تا قبل از اینکه جوانان حزبالله به منطقه زینبیه(س) بیایند و تشکیلاتی راهاندازی شود، جوانان دستهدسته به اینجا میآمدند و به ما میگفتند برای دفاع آمادگی داریم. به ما اسلحه و امکانات بدهید. البته یک مقدار زمان برد. یکی از علل آن هم این بود که میگفتند الان برای ما اولویت حمص و جاهای دیگر است و اینجا نزدیک شهر هست که دولت هست، ولی بعد بحمدالله تشکیلات درست شد و گروههای مختلفی اینجا هستند و دفاع میکنند.
شهدای ایران: برای گفتوگو پیرامون حمله تکفیریها به منطقه زینبیه دمشق و بررسی ابعادی دیگر از زندگی سردار شهید شاطری یا همان حسام خوشنویس لبنانیها - سوریها به سراغ سیدآیتالله سیدمجتبی حسینی نماینده ولیفقیه در سوریه رفتیم. دفتر ایشان در منطقه زینبیه قرار داشت و هنوز جای تیر و ترکش تکفیریها بر دیوارهای آن مانده بود. قبل از شروع گفتوگو بحث به حضور مجاهدان افغانستانی در دمشق کشیده شد و آیتاللهحسینی گفت: به ایشان میگفتم شما که اینجا میآیید امتیاز بالایی دارید، چون انسان در کشور خودش که میجنگد، از زن و بچه و خانواده خودش دفاع میکند و میخواهد امنیت خودش را تأمین کند و هیچ انگیزهای جز خدا ندارد. جنگیدن با فاصله زیاد از افغانستان فقط برای خداست. بحمدالله به برکت خون اینها افغانستانیها خیلی رو آمدهاند. در ادامه گفتوگوی ماهنامه رمز عبور با آیتاللهحسینی را میخوانید.
***
بحث شهید حسام خوشنویس است و حضور ایشان در سوریه، اقدامات انساندوستانهای که انجام دادند، بخصوص کارهایی را که در منطقه سیده زینب(س) انجام دادند، برایمان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. جریانی که در سوریه پیش آمد، به عنوان یک فاجعه و امر غیر قابل پیشبینی انجام شد، چون زمینهای وجود نداشت. از طرفی دشمنی هم که به سوریه حمله کرد، هیچ حد و مرزی را هم نمیشناخت و کشتن و مثله کردن آدمها از روز اول در دستور کارشان بود. اینهایی که میگویند بین داعش و جندالشام، جبههالنصره و جیشالحرّ فرق است، هیچ فرقی بین آنها نمیبینم. جیشالحر هم در سوریه افراد را قطعهقطعه کردند و قابلمهای پر از گوشت انسان سر راه مردم گذاشته بودند که ایجاد رعب کنند. راهها را میبستند و افراد را میگرفتند. در نتیجه جنگ بهجای اینکه یک سری حرکات جزئی باشد، رعب و وحشت سراسر سوریه را فرا گرفت. ملت سوریه هم آمادگی چنین وضعیتی را نداشت و نگرانیهای زیادی داشت و در زمینه رسیدگیهای عمومی نمیتوانست درست کار کند. اینها شعار مذهبی مطرح میکردند، ولی خیلی از سنیها را هم کشتند و سر بریدند و سر سنیها هم خیلی بلاها آوردند، اما بیشتر بحث شیعه و سنی را مطرح میکردند و به عنوان سنی متشدد به میدان آمده بودند، به همین دلیل به هم خوردگی عمومی در وضع شیعیان ایجاد شده بود. هم جابهجاییهای جمعیت و آوارگی به نقاط مختلف، به روستاهای حمص که از بیاضه شروع شد و شیعهها مجبور شدند به مناطق گوناگون هجرت کنند و آمادگی برای پذیرش شیعهها نبود. به همین دلیل نیاز داشتند کسی به احتیاجات خدماتی آنها پاسخ بدهد و لذا اقدام جمهوری اسلامی در این زمینه یک اقدام بسیار مردمی و انساندوستانه خوب و امداد با تجربیات زیادی که در ایران داشت، آمد و در اینجا کمک کرد.
هلالاحمر کمکهای زیادی کرد، اما چیزی که بسیار مؤثر بود، حضور سردار شاطری یا به تعبیر اینجا آقای مهندس حسام خوشنویس در اینجا بود که به عنوان یک انسانِ به قول عربها مدنی، یعنی غیر نظامی، کارهای جهادی و غیر نظامی انجام میدادند. مهم این بود که ایشان مانند یک فرد اداری که به او تکلیفی میکنند و او میخواهد این تکلیف را انجام بدهد و دفتری و دستکی دارد و رأس ساعتی میآید و رأس ساعتی میرود، نبود، بلکه روحیه فوقالعاده بسیجی داشت و برای کار شب و روز نمیشناخت. به من زنگ میزد که دارم میآیم و بعد از چند دقیقه در اینجا حاضر بود. هنوز صحبتش در اینجا تمام نشده بود که میرفت و برای خودش درجه هم قایل نبود با بالاترین مراتب سوریه، فرماندهان نظام، ارتش و حتی ریاست جمهوری دیدار داشت و با آنها صحبت میکرد. هر جا میدید گرهای هست که باید برود و بالاترین مقامات سوریه را ببیند، سریعاً میرفت و بیمحابا انجام میداد و از آن طرف با کوچکترین افراد هم بسیار مأنوس و خودی بود. نماز جماعت شرکت میکرد. کارش هم فقط در منطقه سیده زینب(س) نبود. در حماه، حلب و حمص هم فعال بود. به نقاط مختلف میرفت، ولی در همین جا هم یکی از قدمهای مبارکی که برداشت، انس با بچهها بود. ایشان در سوریه کشّافه درست کرد. کشّافه شبیه پیشاهنگی قدیم ایران است. اصل طرح کشّافه غربی است. تحت عنوان پیشاهنگی به جوانان آموزشهای خاصی میدهند و به عنوان جمعی که آماده انجام کارهای خیری هستند، تربیت خاصی میکنند.
در لبنان کشّافه المهدی کشّافه معروفی است و حزبالله با امکانات زیادی آن را راه انداخته است. در سوریه اصلاً این حرفها متداول نبود و عامه مردم اصلاً در این خطها نبودند. قبل از آن آرامش بود و مدارس رسمی و دولتی بودند و هیچ کار دینی و انقلابی انجام نمیشد. ایشان با اینکه عرب هم نبود، بچههای کوچک را جمع و کشّافه المهدی را راهاندازی و نوجوانی را هم به عنوان فرمانده انتخاب کرده بود. در آن زمان مردم ابداً با چنین چیزی مأنوس نبودند. هر روز به این صحن میآمدند و پا به زمین میکوبیدند و لباس مخصوص برای آنها گرفته بود و شعارهای مختلفی مثل لبیک یا زینب، لبیک یا زهرا و لبیک یا حسین سر میدادند. شعارهای تکبیر و امثالهم داشتند. ورزشهای رزمی انجام میدادند، کشافه المهدی در اینجا جلوهای کرد و برای مردم خیلی جالب بود و جلب توجه میکرد. بعد همین کشّافه المهدی در مراسم مختلف با شعارهای خیلی زیبا مجالس را گرم میکردند. بحمدالله رشد پیدا کرد، ولی مانند درختی که به سرعت شاخ و برگ میزند و سرعتش فوقالعاده زیاد بود، کشافههای دیگر از کشافه المهدی تولید شد. کشافه العبا و کشافه الولایه ایجاد شدند.
در مناطق سیده زینب(س)، دیگران هم یاد گرفتند و کشافه ایجاد کردند. کشافه از اینجا به حمص، حلب و جاهای دیگر سرایت کرد و شما هر جای سوریه که بروید کشافهها با اسامی مختلف ایجاد شدهاند و همه اینها بعد مذهبی و انقلابی دارند. یعنی دینی هم هست. در نظام سوریه بحثهای دینی مطرح نبود و در مدارس هم بیشتر بحث قومیت و ملیت مطرح بود. اگر شعار میدادند و سرود میخواندند، بیشتر ملی بود، ولی بابی باز شد که سرود اسلامی، دینی و انقلابی توسط بچهها خوانده شود. در مدارس رسمی هم بچههایی که در کشافهها آموزش دیدهاند، همان آموزشها را به مدارس هم کشاندهاند و قدم بسیار مهمی در جهت اسلامی شدن مدارس بود. از نظر من این اقدام بزرگی بود که این شهید بزرگوار انجام داد. برای ما خراب شدن خانهها، کارخانهها و زیرساختهای سوریه بسیار سنگین است، ولی مهمتر از اینها خراب شدن روحیههای مردم و دشوارتر از آن بازسازی روحیههاست.
