بعد از نیم ساعت غلام برگشت، آشفته و ناراحت بود محمد گفت چه شده؟ غلام گفت «نمیدانم آنجا چقدر شهید بود بچهها همه پر پر شده بودند». در حالی که یارای ایستادن نداشت روی زمین نشست مشتهایش را گره کرد و به خاک کوبید.
به گزارش شهدای ایران به نقل از تسنیم، سردار شهید غلامرضا کیانپور جانشین واحد «اطلاعات لشکر 10 سید الشهدا(ع)» بود که در طول دوران حضور در جبهه در عملیاتهای متعددی حضور داشت و عملیاتهای شناسایی را به همراه گروهش انجام داد. عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک، لبنان، بیتالمقدس، محرم، خیبر، بدر، عاشورای سه، ایذائی ام الرصاص، والفجر هشت، سیدالشهدا، کربلای یک، کربلای چهار، و کربلای پنج از جمله عملیاتهایی بود که غلام در آنها حضور داشت.
این سردار شهید پس از عمری مجاهدت دو جانفشانی در جبهههای نبرد از آنجا که دلتنگ شهادت بود در عملیات کربلای پنج در دشت خونبار شلمچه به حاک افتاد و به قافله یاران شهیدش پیوست. مزار پاک این شهید نیز در امامزاده محمد واقع در حصارک کرج واقع است. مهدی صفار در کتاب «عبور از خط» خاطرات متعددی را به نقل ازخانواده، همرزمان و دوستان شهید روایت میکند. در این بخش روایتی از عملیات کربلای چهار از نگاه شهید کیانپور نقل میشود:
لشکرها و تیپها آرام آرام خودشان را آماده میکردند سپاه محمد باید عملیات کربلای چهار را انجام میداد غلام ناراحت و پریشان بود گاهی با خود حرف میزد و گاهی به خلوت بیابان پناه میبرد. «محمد» که متوجه ناراحتی غلام شده بود سعی میکرد او را از این حالت بیرون آورد اما غلام حوصله صحبت کردن نداشت غلام که تحملش تمام شده بود محمد را در گوشهای پیدا کرد و گفت ببین اینها چقدر بیمعرفت هستند... .
«محمد» که میدانست ناراحتی «غلام» از چیست لبخند تلخی زد و با مهربانی جواب داد حالا مگر چه شده؟ لازم نیست تو انقدر خودت را ناراحت کنی. در حالی که بغض گلوی غلام را میفشرد جواب داد «یکسال در این منطقه کار کردهایم قبل از آن نیز شش ماه این منطقه را زیر و رو کرده بودیم یک عملیات موفقیت آمیز هم در این منطقه انجام دادیم. یک نفر نیامد به من بگوید تو که مسئول واحد اطلاعات عملیات هستی چه اطلاعاتی از این منطقه داری؟» قرار بود محور را لشکر ثارالله بزند. «یک نفر نیامد سوال کند این محور چطوری است؟ حداقل به من بگویند این فرمانده گردان را توجیه کن. چند بار خواستم خود جلو بروم و این پیشنهاد را به آن ها بدهم اما دیدم درست نیست و در کار آنها دخالت کردهام».
محمد صحبت او را قطع کرد و با دلجویی گفت «نان و حلوا که خیر نمیکنند فدای سرت». غلام گفت «من وضعیت این منطقه را درک کردهام تا یک نفر بخواهد به درستی این منطقه را شناسایی کند میدانی باید چقدر شهید بدهد؟ هیچ میدانی باید چقدر مصیبت بکشند؟». هیچ اطلاعاتی از غلام و گروهش که ساعتها روی آبهای آن منطقه حدس میزدند، نخواستند فصل سرما وسوز با آن همه مشکلات، فصل گرم تابستان با آن هوای دم کرده و پشه و مگس توان گذاشته بودند و اطلاعات زیادی جمع کرده بودند غلام حق داشت ناراحت باشد که از اطلاعات حیاتی او هیچ استفادهای نکرده بودند.
