حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می توانی بفهمی که در این جاده سال های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است.
به گزارش شهدای ایران ؛در سمت راست هشتاد کیلومتری جادة اهواز ـ خرمشهر، تابلویی رنگ و رو رفته و زنگ زده ای توجه ها را به خود جلب می کند که بر روی آن نوشته: «یادمان شهدای گمنام عملیات رمضان، منطقه پاسگاه زید.»
زید پاسگاهی است مرزی در حد فاصل منطقة کوشک و شلمچه، و یکی از مسیرهای تهاجم بعثی ها در ابتدای جنگ به خاک میهن عزیزمان و به واسطه جادة بین المللی که تا قبل از انقلاب در کنار این پاسگاه وجود داشت، تهاجم از این مسیر به سادگی صورت گرفت و نیروهای عراقی خود را به سه راه حسینیه رساندند و سپس به طرف خرمشهر حرکت کردند.
زید، با دلاوری های رزمندگان در عملیات رمضان آزاد شد؛ عملیاتی در ماه رمضان، در تیرماه 1361. بچه ها از زید گذشته بودند، اما موانع صعب العبور و ترفندهای جدید دشمن سبب شد مواضع ما در خاک دشمن تثبیت نشود و آخرین خط دفاعی در همین پاسگاه زید شکل بگیرد. پاسگاه زیدی که شهدای آن غالباً تشنه بودند و خیلی از آنها در موانع و خاکریزهای مثلثی به جا ماندند. با این حال که نتوانستیم مواضع خود را در خاک عراق تثبیت کنیم، اما رزمنده ها، چه سوار بر موتور و چه پیاده آنقدر تانک زدند، که عملیات رمضان معروف به شکار تانک شد.
بار دیگر سال 62 پاسگاه زید، یکی از محورهای حمله به دشمن در عملیات خیبر بود که این بار هم از این محور موفق به کسب نتیجه نشدیم. از آن زمان به بعد پاسگاه زید خط پدافندی شد، و دیگر حرکت قابل توجهی تا پایان جنگ در آن صورت نگرفت، و بار دیگر عراق از همین منطقه به ما حمله کرد.
حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می توانی بفهمی که در این جاده سال های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است. برای رسیدن به یادمان باید دژبانی ارتش را بعد از هزار قسم و آیه و ارائة حکم و کارت راضی کنی و سیزده کیلومتر جادة خاکی و دست انداز را عبور کنی.
وسط بیابان بی آب و علف، تیرآهن ها و آجرهای روی هم انباشته، حاکی از آن است که شاید در آینده ای نمی دانم دور یا نزدیک، قصد دارند اینجا بنایی بر پا کنند. قدم بر روی زمین های تفتیده و شوره زار آنجا می گذاری و پیش می روی. بغض نه تنها گلوی تو را، بلکه تمام وجودت را فرا می گیرد. در حالی که اشک در چشمانت حلقه زده است با غربت شهیدان همراه می شوی. آه خداوندا! اینجا کجاست، سرزمین گمنام تر از گمنامی؟!
دوازده پاره سنگ را می بینی که بر روی تکه های سیمانی به عنوان نماد قبر گذاشته اند. دنبال عبارتی می گردی که روی آن نوشته شده باشد: «شهید گمنام فرزند روح الله»، اما نه ... و حتما بقیع را به یاد می آوری و غربت غمبار چهار مزارش را!
حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می توانی بفهمی که در این جاده سال های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است.
زید پاسگاهی است مرزی در حد فاصل منطقة کوشک و شلمچه، و یکی از مسیرهای تهاجم بعثی ها در ابتدای جنگ به خاک میهن عزیزمان و به واسطه جادة بین المللی که تا قبل از انقلاب در کنار این پاسگاه وجود داشت، تهاجم از این مسیر به سادگی صورت گرفت و نیروهای عراقی خود را به سه راه حسینیه رساندند و سپس به طرف خرمشهر حرکت کردند.
زید، با دلاوری های رزمندگان در عملیات رمضان آزاد شد؛ عملیاتی در ماه رمضان، در تیرماه 1361. بچه ها از زید گذشته بودند، اما موانع صعب العبور و ترفندهای جدید دشمن سبب شد مواضع ما در خاک دشمن تثبیت نشود و آخرین خط دفاعی در همین پاسگاه زید شکل بگیرد. پاسگاه زیدی که شهدای آن غالباً تشنه بودند و خیلی از آنها در موانع و خاکریزهای مثلثی به جا ماندند. با این حال که نتوانستیم مواضع خود را در خاک عراق تثبیت کنیم، اما رزمنده ها، چه سوار بر موتور و چه پیاده آنقدر تانک زدند، که عملیات رمضان معروف به شکار تانک شد.
بار دیگر سال 62 پاسگاه زید، یکی از محورهای حمله به دشمن در عملیات خیبر بود که این بار هم از این محور موفق به کسب نتیجه نشدیم. از آن زمان به بعد پاسگاه زید خط پدافندی شد، و دیگر حرکت قابل توجهی تا پایان جنگ در آن صورت نگرفت، و بار دیگر عراق از همین منطقه به ما حمله کرد.
حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می توانی بفهمی که در این جاده سال های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است. برای رسیدن به یادمان باید دژبانی ارتش را بعد از هزار قسم و آیه و ارائة حکم و کارت راضی کنی و سیزده کیلومتر جادة خاکی و دست انداز را عبور کنی.
وسط بیابان بی آب و علف، تیرآهن ها و آجرهای روی هم انباشته، حاکی از آن است که شاید در آینده ای نمی دانم دور یا نزدیک، قصد دارند اینجا بنایی بر پا کنند. قدم بر روی زمین های تفتیده و شوره زار آنجا می گذاری و پیش می روی. بغض نه تنها گلوی تو را، بلکه تمام وجودت را فرا می گیرد. در حالی که اشک در چشمانت حلقه زده است با غربت شهیدان همراه می شوی. آه خداوندا! اینجا کجاست، سرزمین گمنام تر از گمنامی؟!
دوازده پاره سنگ را می بینی که بر روی تکه های سیمانی به عنوان نماد قبر گذاشته اند. دنبال عبارتی می گردی که روی آن نوشته شده باشد: «شهید گمنام فرزند روح الله»، اما نه ... و حتما بقیع را به یاد می آوری و غربت غمبار چهار مزارش را!
حالا از تابلو و جادة خاکی آن، می توانی بفهمی که در این جاده سال های سال است، رفت و آمد چندانی صورت نگرفته و مهمان چندانی نداشته است.