با توجه به اینکه در سوریه تعداد شیعیان بسیار کم بود و پراکنده بودند و رهبری هم که نبود بخواهد زمامدار باشد و لذا شیعه روحیه انزواطلبی، سکوت و کمجرأتی داشت و ظهور و بروزی نداشتند. البته هم جنگ باعث شده بود افرادی میرفتند و شهید میشدند. ایشان به خانوادههای این شهدا روحیه میداد، ضمن اینکه در این نوع کشافهها بچههای کوچک دبستان و دبیرستان و به تعبیر ما دوره راهنمایی هم حضور داشتند ـ در اینجا دبستان و دبیرستان هست، مثل نظام جدید ایران. این موج در جامعه ایجاد شد و بحمدالله مردم روحیه گرفتند و موج جدیدی در جامعه به وجود آمد.
نکته دیگری که در باره ایشان باید اشاره کنم این است که حقیقتاً دلسوز مردم بود. خودش جاهای مختلف میرفت که ببیند مشکل مردم چیست. قبل از بروز این بحران، وضع زباله در اینجا بسیار وخیم و اینجا به عنوان یک روستا مطرح بود. جمعیت منطقه سیده زینب(س) قریب ۳۰۰ هزار نفر بود، ولی هنوز عنوان قریه را داشت و قریه سیده زینب(س) نوشته میشد. به شهردار گفتم چرا وضع اینجا اینطور است، میگفت اینجا از نظر سجلات (مدارک کشوری) ۶۰۰۰ نفر جمعیت دارد، ولی در واقع ۲۵۰ هزار نفر جمعیت هستند ـ البته رقمی بود که آن موقع به من گفت ـ اما عنوان قریه عوض نشده بود، در نتیجه امکاناتی که در آنجا ارائه میشد، معادل یک روستا بود، با وجودی که درآمد اینجا به دلیل زوار خیلی زیاد بود و مغازههای بسیاری با درآمدهای کلان وجود داشت، اما از لحاظ نظم و انضباط وضعیت درستی نداشت و بعضی از مغازهها سه چهار متر جلو آمده و کوچه و خیابان را گرفته بودند. نظافت کوچه و بازار خیلی بد بود. بعد از جنگ اوضاع بدتر هم شد. دیگر کسی زبالهها را جمع نمیکرد و بوی تعفن همه جا را میگرفت. ایشان خیلی تلاش کرد به اینجا سر و سامان بدهد. ماشینهای زبالهکش برای اینجا تهیه شد، در حالی که قبلاً زبالهها را با گاریهایی که به الاغ یا تراکتور بسته بودند، حمل میکردند. در همین جنگ ایشان ماشینهای زباله جمعکنی را به اینجا آورد که یکی از کارهای بسیار مهم بود.
جمع زیادی از روستاهای حمص، حلب و اطراف دمشق نقاط مختلف مثل ملیحه، قابون و... به اینجا آمدند. در اینجا نه فضای ورزشی وجود داشت، نه فضای تفریحی. باغی در اینجا بود که از سالها قبل درهایش بسته بودند تا کسی وارد آن نشود. شهید خوشنویس با ذوق و سلیقهای که داشت، سریعاً قطعه زمینی را که یک گوشه افتاده بود، با شهرداری هماهنگ و به سرعت آنجا را تبدیل به یک باغ کرد. یک سری درختهای آماده را در آن کاشت. کف آن را با شنهای ریز پوشاند. دور را جدولکشی کرد و دیوار زد و دور محوطه را دیوارهای بلند کشید که داخل آن فوتبال بازی کنند و توپشان بیرون هم نرود. برای پخش فیلم پرده زد و پروژکتور و امثال اینها را آورد. از بچههای گروه کشافه برای این برنامه کمکهای خوبی گرفت. ما هم از طلبههای قم که کار با کودکان و نوجوانان را بلد بودند خواستیم بیایند و در اینجا برنامههای شیرینی را برای بچهها گذاشتیم و خود پارک محل آرامش و شادی برای بچهها و مردمی شد که وحشتزده بودند و میترسیدند. این محل باعث دلگرمی مردمی شد که جرأت نمیکردند طرفهای ما بیایند و پشت حرم سر و صدای خمپاره میآمد و وحشتزده شده بودند. این کار ایشان بسیار ارزنده بود.
ایشان با دست خودشان در دورترین و خطرناکترین مناطق سوریه کالا تقسیم میکردند. در دل خطر و همچنین در دل نگرانیهای مردم میرفتند و در همین مسیر رفع نگرانیهای مردم هم شهید شدند. دشمن مسیر ایشان را شناسایی کرد و ایشان را زد.
ایشان دستاوردهای بسیاری داشتند که حتماً خیلی از آنها را شنیدهاید و از بسیاری از کارهایش هم کسی خبر ندارد، چون اهل شعار دادن نبود و چندان تعریف نمیکرد چه کردم و چه نکردم. کار انجام میشد و تازه ما بعد میفهمیدیم چه شده است. کما اینکه در لبنان که بود، شعار نمیداد چه کردم و بعداً دیگران فهمیدند ایشان چه کرده است.
شما قبل از بحران سوریه اینجا بودید؟
بله، یازده سال است که اینجا هستم.
وقتی جنگ شد گفتیم دفتر حضرت آقا حداقل برای مدتی تعطیل خواهد شد و حضرتعالی خواهید رفت، ولی دیدیم شما ماندید و نرفتید تا حالا که بحمدالله اوضاع خیلی بهتر شده است. اوایل درگیریها، خصوصاً در این منطقه چه گذشت؟
حرکتی که در سوریه به عنوان انقلاب انجام شد که عربها به آن ثوره میگویند، ولی انقلاب باید سه ویژگی داشته تا انقلاب باشد. یکی اینکه انقلاب باید از روی رأی و درک صحیح انجام شود و طبیعتاً انقلاب باید از حوزههای علمیه، دانشگاهها و فرهنگیان باشد و از شهرهای بزرگ شروع شود. دیگر انقلاب باید شعارهای مردمی و سلمی (آرامش) داشته باشد. انقلاب با جنگ پیش نمیرود، با دعوت، تبلیغات و منسجم کردن دلهای مردم جلو میرود. دیگر اینکه انقلاب باید فراگیر و دعوت همه مردم باشد، نه مذهبی و طایفهای. در ایران شعارهایی که مردم میدادند، همه شعارهای سلمی (آرامش) بود. حتی موقعی که پلیس حمله میکرد، برخی از مراجع میگفتند باید از دولت بخواهیم پاسبانی را که حمله کرده است مجازات کند. امام میفرمودند ما به پاسبان کار نداریم، به شاه کار داریم. همه توجه را در داخل به شاه و در خارج متوجه امریکا میکردند. میفرمودند ارتش برادر ماست. با ارتش خوشرفتاری میشد، نه بدرفتاری. نمیخواستیم به جنگ مردم خودمان برویم. به جنگ استبداد و استکبار میرفتیم و انقلاب یعنی این. در سوریه اصلاً دلیلی برای انقلاب وجود نداشته است. بعضیها اینطور تصور میکنند اول مردم سوریه حرکتی کردند، بعد هم دولت برخورد تند کرده و تبدیل به ناآرامی، ناامنی و طغیان شده است. اینطور نبود. این برداشت اشتباه است. این حرکت ابتدا وارداتی بود. من دو تعبیر از ایشان شنیدم که هر دو بسیار گویاست. یکی اینکه انقلاب اینجا وارداتی و دیگر اینکه نیابتی است. یعنی کسانی که کار میکردند با انگیزه خودشان نبود. یک عده از پشت سر اینها را میچرخاندند. در سوریه انقلاب از شهرها شروع نشد. هنوز هم همینطور است. در حلب که از شهرهای مهم سوریه است، تا همین اواخر هیچ خبری نبود و هر جا آشوبی شروع میشد، مردم خودشان آنها را ساکت میکردند. حرکتها از روستاها شروع شد، آن هم روستاهای دورافتاده و با افراد متفرق و متنوع.
در منطقه سیده زینب(س) روستاهای زیادی وجود دارد و اصطلاحاً به آن ریف دمشق میگویند. تقسیمات کشوری در سوریه به این شکل است که یک استان دمشق دارد و یک استان ریف دمشق. استان دمشق شامل شهر قدیمی دمشق است، ولی ریف دمشق حلقهای از آبادیهاست که خیلی از آنها به شهر دمشق متصل شدهاند و به آنها ریف میگویند. جمعیت بعضی از این روستاها آوارههای نقاط مختلف یا به تعبیر ما کولیها یا افرادی بودند که عربها به آنها نَوَر میگویند. اینها معمولاً از لحاظ فرهنگی و مادی بسیار ضعیف بودند و لذا دشمن از اینها حداکثر استفاده و با پول آنها را جذب کرد. اینها از لحاظ فکری هیچ ثباتی نداشتند و زود تحت تأثیر قرار میگرفتند و لذا دشمن از اینها شروع کرد و در نتیجه مناطق روستاها همیشه ناامنتر بود. ناامنی در اطراف سیده زینب(س) و منطقه زینبیه فراوان بود، چون اکثراً در این اطراف نَوَرها و افراد کمسواد بودند و تمام مناطق اطراف را گرفتند. هنوز زوار ایرانی میآمدند و دستفروشهای دور حرم میگفتند اینها راه زوار را میبندند و ما جرأت نمیکنیم با اینها برخورد کنیم، چون اگر این کار را بکنیم هر کدام یک علم دست میگیرند و میگویند «اَلشَّعب يُريد إِسقاطِ النِّظام».