به سمت قرارگاه رفتند تا حرفشان را به آنجا بگویند غلام آرام و قرار نداشت وقتی شروع به صحبت کرد درحالی که سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند گفت «ما اینجا کار کردهایم بیش از یک سال در این منطقه بودهایم حداقل چرا از ما سوال نمیکنید؟» اما آن ها هیچ جوابی ندادند. در عملیات کربلای چهار قرار بود لشکر 10 نیرو مخصوص سیدالشهدا به عنوان یگان پشتیبان وارد عمل بشود نیروها درست غرب آب و به طرف بصره مستقر شدند نیروها شاد و خوشحال بودند قرار بود با شروع عملیات فقط چند گردان از لشکر وارد عمل شود و خود را به امالقصر برسانند. مرحله مرحله عملیات کنند و تا هر منطقه که توانایی دارند پیش روند.
غلام نیروهای شناسایی را بین گردانهای عمل کننده تقسیم کرد در بین نیروها نوجوانی شوخ طبع به نام «نوروزی» بود که بعدها شهید شد شهید حسین نوروزی و آرش و چند نفر دیگر وارد تیپی شدند که فرماندهی آن را حاج اکبر نوجوان بر عهده داشت. غلام در حالی که نیروها را توجیه میکرد در بین صحبتهایش چندین بار گفت اطلاعات عملیات چشم لشکر است و ادامه میداد: «شما هم باید چشمهایتان را باز کنید و بدانید خیلی مهم هستند».
وقتی تقسیم نیروها تمام شد در یک لحظه که غلام مشغول کارهای خودش بود گروهی از نیروها که از قبل با هم دوستی داشتند دور هم جمع شدند شهید نوروزی در بین آنها بود وقتی غلام متوجه آن ها شد با ناراحتی رو به شهید نوروزی گفت تو اینجا چه کار میکنی؟ مگر من شما را تقسیم نکردم؟ شهید نوروزی قیافه مظلومانهای به خود گرفت گفت آقا غلام شما مگر نگفتید اطلاعات عملیات چشم لشکر است؟ پس طرح عملیات مغز لشکر میشود شاید هم عقل لشکر. وقتی عقل و مغز خواب باشد چشمها قادر نیستند چیزی را ببینند. حاج اکبر خوابیده است. غلام که انتظار نداشت چنین جوابی بشنود لبخند زیبایی زد این لبخند غلام باعث شد دیگران با خنده بلند او را همراهی کنند.
چون تعداد نیروها زیاد بود و غلام به تعدادی از آنها نیاز داشت باید بقیه به عقب برمیگشتند. غلام برای اینکه نیروها در دسترس نمیخواست آنها را روانه اهواز یا اندیمشک کند. بنابراین مازاد نیروها را به پنج کیلومتری خرمشهر برد در آنجا پلهایی وجود داشت که زیر آنها به شکل هفت و هشت ساخته شده بود به نیروها دستور داد در زیر پل مخفی شوند و در این پناهگاه امن استراحت کنند تا در موقع لزوم از وجود آن استفاده کند.
همانطوری که گفته شد چون لشکر این عملیات را پشتیبانی میکند در هنگام شروع عملیات وارد میدان شد صبح روز بعد غلام به همراه محمد خود را به اروند رساندند غلام حال غریبی داشت ناگهان درحالی که به سمت یکی از قایقها میدوید گفت: «همینجا باش من الان برمیگردم». محمد دست و پایش را گم کرد. غلام سوار یکی از قایقها شده بود و گفت «ده دقیقه میروم خط را ببینم و میآیم».
بعد از گذشت نیم ساعت غلام برگشت آشفته و ناراحت بود محمد گفت چه شده؟ غلام گفت نمیدانم آنجا چقدر شهید بود بچهها همه پر پر شده بودند در حالی که یارای ایستادن نداشت روی زمین نشست مشتهایش را گره کرد و به خاک کوبید. آرام میگفت دیدی چه شد آخر؟ اگر این ماموریت را به ما داده بودند که اینجا چه کار کردهایم اینجوری نمیشد انقدر شهید نمیدادیم.
محمد یک بار دیگر غلام را دلجویی کرد در حالی که خود او بسیار ناراحت بود گفت «غلام قسمت آنها این بوده که بروند و در جزیره شهید بشوند بلند شو بچهها منتظرند». عملیات کربلای چهار سوم دی ماه سال 65 در «ابوخضیب» با رمز «محمد رسول الله» (ص) انجام شد که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام نکرد.
چشمانش سرخ شده بود عملیات کربلای چهار به اهداف خود نرسیده بود حالا قرار بود یک بار دیگر شروع کنند. شروعی که سرآغاز هستی بود اینبار شناسایی راه بهشت بود راهی پر پیچ و خم. غلام باید این خاک را به درستی شناسایی میکرد خارج شدن از خاک بدون شناسایی دقیق میسر نبود پس شناسایی عملیاتی کربلای پنج باید به درستی انجام میشد. نگاه غلام به انتهای افقها دوخته شده بود آنجایی که تا مدتی بعد سرآغاز ابتدا میشد.
این سردار شهید پس از عمری مجاهدت دو جانفشانی در جبهههای نبرد از آنجا که دلتنگ شهادت بود در عملیات کربلای پنج در دشت خونبار شلمچه به حاک افتاد و به قافله یاران شهیدش پیوست. مزار پاک این شهید نیز در امامزاده محمد واقع در حصارک کرج واقع است. مهدی صفار در کتاب «عبور از خط» خاطرات متعددی را به نقل ازخانواده، همرزمان و دوستان شهید روایت میکند. در این بخش روایتی از عملیات کربلای چهار از نگاه شهید کیانپور نقل میشود:
«محمد» که میدانست ناراحتی «غلام» از چیست لبخند تلخی زد و با مهربانی جواب داد حالا مگر چه شده؟ لازم نیست تو انقدر خودت را ناراحت کنی. در حالی که بغض گلوی غلام را میفشرد جواب داد «یکسال در این منطقه کار کردهایم قبل از آن نیز شش ماه این منطقه را زیر و رو کرده بودیم یک عملیات موفقیت آمیز هم در این منطقه انجام دادیم. یک نفر نیامد به من بگوید تو که مسئول واحد اطلاعات عملیات هستی چه اطلاعاتی از این منطقه داری؟» قرار بود محور را لشکر ثارالله بزند. «یک نفر نیامد سوال کند این محور چطوری است؟ حداقل به من بگویند این فرمانده گردان را توجیه کن. چند بار خواستم خود جلو بروم و این پیشنهاد را به آن ها بدهم اما دیدم درست نیست و در کار آنها دخالت کردهام».
محمد صحبت او را قطع کرد و با دلجویی گفت «نان و حلوا که خیر نمیکنند فدای سرت». غلام گفت «من وضعیت این منطقه را درک کردهام تا یک نفر بخواهد به درستی این منطقه را شناسایی کند میدانی باید چقدر شهید بدهد؟ هیچ میدانی باید چقدر مصیبت بکشند؟». هیچ اطلاعاتی از غلام و گروهش که ساعتها روی آبهای آن منطقه حدس میزدند، نخواستند فصل سرما وسوز با آن همه مشکلات، فصل گرم تابستان با آن هوای دم کرده و پشه و مگس توان گذاشته بودند و اطلاعات زیادی جمع کرده بودند غلام حق داشت ناراحت باشد که از اطلاعات حیاتی او هیچ استفادهای نکرده بودند.
غلام نیروهای شناسایی را بین گردانهای عمل کننده تقسیم کرد در بین نیروها نوجوانی شوخ طبع به نام «نوروزی» بود که بعدها شهید شد شهید حسین نوروزی و آرش و چند نفر دیگر وارد تیپی شدند که فرماندهی آن را حاج اکبر نوجوان بر عهده داشت. غلام در حالی که نیروها را توجیه میکرد در بین صحبتهایش چندین بار گفت اطلاعات عملیات چشم لشکر است و ادامه میداد: «شما هم باید چشمهایتان را باز کنید و بدانید خیلی مهم هستند».
وقتی تقسیم نیروها تمام شد در یک لحظه که غلام مشغول کارهای خودش بود گروهی از نیروها که از قبل با هم دوستی داشتند دور هم جمع شدند شهید نوروزی در بین آنها بود وقتی غلام متوجه آن ها شد با ناراحتی رو به شهید نوروزی گفت تو اینجا چه کار میکنی؟ مگر من شما را تقسیم نکردم؟ شهید نوروزی قیافه مظلومانهای به خود گرفت گفت آقا غلام شما مگر نگفتید اطلاعات عملیات چشم لشکر است؟ پس طرح عملیات مغز لشکر میشود شاید هم عقل لشکر. وقتی عقل و مغز خواب باشد چشمها قادر نیستند چیزی را ببینند. حاج اکبر خوابیده است. غلام که انتظار نداشت چنین جوابی بشنود لبخند زیبایی زد این لبخند غلام باعث شد دیگران با خنده بلند او را همراهی کنند.
