويد: ۲۰ سال با هم زندگي كرديم و طي اين مدت خيلي چيزها از ايشان ديدم كه فهميدم به كمال انساني رسيده است. او چندينبار در زمانهاي مختلف براي شهادت از من اجازه گرفت.
به گزارش شهدای ایران، شهيد «حاتم اسود محمد» ملقب به «ابومنتظر المحمداوي» در سال 1967 ميلادي در خانوادهاي مذهبي در استان ميسان به دنيا آمد. در اوايل دهه 80 ميلادي بههمراه خانوادهاش به ايران مهاجرت كرد و در سال 1984 به نيروهاي بدر پيوست. او در سال 1985 از سوي سرلشكر شهيد سپاه بدر «ابومحمد الطيب» براي همكاري اطلاعاتي در هور الهويزه برگزيده شد.
بروز حادثه در سامرا و ايجاد مشكل در يكي از پاهايش مانع از ادامه فعاليتهايش نشد تا اينكه سرانجام در سرزمين امامان به شهادت رسيد. شهيد المحمداوي، مسئول عمليات سپاه بدر و از فرماندهان ارشد مدافع حرم هفته گذشته در عمليات آزادسازي منطقه صقلاويه در فلوجه و پاكسازي آن از لوث تكفيريهاي داعش به شهادت رسيد. همسر شهيد ابومنتظر المحمداوي با اشاره به ويژگيهاي اخلاقي اين مرد ميدان جهاد ميگويد: ابومنتظر از نظر اخلاقي يك آدم معمولي نبود، واقعاً بالاتر از فرشته بود و اگر بگويم فرشته بود، در حقش كوتاهي كردهام. نميتوانم از اخلاقش بگويم، چون بزرگتر از اين بود كه بتوانم حق مطلب را ادا كنم. ما 20 سال با هم زندگي كرديم و طي اين مدت خيلي چيزها از ايشان ديدم كه فهميدم به كمال انساني رسيده است. همسر فرمانده عمليات سپاه بدر از نحوه برخورد شهيد در خانه چنين ميگويد: او تكيهگاه ما بود. ما چهار فرزند داريم، دو پسر و دو دختر. دو فرزند بزرگم يكي پسر 15ساله و ديگري دختر 13ساله هستند و بعد از 9 سال دو بچه ديگر هم دنيا آوردم؛ دختر كوچكم پنجساله و پسرم سهساله است. ابومنتظر از لحاظ اخلاقي در خانه خيلي با ما مهربان بود. حتي چندبار در زمانهاي مختلف براي شهادت از من اجازه گرفت، ولي چون اجازه كامل ندادم تا به حال شهيد نشده بود. او در مورد نحوه اجازه گرفتنش براي شهادت ميگويد: هربار ميآمد پيش من و ميگفت: «اگر من شهيد شدم شما چهكار ميكنيد؟» من هم ميگفتم شهادت بهترين و بالاترين مقامي است كه اولياي خدا به آن ميرسند و ما بهتر از امام حسين(ع) نيستيم كه بخواهيم اجازه شهادت ندهيم، اما هميشه در آخر حرفهايم اين را اضافه ميكردم: «سؤال و پرسش بچهها و اينكه بخواهند بعد از شهادت از من بپرسند: پدرمان كجاست؟ و بگو به ما زنگ بزند برايم سخت است». فكر ميكنم اين جمله آخر مانع شهادتش ميشد؛ ولي در آخرين ديداري كه با هم داشتيم اوضاع جور ديگري رقم خورد. همسر شهيد ابومنتظر المحمداوي ادامه ميدهد: در ماه رمضان بود كه پرسيد: «اگر من شهيد شوم شما چهكار ميكنيد؟» باز من گفتم: «شهادت بالاترين مقام است و تا حالا من كسي را لايقتر از شما براي شهادت نشناختم، اما براي اولينبار اين را ميگويم كه حتي اگر بچهها بعد از شهادت از من درباره شما پرسيدند، خدا خودش جواب خواهد داد. جواب خدا همان صبر و فراموشي بچههاست». منظورم از جواب خدا اين بود و گفتم اگر جواب خواستند خدا خودش جواب آنها را خواهد داد. وقتي اين را گفتم، ابومنتظر با تعجب نگاهم كرد و گفت: «واقعاً؟ يعني شما اينطور فكر ميكني؟» گفتم: «بله». فكر ميكنم خودش اجازه ميخواست و وقتي من اين را گفتم اجازه و رضايت كامل من را ديد و براي همين ديگر آخرينبار بود كه ديدمش و رفت و شهيد شد. همسر فرمانده ارشد مدافعان حرم در عراق در مورد توصيههاي شهيد ابومنتظر المحمداوي ميگويد: ايشان قبل از رفتن مانند هميشه توصيههاي كلي و شفاهي به ما داشت كه بيشتر آنها در مورد قضاي دين بود، ولي هنوز وصيتنامه خاصي از او پيدا نكردهايم. او با اشاره به مبارزه ابومنتظر با رژيم صدام در زمان هشت سال دفاع مقدس ميگويد: ايشان 16ساله بود كه جنگ تحميلي عليه ايران آغاز شد. وقتي ديد صدام به ايران حمله كرده از عراق به ايران آمد چون ميدانست حق با صدام نيست و براي همين در ايران به نيروهاي رزمنده ايراني پيوست و عليه صدام جنگيد، در اين جنگ چند بار مجروح هم شد. او هم با صدام جنگيد و هم با داعش. جنگهاي ديگري را نيز تجربه كرد، اما بهترين و قشنگترين جهادي كه داشت جهاد با نفس بود. چيزهايي كه در اين رابطه در زندگي با ايشان ديدم، خيلي قشنگ بود.