همه آنها چماق و بعضیهایشان هم اسلحه کمری داشتند. با چنین موجوداتی چه کار میشود کرد؟ در نتیجه، ناامنی آنجا را فرا گرفت. از طرفی ملاحظه کردیم اینجا دفتر مقام معظم رهبری است و چنین عنوانی دارد. خوشبختانه از سالها قبل در سوریه جایگاه نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن در نزد همه مردم از احترام بالایی برخوردار است. مردم ما باید این را بدانند که در سراسر دنیا تا چند وقت غیر از سوریه و لبنان در جایی رسماً پرچم رهبری نداشتیم، ولی از همان اول در اینجا عنوان «مکتب المرجع الدینیه آیتالله العظمی الامام خامنهای ولی امر مسلمین» را داشتیم. این عنوان پیامهای زیادی دارد. ما هم در سربرگها، هم همایشها و در مراسمی که میگرفتیم، همه را با این عنوان دعوت میکردیم و دولت سوریه نه تنها ممانعتی نمیکرد، بلکه ما را با همین عنوان میشناخت و همچنان میشناسد. در سوریه آزادی بسیار خوبی وجود داشت و لذا جایگاه جمهوری اسلامی و دفتر خیلی مهم بود. دیدم اگر بخواهیم عقبنشینی و جا عوض کنیم، یکمرتبه روحیه مردم میشکند. مردم به ما دل بسته بودند، مخصوصاً این دفتر در خط تماس یعنی در نقطهای بود که آن طرف جند الشام و دیگر گروهها بودند. اگر عقبنشینی میکردیم، دفتر به سرعت تصرف میشد و در این صورت روحیه مردم شیعهای که از نقاط مختلف به اینجا پناه آورده بودند میشکست. در آن سمت خیابان هم تمام کسانی که از حجیره، فائز منصور و حی القروه فرار کرده بودند، خانههایشان آتش زده و غارت شده بودند و همه اینها به این سمت خیابان و پشت حرم فرار کردند. اگر اینجا گرفته میشد، احساس میکردم مردم نگران خواهند شد، لذا از اول بنا را بر این گذاشتیم دل مردم را قرص و محکم نگه داریم.
قبلاً در اینجا آدمرباییها و ترورهای متعددی انجام شده بود. انفجار بسیار بزرگی پشت مصلی انجام گرفت. صبح زود ماشین بزرگی آمد. البته یک مقدار موانع گذاشته بودند. از گاراژ پشت رفت که از آن طرف به حرم بیاید، سربازهایی که نگهبان بودند به او تیراندازی کردند و او در آن گاراژ خودش را منفجر کرد. انفجار بهقدری شدید بود که برآورد ۶۰۰ کیلو یا بیشتر مواد منفجره را کرده بودند. داخل حرم مصلای نماز بود. تقریباً ساعت پنج نماز تمام و مردم خارج شده بودند. انفجار بهقدری شدید بود که همه پنجرههای مصلی در آمدند و پایین افتادند. تمام لوسترها کنده شدند و به زمین افتادند. شیشهها کلاً شکستند و از بین رفتند و قسمت زیادی از سقف افتاد، قسمتی هم از جا کنده شد! مسئولین حرم گفتند ما میخواهیم برای نظافت پنج روز حرم را ببندیم. بلافاصله پیغام دادم ابداً چنین کاری نکنید. اگر این کار را بکنید موفقیت دشمن است. ۳۰، ۴۰ نفر از جوانان انقلابی را جمع کردیم. این انفجار در روز پنجشنبه روی داد. مصلی را سریع تمیز و شیشهها را جمع کردند. آن قسمت از سقف هم که آویزان شده بود و خطر سقوط داشت با طناب محدود کردند و در همان جا نماز جمعه برگزار شد. از زبان مردم به طاغیها و یاغیها اعلام کردم هیچگاه نمیتوانید به منطقه سیده زینب(س) نزدیک شوید، چون با مژه چشم از این مقام و جایگاه دفاع میکنیم و همه جوانها با صدای بلند شعار «اللهاکبر» دادند. این امر بسیار در روحیه مردم مؤثر بود. به همین دلیل مردم دلشان به ما قرص بود و وقتی میدیدند ما اینجا هستیم، خاطرشان جمع میشد.
به ما پیشنهاد شد به دمشق برویم. یک روز که از ایران آمدم، در فرودگاه ماشین دنبالم آمد که مرا مستقیم به سفارت ببرند. گفتم باید بروم نماز جمعه. گفتند الان در سفارت جلسه است. گفتم جلسه بیجلسه. فعلاً وقت جلسه نداریم. جلسه بماند برای بعد از ظهر یا روز دیگری. گفتم اگر بخواهم به دمشق بیایم، میروم قم زندگی میکنم. قم که از دمشق بهتر است. بحمدالله به اینجا آمدیم و اینجا محفوظ ماند. طبعاً برادران حزبالله هم که اینجا کار میکردند، گفتند دفتر رهبری برای ما خط اول است و لذا همت کردند و ۴۰، ۵۰ نیرو در اطراف این دفتر و پشتبامهای همسایه بودند. هجمه که میشد دفاع میکردند و لذا خدا اینجا را حفظ کرد و اینجا ماند.
در سوریه مسجدی به نام امام خمینی نداشتیم. در سیده زینب(س) با وجود حدود ۳۰۰ هزار نفر جمعیت مسجد رسمی وجود نداشت. حسینیه فراوان بود، ولی مسجد نبود. قبل از این بحران، در کنار دفتر بحمدالله مسجدی درست شد و نام آن را هم جامعالاامام خمینی گذاشتیم. در همان زمان خیلیها میگفتند این اسم را بردارید و بگذارید امیرالمؤمنین(ع)، ولایت و... گفتم نه! اگر گفتیم امام خمینی، امیرالمؤمنین(ع) هم در این اسم مستتر است، فاطمهزهرا(س)، امام حسین و همه ائمه اطهار(ع) هستند، ولی اگر بگوییم امیرالمؤمنین(ع) خمینی در آن نیست. مولانا میگوید: «جان احمد جان جمله انبیاست/ چون که صد آمد نود هم پیش ماست». کسی که اعتراف به امام خمینی میکند، بالاولی اعتراف به امیرالمؤمنین(ع) میکند، به طریق اولی اعتراف به فاطمهزهرا(س) و فرزندان ایشان دارد. مصرّ به این عنوان بودم و این مسجد بحمدالله بسیار اساسی و محکم ساخته شد. دیوارها با قطر ۶۰ سانت، بتون آرمه و بسیار محکم هستند. این مسجد فاصل بین ما و دفتر بود و اینها هر چه خمپاره میزدند، از روی دفتر میگذشت و در کوچه میافتاد. از بس خمپاره زده که تمام دیوارهای اطراف ریختهاند، اما بحمدالله به خود دفتر نتوانستند بزنند. آثار تیر در اینجا هست. به مسجد و دفتر خمپاره زدند و دیوار خانه عالم و امام مسجد ـ که نیمهتمام بود ـ ریخت و درهایش شکست. تمام منبعهای آب و گازوئیل را با تیر زدند و سوراخسوراخ کردند. به مسجد خمپاره زدند و پنجره رو به قبله مسجد شکست و افتاد که مجدداً تعمیر شد، ولی بحمدالله نتوانستند کار مؤثری انجام بدهند.
تا چقدر نزدیک حرم آمدند و از مجاهدت بچههای شیعه در دفاع از حرم برایمان بگویید.
تا قبل از اینکه جوانان حزبالله به منطقه زینبیه(س) بیایند و تشکیلاتی راهاندازی شود، جوانان دستهدسته به اینجا میآمدند و به ما میگفتند برای دفاع آمادگی داریم. به ما اسلحه و امکانات بدهید. البته یک مقدار زمان برد. یکی از علل آن هم این بود که میگفتند الان برای ما اولویت حمص و جاهای دیگر است و اینجا نزدیک شهر هست که دولت هست، ولی بعد بحمدالله تشکیلات درست شد و گروههای مختلفی اینجا هستند و دفاع میکنند. حزبالله رسماً حفاظت از اینجا را به عهده دارد و گروههای دیگری هم زیر نظر ریاست جمهوری، امن جوّی، امن سیاسی و امنهای مختلف تشکیل که بعداً قرار شد مأموریت آنها خارج از سیده زینب(س) باشد. اوایل امر آنها هم از اینجا دفاع میکردند و با حملاتی که به دفتر انجام گرفت مقابله کردند.