چون تعداد نیروها زیاد بود و غلام به تعدادی از آنها نیاز داشت باید بقیه به عقب برمیگشتند. غلام برای اینکه نیروها در دسترس نمیخواست آنها را روانه اهواز یا اندیمشک کند. بنابراین مازاد نیروها را به پنج کیلومتری خرمشهر برد در آنجا پلهایی وجود داشت که زیر آنها به شکل هفت و هشت ساخته شده بود به نیروها دستور داد در زیر پل مخفی شوند و در این پناهگاه امن استراحت کنند تا در موقع لزوم از وجود آن استفاده کند.
همانطوری که گفته شد چون لشکر این عملیات را پشتیبانی میکند در هنگام شروع عملیات وارد میدان شد صبح روز بعد غلام به همراه محمد خود را به اروند رساندند غلام حال غریبی داشت ناگهان درحالی که به سمت یکی از قایقها میدوید گفت: «همینجا باش من الان برمیگردم». محمد دست و پایش را گم کرد. غلام سوار یکی از قایقها شده بود و گفت «ده دقیقه میروم خط را ببینم و میآیم».
بعد از گذشت نیم ساعت غلام برگشت آشفته و ناراحت بود محمد گفت چه شده؟ غلام گفت نمیدانم آنجا چقدر شهید بود بچهها همه پر پر شده بودند در حالی که یارای ایستادن نداشت روی زمین نشست مشتهایش را گره کرد و به خاک کوبید. آرام میگفت دیدی چه شد آخر؟ اگر این ماموریت را به ما داده بودند که اینجا چه کار کردهایم اینجوری نمیشد انقدر شهید نمیدادیم.
محمد یک بار دیگر غلام را دلجویی کرد در حالی که خود او بسیار ناراحت بود گفت «غلام قسمت آنها این بوده که بروند و در جزیره شهید بشوند بلند شو بچهها منتظرند». عملیات کربلای چهار سوم دی ماه سال 65 در «ابوخضیب» با رمز «محمد رسول الله» (ص) انجام شد که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام نکرد.
چشمانش سرخ شده بود عملیات کربلای چهار به اهداف خود نرسیده بود حالا قرار بود یک بار دیگر شروع کنند. شروعی که سرآغاز هستی بود اینبار شناسایی راه بهشت بود راهی پر پیچ و خم. غلام باید این خاک را به درستی شناسایی میکرد خارج شدن از خاک بدون شناسایی دقیق میسر نبود پس شناسایی عملیاتی کربلای پنج باید به درستی انجام میشد. نگاه غلام به انتهای افقها دوخته شده بود آنجایی که تا مدتی بعد سرآغاز ابتدا میشد.
اینکه در این عملیات غرور و تعدادی نیرو و امکانات همه را گرفته بود شکی نیست ، فرماندهان در مورد شکستن خط طوی صحبت مب کردن که مثل اینکه یک لیوان رو پشت بام رو خیابون می اندازن
به عنوان رزمنده خیلی دلم آشوب بود چون رفتار اینها مانند رفتار فرماندهان در عملیات والفجر مقدماتی بود
طوری از آتش تهیه اولیه علیات حرف می زندن که هیچ مطابقتی با عملیات های قبلی نداشت
هیچ کس با دل شکسته در مورد کمک ائمه برای پیروزی در عملیات در مقابل دشمن تا دندان مسلح صحبت نمی کرد
همه در مورد شکستن کمر صدام صحبت می کرد
بدجوری غرور همهون رو گرفته بود و فقط غواصها در فرصت بین دو غواصی شبانه نماز شب را با گریه و زاری می خواندن
عملاً به جای خدا به خود امیدوار شده بودیم
خدا هم ادبمان کرد و چه بد مردود شدیم