*تسنيم
بروز حادثه در سامرا و ايجاد مشكل در يكي از پاهايش مانع از ادامه فعاليتهايش نشد تا اينكه سرانجام در سرزمين امامان به شهادت رسيد. شهيد المحمداوي، مسئول عمليات سپاه بدر و از فرماندهان ارشد مدافع حرم هفته گذشته در عمليات آزادسازي منطقه صقلاويه در فلوجه و پاكسازي آن از لوث تكفيريهاي داعش به شهادت رسيد. همسر شهيد ابومنتظر المحمداوي با اشاره به ويژگيهاي اخلاقي اين مرد ميدان جهاد ميگويد: ابومنتظر از نظر اخلاقي يك آدم معمولي نبود، واقعاً بالاتر از فرشته بود و اگر بگويم فرشته بود، در حقش كوتاهي كردهام. نميتوانم از اخلاقش بگويم، چون بزرگتر از اين بود كه بتوانم حق مطلب را ادا كنم. ما 20 سال با هم زندگي كرديم و طي اين مدت خيلي چيزها از ايشان ديدم كه فهميدم به كمال انساني رسيده است. همسر فرمانده عمليات سپاه بدر از نحوه برخورد شهيد در خانه چنين ميگويد: او تكيهگاه ما بود. ما چهار فرزند داريم، دو پسر و دو دختر. دو فرزند بزرگم يكي پسر 15ساله و ديگري دختر 13ساله هستند و بعد از 9 سال دو بچه ديگر هم دنيا آوردم؛ دختر كوچكم پنجساله و پسرم سهساله است. ابومنتظر از لحاظ اخلاقي در خانه خيلي با ما مهربان بود. حتي چندبار در زمانهاي مختلف براي شهادت از من اجازه گرفت، ولي چون اجازه كامل ندادم تا به حال شهيد نشده بود. او در مورد نحوه اجازه گرفتنش براي شهادت ميگويد: هربار ميآمد پيش من و ميگفت: «اگر من شهيد شدم شما چهكار ميكنيد؟» من هم ميگفتم شهادت بهترين و بالاترين مقامي است كه اولياي خدا به آن ميرسند و ما بهتر از امام حسين(ع) نيستيم كه بخواهيم اجازه شهادت ندهيم، اما هميشه در آخر حرفهايم اين را اضافه ميكردم: «سؤال و پرسش بچهها و اينكه بخواهند بعد از شهادت از من بپرسند: پدرمان كجاست؟ و بگو به ما زنگ بزند برايم سخت است». فكر ميكنم اين جمله آخر مانع شهادتش ميشد؛ ولي در آخرين ديداري كه با هم داشتيم اوضاع جور ديگري رقم خورد. همسر شهيد ابومنتظر المحمداوي ادامه ميدهد: در ماه رمضان بود كه پرسيد: «اگر من شهيد شوم شما چهكار ميكنيد؟» باز من گفتم: «شهادت بالاترين مقام است و تا حالا من كسي را لايقتر از شما براي شهادت نشناختم، اما براي اولينبار اين را ميگويم كه حتي اگر بچهها بعد از شهادت از من درباره شما پرسيدند، خدا خودش جواب خواهد داد. جواب خدا همان صبر و فراموشي بچههاست». منظورم از جواب خدا اين بود و گفتم اگر جواب خواستند خدا خودش جواب آنها را خواهد داد. وقتي اين را گفتم، ابومنتظر با تعجب نگاهم كرد و گفت: «واقعاً؟ يعني شما اينطور فكر ميكني؟» گفتم: «بله». فكر ميكنم خودش اجازه ميخواست و وقتي من اين را گفتم اجازه و رضايت كامل من را ديد و براي همين ديگر آخرينبار بود كه ديدمش و رفت و شهيد شد. همسر فرمانده ارشد مدافعان حرم در عراق در مورد توصيههاي شهيد ابومنتظر المحمداوي ميگويد: ايشان قبل از رفتن مانند هميشه توصيههاي كلي و شفاهي به ما داشت كه بيشتر آنها در مورد قضاي دين بود، ولي هنوز وصيتنامه خاصي از او پيدا نكردهايم. او با اشاره به مبارزه ابومنتظر با رژيم صدام در زمان هشت سال دفاع مقدس ميگويد: ايشان 16ساله بود كه جنگ تحميلي عليه ايران آغاز شد. وقتي ديد صدام به ايران حمله كرده از عراق به ايران آمد چون ميدانست حق با صدام نيست و براي همين در ايران به نيروهاي رزمنده ايراني پيوست و عليه صدام جنگيد، در اين جنگ چند بار مجروح هم شد. او هم با صدام جنگيد و هم با داعش. جنگهاي ديگري را نيز تجربه كرد، اما بهترين و قشنگترين جهادي كه داشت جهاد با نفس بود. چيزهايي كه در اين رابطه در زندگي با ايشان ديدم، خيلي قشنگ بود.
*تسنيم