تا آن طرف میدان حجیره و حتی دو طرف خیابان دست ما بود. از آن طرف هم سوق الخضار (سبزیفروشی) دست آنها و بقیه دست ما بود، ولی از میدان حجیره به طرف دفتر که میآیید، آنها آن طرف بودند، ما هم این طرف بودیم. میدان حجیره ۴۰۰، ۵۰۰ متر با اینجا فاصله دارد. این طرف تماماً آنها بودند، بهطوری که روی همه ساختمانهای ما قنّاص از طرف ما وجود داشت و آن طرف آنها قنّاص داشتند. نه آنها جرأت میکردند به خیابان بیایند و نه اینها. مدتهای مدیدی بود که کسی در این کوچه از در دفتر نمیتوانست داخل بیاید و اگر غفلت میکرد او را میزدند و چند شهید جلوی دفتر داشتیم که این دیوار پشت را سوراخ کردیم و از این زمین وارد دفتر و از آن خارج میشدیم. برای نگهبانهایی هم که بالا بودند باز دیوار را سوراخ کرده بودیم و از ساختمان دیگری بالا میرفتند و حفاظت میکردند. بعدها این قطعات بتونی را به عنوان سپر گذاشتیم که دیگر نتوانند جلوی دفتر کسی را بزنند. شرایط به این شکل بود و الحمدلله خدا حفظ کرد.
و شما با تمام این شرایط مقاومت کردید؟
هنر را جوانانی داشتند که جلوی در ورودی نگهبانی میدادند. ما که داخل ساختمان و آماده فرار هم بودیم!
اگر جایگاه حقیقی و حقوقی شما را کنار بگذاریم، به هر حال به عنوان فردی که یازده سال در سوریه بودهاید و حالا با عدهای از کشورهای مختلف مواجه هستید که دارند در برابر کسانی که برای همه مسلم شده است حرکاتشان نه تنها اسلامی که اساساً انسانی نیست، از حرم و حیثیت اسلام دفاع میکنند و تصویر فجیعی که از اسلام در ذهن مخاطبان غربی که اسلام را نمیشناسند، توسط داعش و امثالهم ایجاد شده است، با حرکت جوانانی که دارند از اسلام دفاع میکنند، تا حدود زیادی اصلاح شده است. از مجاهدتهای بچههای افغانی که به اینجا آمدند، صحنهها و خاطراتی را نقل بفرمایید.
این جنگ اصلاً دینی نبود. گروههایی علیه نظام سوریه تشکیل شدند، چون سوریه از اول در کنار جمهوری اسلامی مقاومت کرد. از زمان مرحوم حافظ اسد، در اول انقلاب هیچ کشوری با ایران ائتلاف نکرد. تمام همسایههای ما علیه ما موضع گرفتند و تنها مرحوم حافظ اسد بود که در سوریه کاملاً به ایران کمک کرد. سلاحهایی که در آن زمان تهیه میکردیم با وجود بازارهایی که به روی ما بسته بودند، از مسیر سوریه تهیه میشد. بعد از حافظ اسد و روی کار آمدن بشار اسد، فشارهای زیادی هم به سوریه آوردند که با ایران قطع رابطه کند. سوریه در حمایت از حزبالله نیز مقاومت کرد. جنگ با سوریه در حقیقت برای این است که خط دفاعی جمهوری اسلامی را از بین ببرند. خط دفاعی حزبالله و بیداری اسلامی را بهکلی از بین ببرند، لذا دفاع از سوریه، دفاع از اسلام است و ما از این جهت دفاع میکنیم و بنابراین عامه جوانان انقلابی در سراسر دنیا علاقهمند به مشارکت در این جنگ هستند. جوانان ایرانی فراوان به من اصرار میکنند میخواهیم بیاییم و در سوریه بجنگیم. خواهش و تمنا میکنند. بعضیها که خیلی بیتاب شدهاند، قاچاقی و از طریق لبنان و بعضیها با گذرنامه افغانی به اینجا میآیند و مایلند بجنگند، ولی در سیاستی که در شورای امنیت در ایران در نظر گرفته شد، قرار شد مردم را قبول نکنیم که بیایند و در اینجا بجنگند، چون آن وقت دشمنان جنگ را به عنوان شیعه و سنی مطرح خواهند کرد، زیرا نظام ایران یک نظام شیعی است و اگر از ایران به اینجا نیرو بیاید و بجنگد، میگویند جنگ سنی و شیعه است و اگر این اتفاق بیفتد، طبعاً دشمن میتواند سنیها را تحریک کند. ما و سنیها یک دین داریم و همه مسلمان هستیم و اصلاً بنای جنگ نداریم. اگر هم اختلاف نظری داشته باشیم، میتوانیم بنشینیم و با هم گفتوگو کنیم، نه جنگ. به همین دلیل سیاست بر این شد که کسی نیاید، ولی نسبت به افغانیها اعم از کسانی که در ایران یا خارج از ایران هستند، این مانع وجود نداشت، چون زمان گذشته شاید اعلام این مطلب اشکال نداشته باشد که در پاکستان هم حدود ۲۰ هزار نفر اعلام آمادگی کردند که به اینجا بیایند. ابتدا چراغ سبزی هم نشان داده شد، ولی در ایران دیدند این کار مصلحت نیست. اگر به این شکل به اینجا بیایند، در همان پاکستانی که تقریباً ۵۰ میلیون شیعه داریم، از آن طرف یعنی سنیها بیشتر هستند و مشکل ایجاد خواهد شد و لذا به آن شکل پذیرفته نشد.
طبیعی بود افغانیها که این مانع قانونی و سیاسی را به این شکل نداشتند، اینها در اینجا پذیرفته شوند و عاشقانه بایستند و دفاع کنند. بالاخره جوانان افغانی هم محب اهلبیت(ع) و انقلابی هستند و خیلیهایشان اصلاً در متن انقلاب بزرگ شدهاند، در جنگهای مهمی علیه شوروی شرکت کردهاند، در جنگهای داخلی ناشی از فتنههایی که دشمن در افغانستان ایجاد کرد، خیلیهایشان در جنگهای هشت ساله دفاع مقدس ما شرکت داشتند، بنابراین طبیعی بود افغانیها که مانعی ندارند به اینجا بیایند. آن جمعی که به نام «فاطمیون» چراغ خاموش به اینجا آمدند، واقعاً دلاورانه جنگیدند. طبیعی است کسی که از کشور دیگری تصمیم میگیرد و با اراده محکمی به اینجا میآید که نه کشور خودش هست و نه زن و بچهاش پشت سرش هستند، نه در اینجا منافعی دارد، فقط برای رضای خدا آمده است. کسی هم که خالصانه برای رضای خدا میآید، طبیعی است دلاور و جنگاور است، چون عاشق شهادت است. اگر سنگر میگیرد به خاطر این است که شاید خدا راضی نباشد او خودش را به کشتن بدهد، ولی آرزو دارد شهید شود. انصافاً جوانان افغانی در اینجا خودشان را نشان دادند و تحت معاضدت جیش گروههای مختلفی میآیند، معاضدت یعنی کمک کردن. سوریها هم در مجاهدت خیلی خوب هستند. دیگران هم همینطور، ولی خصوصیت افغانیها این است که در اینجا دلاوریشان را نشان دادند، یعنی در عملیاتی که همه میخواهند پیش بروند، افغانیها از همه جلوتر هستند، عقبنشینی نمیکنند.
خیلی وقتها بود دیگران عقبنشینی کردهاند، اما افغانها در محاصره گیر کردند و شهدای زیادی دادند و عدهای هم ربوده شدند، ولی انصافاً دلاور و جهاد خوبی را نشان دادند. سردار ابوحامد مدت دو سال در اینجا به اعلی درجات نظامی رسید. انسان بسیار آرام، ساکت و مخلصی بود. بسیار کم صحبت میکرد و فقط وقتی سؤالی میپرسیدند، پاسخ میداد. بسیار دلاور و مخلص بود و بحمدالله شهید هم شد. جوانان افغانی گمنام هم داریم که آمدند و شهید شدند. به این دلیل از تعبیر چراغ خاموش استفاده کردم که آمدن افغانیها باعث تحریک کسی نشود. اینها آمده بودند که در اینجا از سنیها دفاع کنند. اشتباه نشود. بعضیها فکر میکنند در سوریه فقط شیعهها صدمه دیدند، در حالی که کشتهشدههای سنی بسیار بیشتر از شیعههاست که توسط همین ارهابیون و تروریستها کشته شدند. علمای سنی که سر بریده شدند، بسیار بیشتر از شیعههاست. در همین بُصرایی که متأسفانه چند روز پیش ساقط شد و به دست جبههالنصره افتاد، دو نفر از علمای بسیار خوب سنی را سر بریدند. یکیشان پیرمردی ۸۰ ساله بود و دیگری هم سن کمتری داشت. سر این دو شیخ سنی را روی خط آهن گذاشتند و بریدند. مرحوم بوطی، عالم پیرمردی را که در سراسر دنیا مرید داشت، بعد از نماز صبح به آن شکل و در داخل مسجد و با انفجار کشتند. این جنگ، جنگ شیعه و سنی نیست، بلکه جنگ استکبار و استضعاف و جنگ انقلاب است. چون چنین چیزی است، این عزیزان هم با شهامت جنگیدند و خیلیها در اوایل گمنام ماندند و جنازهشان برده شد و در ایران دفن شدند و حتی در تشییع آنها هم شعاری داده نشد. همه شهدای مخلصی هستند، اما خانواده این شهدا باید مورد تقدیر ویژه قرار بگیرند که عزیزشان را دادند و شهید شد و حتی از اسم و رسمش هم استفاده نکردند. «لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَ لَا شُكُورًا» «إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا»
***
بحث شهید حسام خوشنویس است و حضور ایشان در سوریه، اقدامات انساندوستانهای که انجام دادند، بخصوص کارهایی را که در منطقه سیده زینب(س) انجام دادند، برایمان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. جریانی که در سوریه پیش آمد، به عنوان یک فاجعه و امر غیر قابل پیشبینی انجام شد، چون زمینهای وجود نداشت. از طرفی دشمنی هم که به سوریه حمله کرد، هیچ حد و مرزی را هم نمیشناخت و کشتن و مثله کردن آدمها از روز اول در دستور کارشان بود. اینهایی که میگویند بین داعش و جندالشام، جبههالنصره و جیشالحرّ فرق است، هیچ فرقی بین آنها نمیبینم. جیشالحر هم در سوریه افراد را قطعهقطعه کردند و قابلمهای پر از گوشت انسان سر راه مردم گذاشته بودند که ایجاد رعب کنند. راهها را میبستند و افراد را میگرفتند. در نتیجه جنگ بهجای اینکه یک سری حرکات جزئی باشد، رعب و وحشت سراسر سوریه را فرا گرفت. ملت سوریه هم آمادگی چنین وضعیتی را نداشت و نگرانیهای زیادی داشت و در زمینه رسیدگیهای عمومی نمیتوانست درست کار کند. اینها شعار مذهبی مطرح میکردند، ولی خیلی از سنیها را هم کشتند و سر بریدند و سر سنیها هم خیلی بلاها آوردند، اما بیشتر بحث شیعه و سنی را مطرح میکردند و به عنوان سنی متشدد به میدان آمده بودند، به همین دلیل به هم خوردگی عمومی در وضع شیعیان ایجاد شده بود. هم جابهجاییهای جمعیت و آوارگی به نقاط مختلف، به روستاهای حمص که از بیاضه شروع شد و شیعهها مجبور شدند به مناطق گوناگون هجرت کنند و آمادگی برای پذیرش شیعهها نبود. به همین دلیل نیاز داشتند کسی به احتیاجات خدماتی آنها پاسخ بدهد و لذا اقدام جمهوری اسلامی در این زمینه یک اقدام بسیار مردمی و انساندوستانه خوب و امداد با تجربیات زیادی که در ایران داشت، آمد و در اینجا کمک کرد.
هلالاحمر کمکهای زیادی کرد، اما چیزی که بسیار مؤثر بود، حضور سردار شاطری یا به تعبیر اینجا آقای مهندس حسام خوشنویس در اینجا بود که به عنوان یک انسانِ به قول عربها مدنی، یعنی غیر نظامی، کارهای جهادی و غیر نظامی انجام میدادند. مهم این بود که ایشان مانند یک فرد اداری که به او تکلیفی میکنند و او میخواهد این تکلیف را انجام بدهد و دفتری و دستکی دارد و رأس ساعتی میآید و رأس ساعتی میرود، نبود، بلکه روحیه فوقالعاده بسیجی داشت و برای کار شب و روز نمیشناخت. به من زنگ میزد که دارم میآیم و بعد از چند دقیقه در اینجا حاضر بود. هنوز صحبتش در اینجا تمام نشده بود که میرفت و برای خودش درجه هم قایل نبود با بالاترین مراتب سوریه، فرماندهان نظام، ارتش و حتی ریاست جمهوری دیدار داشت و با آنها صحبت میکرد. هر جا میدید گرهای هست که باید برود و بالاترین مقامات سوریه را ببیند، سریعاً میرفت و بیمحابا انجام میداد و از آن طرف با کوچکترین افراد هم بسیار مأنوس و خودی بود. نماز جماعت شرکت میکرد. کارش هم فقط در منطقه سیده زینب(س) نبود. در حماه، حلب و حمص هم فعال بود. به نقاط مختلف میرفت، ولی در همین جا هم یکی از قدمهای مبارکی که برداشت، انس با بچهها بود. ایشان در سوریه کشّافه درست کرد. کشّافه شبیه پیشاهنگی قدیم ایران است. اصل طرح کشّافه غربی است. تحت عنوان پیشاهنگی به جوانان آموزشهای خاصی میدهند و به عنوان جمعی که آماده انجام کارهای خیری هستند، تربیت خاصی میکنند.
در لبنان کشّافه المهدی کشّافه معروفی است و حزبالله با امکانات زیادی آن را راه انداخته است. در سوریه اصلاً این حرفها متداول نبود و عامه مردم اصلاً در این خطها نبودند. قبل از آن آرامش بود و مدارس رسمی و دولتی بودند و هیچ کار دینی و انقلابی انجام نمیشد. ایشان با اینکه عرب هم نبود، بچههای کوچک را جمع و کشّافه المهدی را راهاندازی و نوجوانی را هم به عنوان فرمانده انتخاب کرده بود. در آن زمان مردم ابداً با چنین چیزی مأنوس نبودند. هر روز به این صحن میآمدند و پا به زمین میکوبیدند و لباس مخصوص برای آنها گرفته بود و شعارهای مختلفی مثل لبیک یا زینب، لبیک یا زهرا و لبیک یا حسین سر میدادند. شعارهای تکبیر و امثالهم داشتند. ورزشهای رزمی انجام میدادند، کشافه المهدی در اینجا جلوهای کرد و برای مردم خیلی جالب بود و جلب توجه میکرد. بعد همین کشّافه المهدی در مراسم مختلف با شعارهای خیلی زیبا مجالس را گرم میکردند. بحمدالله رشد پیدا کرد، ولی مانند درختی که به سرعت شاخ و برگ میزند و سرعتش فوقالعاده زیاد بود، کشافههای دیگر از کشافه المهدی تولید شد. کشافه العبا و کشافه الولایه ایجاد شدند.
در مناطق سیده زینب(س)، دیگران هم یاد گرفتند و کشافه ایجاد کردند. کشافه از اینجا به حمص، حلب و جاهای دیگر سرایت کرد و شما هر جای سوریه که بروید کشافهها با اسامی مختلف ایجاد شدهاند و همه اینها بعد مذهبی و انقلابی دارند. یعنی دینی هم هست. در نظام سوریه بحثهای دینی مطرح نبود و در مدارس هم بیشتر بحث قومیت و ملیت مطرح بود. اگر شعار میدادند و سرود میخواندند، بیشتر ملی بود، ولی بابی باز شد که سرود اسلامی، دینی و انقلابی توسط بچهها خوانده شود. در مدارس رسمی هم بچههایی که در کشافهها آموزش دیدهاند، همان آموزشها را به مدارس هم کشاندهاند و قدم بسیار مهمی در جهت اسلامی شدن مدارس بود. از نظر من این اقدام بزرگی بود که این شهید بزرگوار انجام داد. برای ما خراب شدن خانهها، کارخانهها و زیرساختهای سوریه بسیار سنگین است، ولی مهمتر از اینها خراب شدن روحیههای مردم و دشوارتر از آن بازسازی روحیههاست.
با توجه به اینکه در سوریه تعداد شیعیان بسیار کم بود و پراکنده بودند و رهبری هم که نبود بخواهد زمامدار باشد و لذا شیعه روحیه انزواطلبی، سکوت و کمجرأتی داشت و ظهور و بروزی نداشتند. البته هم جنگ باعث شده بود افرادی میرفتند و شهید میشدند. ایشان به خانوادههای این شهدا روحیه میداد، ضمن اینکه در این نوع کشافهها بچههای کوچک دبستان و دبیرستان و به تعبیر ما دوره راهنمایی هم حضور داشتند ـ در اینجا دبستان و دبیرستان هست، مثل نظام جدید ایران. این موج در جامعه ایجاد شد و بحمدالله مردم روحیه گرفتند و موج جدیدی در جامعه به وجود آمد.
نکته دیگری که در باره ایشان باید اشاره کنم این است که حقیقتاً دلسوز مردم بود. خودش جاهای مختلف میرفت که ببیند مشکل مردم چیست. قبل از بروز این بحران، وضع زباله در اینجا بسیار وخیم و اینجا به عنوان یک روستا مطرح بود. جمعیت منطقه سیده زینب(س) قریب ۳۰۰ هزار نفر بود، ولی هنوز عنوان قریه را داشت و قریه سیده زینب(س) نوشته میشد. به شهردار گفتم چرا وضع اینجا اینطور است، میگفت اینجا از نظر سجلات (مدارک کشوری) ۶۰۰۰ نفر جمعیت دارد، ولی در واقع ۲۵۰ هزار نفر جمعیت هستند ـ البته رقمی بود که آن موقع به من گفت ـ اما عنوان قریه عوض نشده بود، در نتیجه امکاناتی که در آنجا ارائه میشد، معادل یک روستا بود، با وجودی که درآمد اینجا به دلیل زوار خیلی زیاد بود و مغازههای بسیاری با درآمدهای کلان وجود داشت، اما از لحاظ نظم و انضباط وضعیت درستی نداشت و بعضی از مغازهها سه چهار متر جلو آمده و کوچه و خیابان را گرفته بودند. نظافت کوچه و بازار خیلی بد بود. بعد از جنگ اوضاع بدتر هم شد. دیگر کسی زبالهها را جمع نمیکرد و بوی تعفن همه جا را میگرفت. ایشان خیلی تلاش کرد به اینجا سر و سامان بدهد. ماشینهای زبالهکش برای اینجا تهیه شد، در حالی که قبلاً زبالهها را با گاریهایی که به الاغ یا تراکتور بسته بودند، حمل میکردند. در همین جنگ ایشان ماشینهای زباله جمعکنی را به اینجا آورد که یکی از کارهای بسیار مهم بود.
جمع زیادی از روستاهای حمص، حلب و اطراف دمشق نقاط مختلف مثل ملیحه، قابون و... به اینجا آمدند. در اینجا نه فضای ورزشی وجود داشت، نه فضای تفریحی. باغی در اینجا بود که از سالها قبل درهایش بسته بودند تا کسی وارد آن نشود. شهید خوشنویس با ذوق و سلیقهای که داشت، سریعاً قطعه زمینی را که یک گوشه افتاده بود، با شهرداری هماهنگ و به سرعت آنجا را تبدیل به یک باغ کرد. یک سری درختهای آماده را در آن کاشت. کف آن را با شنهای ریز پوشاند. دور را جدولکشی کرد و دیوار زد و دور محوطه را دیوارهای بلند کشید که داخل آن فوتبال بازی کنند و توپشان بیرون هم نرود. برای پخش فیلم پرده زد و پروژکتور و امثال اینها را آورد. از بچههای گروه کشافه برای این برنامه کمکهای خوبی گرفت. ما هم از طلبههای قم که کار با کودکان و نوجوانان را بلد بودند خواستیم بیایند و در اینجا برنامههای شیرینی را برای بچهها گذاشتیم و خود پارک محل آرامش و شادی برای بچهها و مردمی شد که وحشتزده بودند و میترسیدند. این محل باعث دلگرمی مردمی شد که جرأت نمیکردند طرفهای ما بیایند و پشت حرم سر و صدای خمپاره میآمد و وحشتزده شده بودند. این کار ایشان بسیار ارزنده بود.
ایشان با دست خودشان در دورترین و خطرناکترین مناطق سوریه کالا تقسیم میکردند. در دل خطر و همچنین در دل نگرانیهای مردم میرفتند و در همین مسیر رفع نگرانیهای مردم هم شهید شدند. دشمن مسیر ایشان را شناسایی کرد و ایشان را زد.
ایشان دستاوردهای بسیاری داشتند که حتماً خیلی از آنها را شنیدهاید و از بسیاری از کارهایش هم کسی خبر ندارد، چون اهل شعار دادن نبود و چندان تعریف نمیکرد چه کردم و چه نکردم. کار انجام میشد و تازه ما بعد میفهمیدیم چه شده است. کما اینکه در لبنان که بود، شعار نمیداد چه کردم و بعداً دیگران فهمیدند ایشان چه کرده است.
شما قبل از بحران سوریه اینجا بودید؟
بله، یازده سال است که اینجا هستم.
وقتی جنگ شد گفتیم دفتر حضرت آقا حداقل برای مدتی تعطیل خواهد شد و حضرتعالی خواهید رفت، ولی دیدیم شما ماندید و نرفتید تا حالا که بحمدالله اوضاع خیلی بهتر شده است. اوایل درگیریها، خصوصاً در این منطقه چه گذشت؟
حرکتی که در سوریه به عنوان انقلاب انجام شد که عربها به آن ثوره میگویند، ولی انقلاب باید سه ویژگی داشته تا انقلاب باشد. یکی اینکه انقلاب باید از روی رأی و درک صحیح انجام شود و طبیعتاً انقلاب باید از حوزههای علمیه، دانشگاهها و فرهنگیان باشد و از شهرهای بزرگ شروع شود. دیگر انقلاب باید شعارهای مردمی و سلمی (آرامش) داشته باشد. انقلاب با جنگ پیش نمیرود، با دعوت، تبلیغات و منسجم کردن دلهای مردم جلو میرود. دیگر اینکه انقلاب باید فراگیر و دعوت همه مردم باشد، نه مذهبی و طایفهای. در ایران شعارهایی که مردم میدادند، همه شعارهای سلمی (آرامش) بود. حتی موقعی که پلیس حمله میکرد، برخی از مراجع میگفتند باید از دولت بخواهیم پاسبانی را که حمله کرده است مجازات کند. امام میفرمودند ما به پاسبان کار نداریم، به شاه کار داریم. همه توجه را در داخل به شاه و در خارج متوجه امریکا میکردند. میفرمودند ارتش برادر ماست. با ارتش خوشرفتاری میشد، نه بدرفتاری. نمیخواستیم به جنگ مردم خودمان برویم. به جنگ استبداد و استکبار میرفتیم و انقلاب یعنی این. در سوریه اصلاً دلیلی برای انقلاب وجود نداشته است. بعضیها اینطور تصور میکنند اول مردم سوریه حرکتی کردند، بعد هم دولت برخورد تند کرده و تبدیل به ناآرامی، ناامنی و طغیان شده است. اینطور نبود. این برداشت اشتباه است. این حرکت ابتدا وارداتی بود. من دو تعبیر از ایشان شنیدم که هر دو بسیار گویاست. یکی اینکه انقلاب اینجا وارداتی و دیگر اینکه نیابتی است. یعنی کسانی که کار میکردند با انگیزه خودشان نبود. یک عده از پشت سر اینها را میچرخاندند. در سوریه انقلاب از شهرها شروع نشد. هنوز هم همینطور است. در حلب که از شهرهای مهم سوریه است، تا همین اواخر هیچ خبری نبود و هر جا آشوبی شروع میشد، مردم خودشان آنها را ساکت میکردند. حرکتها از روستاها شروع شد، آن هم روستاهای دورافتاده و با افراد متفرق و متنوع.
در منطقه سیده زینب(س) روستاهای زیادی وجود دارد و اصطلاحاً به آن ریف دمشق میگویند. تقسیمات کشوری در سوریه به این شکل است که یک استان دمشق دارد و یک استان ریف دمشق. استان دمشق شامل شهر قدیمی دمشق است، ولی ریف دمشق حلقهای از آبادیهاست که خیلی از آنها به شهر دمشق متصل شدهاند و به آنها ریف میگویند. جمعیت بعضی از این روستاها آوارههای نقاط مختلف یا به تعبیر ما کولیها یا افرادی بودند که عربها به آنها نَوَر میگویند. اینها معمولاً از لحاظ فرهنگی و مادی بسیار ضعیف بودند و لذا دشمن از اینها حداکثر استفاده و با پول آنها را جذب کرد. اینها از لحاظ فکری هیچ ثباتی نداشتند و زود تحت تأثیر قرار میگرفتند و لذا دشمن از اینها شروع کرد و در نتیجه مناطق روستاها همیشه ناامنتر بود. ناامنی در اطراف سیده زینب(س) و منطقه زینبیه فراوان بود، چون اکثراً در این اطراف نَوَرها و افراد کمسواد بودند و تمام مناطق اطراف را گرفتند. هنوز زوار ایرانی میآمدند و دستفروشهای دور حرم میگفتند اینها راه زوار را میبندند و ما جرأت نمیکنیم با اینها برخورد کنیم، چون اگر این کار را بکنیم هر کدام یک علم دست میگیرند و میگویند «اَلشَّعب يُريد إِسقاطِ النِّظام».
همه آنها چماق و بعضیهایشان هم اسلحه کمری داشتند. با چنین موجوداتی چه کار میشود کرد؟ در نتیجه، ناامنی آنجا را فرا گرفت. از طرفی ملاحظه کردیم اینجا دفتر مقام معظم رهبری است و چنین عنوانی دارد. خوشبختانه از سالها قبل در سوریه جایگاه نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن در نزد همه مردم از احترام بالایی برخوردار است. مردم ما باید این را بدانند که در سراسر دنیا تا چند وقت غیر از سوریه و لبنان در جایی رسماً پرچم رهبری نداشتیم، ولی از همان اول در اینجا عنوان «مکتب المرجع الدینیه آیتالله العظمی الامام خامنهای ولی امر مسلمین» را داشتیم. این عنوان پیامهای زیادی دارد. ما هم در سربرگها، هم همایشها و در مراسمی که میگرفتیم، همه را با این عنوان دعوت میکردیم و دولت سوریه نه تنها ممانعتی نمیکرد، بلکه ما را با همین عنوان میشناخت و همچنان میشناسد. در سوریه آزادی بسیار خوبی وجود داشت و لذا جایگاه جمهوری اسلامی و دفتر خیلی مهم بود. دیدم اگر بخواهیم عقبنشینی و جا عوض کنیم، یکمرتبه روحیه مردم میشکند. مردم به ما دل بسته بودند، مخصوصاً این دفتر در خط تماس یعنی در نقطهای بود که آن طرف جند الشام و دیگر گروهها بودند. اگر عقبنشینی میکردیم، دفتر به سرعت تصرف میشد و در این صورت روحیه مردم شیعهای که از نقاط مختلف به اینجا پناه آورده بودند میشکست. در آن سمت خیابان هم تمام کسانی که از حجیره، فائز منصور و حی القروه فرار کرده بودند، خانههایشان آتش زده و غارت شده بودند و همه اینها به این سمت خیابان و پشت حرم فرار کردند. اگر اینجا گرفته میشد، احساس میکردم مردم نگران خواهند شد، لذا از اول بنا را بر این گذاشتیم دل مردم را قرص و محکم نگه داریم.
قبلاً در اینجا آدمرباییها و ترورهای متعددی انجام شده بود. انفجار بسیار بزرگی پشت مصلی انجام گرفت. صبح زود ماشین بزرگی آمد. البته یک مقدار موانع گذاشته بودند. از گاراژ پشت رفت که از آن طرف به حرم بیاید، سربازهایی که نگهبان بودند به او تیراندازی کردند و او در آن گاراژ خودش را منفجر کرد. انفجار بهقدری شدید بود که برآورد ۶۰۰ کیلو یا بیشتر مواد منفجره را کرده بودند. داخل حرم مصلای نماز بود. تقریباً ساعت پنج نماز تمام و مردم خارج شده بودند. انفجار بهقدری شدید بود که همه پنجرههای مصلی در آمدند و پایین افتادند. تمام لوسترها کنده شدند و به زمین افتادند. شیشهها کلاً شکستند و از بین رفتند و قسمت زیادی از سقف افتاد، قسمتی هم از جا کنده شد! مسئولین حرم گفتند ما میخواهیم برای نظافت پنج روز حرم را ببندیم. بلافاصله پیغام دادم ابداً چنین کاری نکنید. اگر این کار را بکنید موفقیت دشمن است. ۳۰، ۴۰ نفر از جوانان انقلابی را جمع کردیم. این انفجار در روز پنجشنبه روی داد. مصلی را سریع تمیز و شیشهها را جمع کردند. آن قسمت از سقف هم که آویزان شده بود و خطر سقوط داشت با طناب محدود کردند و در همان جا نماز جمعه برگزار شد. از زبان مردم به طاغیها و یاغیها اعلام کردم هیچگاه نمیتوانید به منطقه سیده زینب(س) نزدیک شوید، چون با مژه چشم از این مقام و جایگاه دفاع میکنیم و همه جوانها با صدای بلند شعار «اللهاکبر» دادند. این امر بسیار در روحیه مردم مؤثر بود. به همین دلیل مردم دلشان به ما قرص بود و وقتی میدیدند ما اینجا هستیم، خاطرشان جمع میشد.
به ما پیشنهاد شد به دمشق برویم. یک روز که از ایران آمدم، در فرودگاه ماشین دنبالم آمد که مرا مستقیم به سفارت ببرند. گفتم باید بروم نماز جمعه. گفتند الان در سفارت جلسه است. گفتم جلسه بیجلسه. فعلاً وقت جلسه نداریم. جلسه بماند برای بعد از ظهر یا روز دیگری. گفتم اگر بخواهم به دمشق بیایم، میروم قم زندگی میکنم. قم که از دمشق بهتر است. بحمدالله به اینجا آمدیم و اینجا محفوظ ماند. طبعاً برادران حزبالله هم که اینجا کار میکردند، گفتند دفتر رهبری برای ما خط اول است و لذا همت کردند و ۴۰، ۵۰ نیرو در اطراف این دفتر و پشتبامهای همسایه بودند. هجمه که میشد دفاع میکردند و لذا خدا اینجا را حفظ کرد و اینجا ماند.
در سوریه مسجدی به نام امام خمینی نداشتیم. در سیده زینب(س) با وجود حدود ۳۰۰ هزار نفر جمعیت مسجد رسمی وجود نداشت. حسینیه فراوان بود، ولی مسجد نبود. قبل از این بحران، در کنار دفتر بحمدالله مسجدی درست شد و نام آن را هم جامعالاامام خمینی گذاشتیم. در همان زمان خیلیها میگفتند این اسم را بردارید و بگذارید امیرالمؤمنین(ع)، ولایت و... گفتم نه! اگر گفتیم امام خمینی، امیرالمؤمنین(ع) هم در این اسم مستتر است، فاطمهزهرا(س)، امام حسین و همه ائمه اطهار(ع) هستند، ولی اگر بگوییم امیرالمؤمنین(ع) خمینی در آن نیست. مولانا میگوید: «جان احمد جان جمله انبیاست/ چون که صد آمد نود هم پیش ماست». کسی که اعتراف به امام خمینی میکند، بالاولی اعتراف به امیرالمؤمنین(ع) میکند، به طریق اولی اعتراف به فاطمهزهرا(س) و فرزندان ایشان دارد. مصرّ به این عنوان بودم و این مسجد بحمدالله بسیار اساسی و محکم ساخته شد. دیوارها با قطر ۶۰ سانت، بتون آرمه و بسیار محکم هستند. این مسجد فاصل بین ما و دفتر بود و اینها هر چه خمپاره میزدند، از روی دفتر میگذشت و در کوچه میافتاد. از بس خمپاره زده که تمام دیوارهای اطراف ریختهاند، اما بحمدالله به خود دفتر نتوانستند بزنند. آثار تیر در اینجا هست. به مسجد و دفتر خمپاره زدند و دیوار خانه عالم و امام مسجد ـ که نیمهتمام بود ـ ریخت و درهایش شکست. تمام منبعهای آب و گازوئیل را با تیر زدند و سوراخسوراخ کردند. به مسجد خمپاره زدند و پنجره رو به قبله مسجد شکست و افتاد که مجدداً تعمیر شد، ولی بحمدالله نتوانستند کار مؤثری انجام بدهند.
تا چقدر نزدیک حرم آمدند و از مجاهدت بچههای شیعه در دفاع از حرم برایمان بگویید.
تا قبل از اینکه جوانان حزبالله به منطقه زینبیه(س) بیایند و تشکیلاتی راهاندازی شود، جوانان دستهدسته به اینجا میآمدند و به ما میگفتند برای دفاع آمادگی داریم. به ما اسلحه و امکانات بدهید. البته یک مقدار زمان برد. یکی از علل آن هم این بود که میگفتند الان برای ما اولویت حمص و جاهای دیگر است و اینجا نزدیک شهر هست که دولت هست، ولی بعد بحمدالله تشکیلات درست شد و گروههای مختلفی اینجا هستند و دفاع میکنند. حزبالله رسماً حفاظت از اینجا را به عهده دارد و گروههای دیگری هم زیر نظر ریاست جمهوری، امن جوّی، امن سیاسی و امنهای مختلف تشکیل که بعداً قرار شد مأموریت آنها خارج از سیده زینب(س) باشد. اوایل امر آنها هم از اینجا دفاع میکردند و با حملاتی که به دفتر انجام گرفت مقابله کردند.
تا آن طرف میدان حجیره و حتی دو طرف خیابان دست ما بود. از آن طرف هم سوق الخضار (سبزیفروشی) دست آنها و بقیه دست ما بود، ولی از میدان حجیره به طرف دفتر که میآیید، آنها آن طرف بودند، ما هم این طرف بودیم. میدان حجیره ۴۰۰، ۵۰۰ متر با اینجا فاصله دارد. این طرف تماماً آنها بودند، بهطوری که روی همه ساختمانهای ما قنّاص از طرف ما وجود داشت و آن طرف آنها قنّاص داشتند. نه آنها جرأت میکردند به خیابان بیایند و نه اینها. مدتهای مدیدی بود که کسی در این کوچه از در دفتر نمیتوانست داخل بیاید و اگر غفلت میکرد او را میزدند و چند شهید جلوی دفتر داشتیم که این دیوار پشت را سوراخ کردیم و از این زمین وارد دفتر و از آن خارج میشدیم. برای نگهبانهایی هم که بالا بودند باز دیوار را سوراخ کرده بودیم و از ساختمان دیگری بالا میرفتند و حفاظت میکردند. بعدها این قطعات بتونی را به عنوان سپر گذاشتیم که دیگر نتوانند جلوی دفتر کسی را بزنند. شرایط به این شکل بود و الحمدلله خدا حفظ کرد.
و شما با تمام این شرایط مقاومت کردید؟
هنر را جوانانی داشتند که جلوی در ورودی نگهبانی میدادند. ما که داخل ساختمان و آماده فرار هم بودیم!
اگر جایگاه حقیقی و حقوقی شما را کنار بگذاریم، به هر حال به عنوان فردی که یازده سال در سوریه بودهاید و حالا با عدهای از کشورهای مختلف مواجه هستید که دارند در برابر کسانی که برای همه مسلم شده است حرکاتشان نه تنها اسلامی که اساساً انسانی نیست، از حرم و حیثیت اسلام دفاع میکنند و تصویر فجیعی که از اسلام در ذهن مخاطبان غربی که اسلام را نمیشناسند، توسط داعش و امثالهم ایجاد شده است، با حرکت جوانانی که دارند از اسلام دفاع میکنند، تا حدود زیادی اصلاح شده است. از مجاهدتهای بچههای افغانی که به اینجا آمدند، صحنهها و خاطراتی را نقل بفرمایید.
این جنگ اصلاً دینی نبود. گروههایی علیه نظام سوریه تشکیل شدند، چون سوریه از اول در کنار جمهوری اسلامی مقاومت کرد. از زمان مرحوم حافظ اسد، در اول انقلاب هیچ کشوری با ایران ائتلاف نکرد. تمام همسایههای ما علیه ما موضع گرفتند و تنها مرحوم حافظ اسد بود که در سوریه کاملاً به ایران کمک کرد. سلاحهایی که در آن زمان تهیه میکردیم با وجود بازارهایی که به روی ما بسته بودند، از مسیر سوریه تهیه میشد. بعد از حافظ اسد و روی کار آمدن بشار اسد، فشارهای زیادی هم به سوریه آوردند که با ایران قطع رابطه کند. سوریه در حمایت از حزبالله نیز مقاومت کرد. جنگ با سوریه در حقیقت برای این است که خط دفاعی جمهوری اسلامی را از بین ببرند. خط دفاعی حزبالله و بیداری اسلامی را بهکلی از بین ببرند، لذا دفاع از سوریه، دفاع از اسلام است و ما از این جهت دفاع میکنیم و بنابراین عامه جوانان انقلابی در سراسر دنیا علاقهمند به مشارکت در این جنگ هستند. جوانان ایرانی فراوان به من اصرار میکنند میخواهیم بیاییم و در سوریه بجنگیم. خواهش و تمنا میکنند. بعضیها که خیلی بیتاب شدهاند، قاچاقی و از طریق لبنان و بعضیها با گذرنامه افغانی به اینجا میآیند و مایلند بجنگند، ولی در سیاستی که در شورای امنیت در ایران در نظر گرفته شد، قرار شد مردم را قبول نکنیم که بیایند و در اینجا بجنگند، چون آن وقت دشمنان جنگ را به عنوان شیعه و سنی مطرح خواهند کرد، زیرا نظام ایران یک نظام شیعی است و اگر از ایران به اینجا نیرو بیاید و بجنگد، میگویند جنگ سنی و شیعه است و اگر این اتفاق بیفتد، طبعاً دشمن میتواند سنیها را تحریک کند. ما و سنیها یک دین داریم و همه مسلمان هستیم و اصلاً بنای جنگ نداریم. اگر هم اختلاف نظری داشته باشیم، میتوانیم بنشینیم و با هم گفتوگو کنیم، نه جنگ. به همین دلیل سیاست بر این شد که کسی نیاید، ولی نسبت به افغانیها اعم از کسانی که در ایران یا خارج از ایران هستند، این مانع وجود نداشت، چون زمان گذشته شاید اعلام این مطلب اشکال نداشته باشد که در پاکستان هم حدود ۲۰ هزار نفر اعلام آمادگی کردند که به اینجا بیایند. ابتدا چراغ سبزی هم نشان داده شد، ولی در ایران دیدند این کار مصلحت نیست. اگر به این شکل به اینجا بیایند، در همان پاکستانی که تقریباً ۵۰ میلیون شیعه داریم، از آن طرف یعنی سنیها بیشتر هستند و مشکل ایجاد خواهد شد و لذا به آن شکل پذیرفته نشد.
طبیعی بود افغانیها که این مانع قانونی و سیاسی را به این شکل نداشتند، اینها در اینجا پذیرفته شوند و عاشقانه بایستند و دفاع کنند. بالاخره جوانان افغانی هم محب اهلبیت(ع) و انقلابی هستند و خیلیهایشان اصلاً در متن انقلاب بزرگ شدهاند، در جنگهای مهمی علیه شوروی شرکت کردهاند، در جنگهای داخلی ناشی از فتنههایی که دشمن در افغانستان ایجاد کرد، خیلیهایشان در جنگهای هشت ساله دفاع مقدس ما شرکت داشتند، بنابراین طبیعی بود افغانیها که مانعی ندارند به اینجا بیایند. آن جمعی که به نام «فاطمیون» چراغ خاموش به اینجا آمدند، واقعاً دلاورانه جنگیدند. طبیعی است کسی که از کشور دیگری تصمیم میگیرد و با اراده محکمی به اینجا میآید که نه کشور خودش هست و نه زن و بچهاش پشت سرش هستند، نه در اینجا منافعی دارد، فقط برای رضای خدا آمده است. کسی هم که خالصانه برای رضای خدا میآید، طبیعی است دلاور و جنگاور است، چون عاشق شهادت است. اگر سنگر میگیرد به خاطر این است که شاید خدا راضی نباشد او خودش را به کشتن بدهد، ولی آرزو دارد شهید شود. انصافاً جوانان افغانی در اینجا خودشان را نشان دادند و تحت معاضدت جیش گروههای مختلفی میآیند، معاضدت یعنی کمک کردن. سوریها هم در مجاهدت خیلی خوب هستند. دیگران هم همینطور، ولی خصوصیت افغانیها این است که در اینجا دلاوریشان را نشان دادند، یعنی در عملیاتی که همه میخواهند پیش بروند، افغانیها از همه جلوتر هستند، عقبنشینی نمیکنند.
خیلی وقتها بود دیگران عقبنشینی کردهاند، اما افغانها در محاصره گیر کردند و شهدای زیادی دادند و عدهای هم ربوده شدند، ولی انصافاً دلاور و جهاد خوبی را نشان دادند. سردار ابوحامد مدت دو سال در اینجا به اعلی درجات نظامی رسید. انسان بسیار آرام، ساکت و مخلصی بود. بسیار کم صحبت میکرد و فقط وقتی سؤالی میپرسیدند، پاسخ میداد. بسیار دلاور و مخلص بود و بحمدالله شهید هم شد. جوانان افغانی گمنام هم داریم که آمدند و شهید شدند. به این دلیل از تعبیر چراغ خاموش استفاده کردم که آمدن افغانیها باعث تحریک کسی نشود. اینها آمده بودند که در اینجا از سنیها دفاع کنند. اشتباه نشود. بعضیها فکر میکنند در سوریه فقط شیعهها صدمه دیدند، در حالی که کشتهشدههای سنی بسیار بیشتر از شیعههاست که توسط همین ارهابیون و تروریستها کشته شدند. علمای سنی که سر بریده شدند، بسیار بیشتر از شیعههاست. در همین بُصرایی که متأسفانه چند روز پیش ساقط شد و به دست جبههالنصره افتاد، دو نفر از علمای بسیار خوب سنی را سر بریدند. یکیشان پیرمردی ۸۰ ساله بود و دیگری هم سن کمتری داشت. سر این دو شیخ سنی را روی خط آهن گذاشتند و بریدند. مرحوم بوطی، عالم پیرمردی را که در سراسر دنیا مرید داشت، بعد از نماز صبح به آن شکل و در داخل مسجد و با انفجار کشتند. این جنگ، جنگ شیعه و سنی نیست، بلکه جنگ استکبار و استضعاف و جنگ انقلاب است. چون چنین چیزی است، این عزیزان هم با شهامت جنگیدند و خیلیها در اوایل گمنام ماندند و جنازهشان برده شد و در ایران دفن شدند و حتی در تشییع آنها هم شعاری داده نشد. همه شهدای مخلصی هستند، اما خانواده این شهدا باید مورد تقدیر ویژه قرار بگیرند که عزیزشان را دادند و شهید شد و حتی از اسم و رسمش هم استفاده نکردند. «لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَ لَا شُكُورًا» «إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا»