شهدای ایران shohadayeiran.com

پدر شیخ عباس به حضرت امام (ره) گفت: من شش پسر داشتم که یکی از آنها شهید شد. حالا از شما استدعا دارم دعا کنید که پنج تای دیگر هم خط و راه برادرشان را ادامه دهند.
به گزارش شهدای ایران؛ سال 1323 روستای کشکوئیه رفسنجان شاهد تولد نوزادی از مادری سیده و پاکدامن بود که او را عباس نام گذاشتند.عباس در دامان مادری پارسا که بدون وضو به بچه هایش شیرنمی داد و پدری که حلال و حرام را رعایت می کرد و با نان زحمت کشی سفره اش را پهن می کرد تربیت شد و در کنار پدر کشاورز خود به تحصیل پرداخت.
دعا کنید که پنج پسر دیگرم شهید شوند
عباس در 13 سالگی برای کسب علوم و معارف اسلامی به قم عزیمت کرد و در 20 سالگی به تحصیل دروس خارج پرداخت و همزمان پا به فعالیت های سیاسی گذاشت و پس از قیام 15 خرداد حضور فعالتری در صحنه و مبارزه بر علیه ظلم و نظام ستم شاهی داشت.

سفارش به همسر

سال 42 با دختر یکی از روحانیون در قم ازدواج می کند و زندگی ساده و بی آلایش خود را، با همسری شایسته رقم  می زند. در نهایت سادگی و تواضع به همسر خود می گفت: آنچه را که می خواهی اگر خیلی لازم و واجب است بخر، و ِالّا من طلبۀ امام زمان(عج) هستم و نمی توانم هرچه دلم خواست، بخرم و سهم امام (ره) را خرج هرچیزی بکنم.

فعالیت با شهید اندرزگو

وقتی وارد صحنۀ مبارزه شدند افراد زیادی مثل شهید اندرزگو به منزل ایشان رفت و آمد داشتند ،صبحها زود از منزل خارج می شد و شبها دیر وقت برمی گشت خود را کاملاً وقف مبارزه با ظلم  رژیم پهلوی کرده بود و به زن و فرزندخود می گفت: هر چه سختی می کشید بخاطر خدا صبر کنید، ما که چیزی نداریم. کار من خدمت به دین است پس بخاطر خدا تحمل کنید .در یکی از سخنرانی های حضرت امام (ره)، با اینکه جو حساس بود و خیلی ها احتیاط می کردند، ایشان ضبط صوت بزرگی با خود می برد توی مجلس. بعد از ضبط سخنان امام، خیلی عادی آن را دوباره خارج می کند. بعد هم نوار سخنرانی را تکثیر کرده و در اختیار دوستان مبارز قرار می دهد. ایشان در دوران مبارزه همواره در کنار مقام معظم رهبری (مدظله)، شهید باهنر و دیگر بزرگواران حضور داشتند.

برای ملاقات او رفتم، چشمهایش به سختی می دید

هنگامی که توسط ساواک دستگیر شد و به زندان رفت خیلی او را شکنجه می کردند البته به خانواده اش که برای ملاقات می آمدند چیزی نمی گفت و همسرش می گوید: وقتی برای ملاقات او رفتم، گویا چشمهایش به سختی می دید. ظاهراً در جای تاریک و با شرایط سختی سپری کرده بود ولی طوری رفتار می کرد که گویا هیچ اتفاقی نیفتاده است.» واقعاً صبر عجیبی داشت.

توجه عجیبی به عبادات داشت

در کنار مشغله ها و گرفتاریها، توجه عجیبی به عبادات داشت. در نهایت خستگی، وقتی به نماز می ایستاد و تکبیره الاحرام می گفت دیگر اثری از خستگی در وجودش دیده نمی شد. انگار نه انگار که چند لحظه قبل حال  نشستن نداشت با چنان آرامش و اطمینانی و با چنان خضوع و خشوعی نماز می خواند  که ناخواسته توجه اطرافیان به او جلب می شد. با صدای جذاب و دلنشینی کلمات را ادا می کرد که دیگران غرق در لذت می شدند و بهره می بردند. همان معنای «کونوا دعاه الناس بغیرالسنتکم» را تداعی می کرد.

هر بار به کمک مردم از صحنه می گریخت

 در شهرهای مختلف منبر می رفت و چند بار ساواکی ها خواستند دستگیرش کنند اما هر بار به کمک مردم از صحنه می گریخت و از مهلکه جان سالم به در می برد. یکبار در کرج منبر رفت و پس از آن دستگیر شد لیکن حبس او زیاد طول نکشید و با پیروزی انقلاب اسلامی، از زندان آزاد شد.

نظر امام (ره)که ایشان مسئولیت تبلیغات جبهه و جنگ باشند

بارها می گفت: اگر بدانم نظر مبارک حضرت امام(ره) چیست، همه کارهایم را رها می کنم و فقط به امرایشان می پردازم. لذا هنگامی که شیخ عباس از طریق آیة الله جنتی مطلع شد که نظر امام براینست که ایشان مسئولیت تبلیغات جبهه و جنگ را بپذیرند، با کمال میل در کنار سایر مسئولیتها، به این کار هم بعنوان یک تکلیف نگاه کردند و با اشتیاق پذیرفتند.

آمده ام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم

وقتی به جبهه رفت دیگر فارغ از زندگی و خانواده بود و می گفت: ای کاش من در جاهای دیگر مسئولیت نداشتم؛ آنگاه  اصلاً به تهران نمی رفتم و همیشه اینجا می ماندم. در ابتدای ورود به جبهه در اولین نشست با فرماندهان و مسئولین فرهنگی جبهه گفت : آمده ام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم. من احساس می کنم شایسته این افتخار بزرگی که نصیبم کرده اند نیستم.

جنگ در رأس امور است

گاهی اوقات در جلسه ها ناراحت می شد و می گفت: آقا ، پشتوانۀ فرهنگی منطقه ضعیف است. چرا فلان گروه و سازمان وارد کار نمی شوند؟ مگر امام نفرموده اند که جنگ مال همه است. وقتی ایشان می فرمایند جنگ در رأس امور است، اگر ما سراغ کار دیگری برویم و آن کار ما را از جنگ باز دارد، وظیفه داریم آن را رها کنیم و فقط در جبهه بمانیم. در نتیجه همین طرز تفکر و اقتدار و قاطعیت ایشان بود که ظرف مدت کوتاهی، نظم و انظباط تمامی واحد های فرهنگی را در برگرفت و امر تبلیغات در جبهه سروسامان یافت.

حضور یک روحانی در خط مقدم جبهه برای تقویت روحیۀ رزمندگان مؤثر است

خیلی علاقمند به حضور در خط مقدم جبهه بود. هر بار که به منطقه می رفت تاکید و اصرار داشت که به خطوط هم سرکشی کند. او می خواست به لحاظ مسئولیتش از نزدیک شاهد قضایا باشد و کمبودها وکاستی ها را بررسی کند و معتقد بود  حضور یک روحانی در خط مقدم جبهه برای تقویت روحیۀ رزمندگان مؤثر است.

ما باید به تکلیفمان عمل کنیم

 گاهی که در کار یا عملیاتی موفقیت حاصل نمی شد، بچه ها خیلی ناراحت و افسرده می شدند، آنقدر که دیگر نمی توانستند کار کنند. در چنین مواقعی صحبتهای آقای شیرازی مانند آب سردی روی آتش، دلهای همه را آرام می کرد و روحی تازه به کالبد نیروها می دمید اومی گفت: ما باید به تکلیفمان عمل کنیم حالا نتیجه پیروزی باشد یا شکست، ماندن در جبهه برگشتن به پشت جبهه، دیگر هیچ اهمیتی ندارد.

شهید بهشتی به پدر شیخ عباس گفت شما با تربیت چنین فرزندی به گردن انقلاب حق دارید

یکبار شهید بهشتی به پدر شیخ عباس گفت: شما با تربیت چنین فرزندی به گردن انقلاب حق دارید. شما انسان بزرگی را تربیت کردید و تحویل حوزه های علمیه دادید. پدرشیخ عباس هم در جواب می گویند: دستهای من پینه بسته است. من از کودکی پدرم را از دست دادم و چون فرزند بزرگ خانواده بودم، نان بیار خانه شدم و سرپرستی دو برادر و دو خواهر خود را بعهده گرفتم از 8 سالگی کار و تلاش کردم، چکش زدم، مسگری کردم ، پیله وری کردم، به روستاها رفتم  و کار کردم تا توانستم فرزندانی  را از راه کسب حلال تربیت و بزرگ کنم آن کسب حلال موجب شد که چنین فرزندانی تحویل اسلام بدهم.

خداوند دعایش را مستجاب کرد

یک شب قبل از شهادتش، در قرارگاه کربلا سخنرانی داشت . گفت که فردا سالروز جنگ « بدر» است و از مقام و منزلت شهدای این جنگ یاد کرد، شهدایی که در رکاب پیامبر به شهادت رسیدند. بعد دعا کرد و گفت: خوشا بحال رزمندگانی که فردا در جبهه های جنگ  به شهادت می رسند. خداوند  انشاالله ما را شامل این لطف خود بگرداند. روز بعد خداوند دعایش را مستجاب کرد و در ظهر جمعه، هفدهم ماه مبارک رمضان و سالروز جنگ بدر ( 17 رمضان سال 64) در جبهۀ جنوب به شهادت رسید. بعد از شهادت، همان آرامش همیشگی در چهره اش موج می زد.

اشک در چشمان امام (ره)جمع شد

چند روز بعد از شهادت حجه الاسلام شیخ عباس شیرازی، پدر و مادر بزرگوار ایشان به خدمت حضرت امام (ره)شرفیاب می شوند. پدرشیخ عباس به حضرت امام (ره)عرض می کنند: شهادت شیخ عباس، بزرگترین سعادت را برای من آورد که موفق شدم ازنزدیک شما را زیارت کنم و دستان شما را ببوسم. من شش پسر داشتم که یکی از آنها شهید شد. حالا از شما استدعا دارم دعا بفرمایید که پنج تای دیگر هم خط و راه برادرشان را ادامه دهند. اشک در چشمان امام جمع شد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار