گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مجید مرادی متولد 1346 همدان است. او در نیمه دوم سالهای دفاع مقدس به جبهه رهسپار شد و تا دو ماه بعد از جنگ هم در مناطق حضور داشت. در عملیاتهای کربلای 4، کربلای5، کربلای8، والفجر8، نصر2، و ... شرکت داشته است. او سه بار در مناطق مختلف عملیاتی شیمیایی شده است. مرادی دانش آموخته رشته سینما و عکاسی، مدرس عکاسی در انجمن سینمای جوانان همدان، بنیاد شهید، حوزه هنری و باشگاه خبرنگاران همدان، دارنده چندین دیپلم افتخار از جشنواره های عکس داخلی و خارجی و نویسنده کتاب "شبهای ساسان" پیرامون جانبازان شیمیایی است.او از واژه جنگ بیزار است و اصرار دارد از آن 8 سال، فقط با اصطلاح دفاع مقدس یاد کند. میگوید عاشق نسل سومیها و چهارمی هاست زیرا معتقد است آنها گوی سبقت را در علاقه مندی به حوزه دفاع مقدس، از رزمندگان و هم نسلانش ربودهاند. هر کدام از فعالیتهایش در حوزه دفاع مقدس را که شرح میدهد در انتها یادآور میشود این کار من نبوده بلکه لطف و عنایت خود شهدا بوده است. و متفاوت تر از همه گفتگویش را اینگونه آغاز میکند:
همه ابتدا از من میپرسند که در چه عملیاتهای شرکت کردهام. لازم میدانم توضیح دهم که در دفاع مقدس دو اصطلاح آفند و پدافند داریم. آفند به معنی عملیات و تلاش برای گرفتن منطقه است و پدافند به معنی تثبیت عملیات میباشد. بیشتر اتفاقات دفاع مقدس و شهدای که در آن از دست دادیم، مربوط به پدافند میشود. زیرا گرفتن منطقه اگرچه سخت است اما نگه داشتن آن خیلی سختتر است. بهتر است بیشتر از آنکه از عملیاتها سوال شود به پدافندها توجه کنیم.
اولین بار که وارد میدان رزم شدم از ترس گریه کردم
وقتی به جبهه اعزام شدم سنم کم بود و به همین دلیل من را به گردان رزمی نبردند. قد و قوارهام هم کوچک بود. به تدارکات اعزام شدم و شش ماه مسئول خشک کردن نان بودم. روزی یک کامیون خاور نان میآوردند و آنها را خشک میکردم. نانها باید کامل خشک میشد تا کپک نزند و نان خشک کرده را به دست رزمندگان می رساندند. بعد از شش ماه ارتقای درجه گرفتم و مسئول تقسیم یخ شدم. اگر چه تا اواخر سالهای دفاع مقدس مسئولیتهای زیادی در گردانهای رزمی به عهده گرفتم اما هیچ کدام از آنها لذت کار در تدارکات را برایم نداشت.
اواخر سال 63 بود که وقتی به دره شیلر برای تقسیم یخ رفته بودم، عراق حمله وسیعی کرد. ماشین یخ را زدند. در آن زمان من نوجوانی کم سن بودم و بسیار دوست داشتم اسلحه به دست بگیرم. آن شرایط را بهترین فرصت دیدم رفتم پیش یکی از بچهها و گفتم ماشین یخ را زدند. به من اسلحه بدهید تا زیر این آتش سلاح داشته باشم. گفت صبر کن اگر یک رزمنده شهید شد اسلحهاش را بردار. همین طور هم شد. گلولههای خمپاره و توپی که مرتب به اطراف ما پرتاب میشد سنگین بود و آدمها مثل گل شقایق پر پر میشدند. ترس شدیدی به من غلبه کرد. هرچه شلیک میکردیم و ایستادگی در مقابل حمله دشمن، حجم آتش سبک نمیشد. ما یک امامزاده عبدالله در همدان داریم که به آن زیاد متوسل میشویم و برایش شمع نذر میکنیم. من هم آنجا از شدت ترس شروع به نذر کردن کردم. از ده شمع شروع کردم بعد 20 و 100 تا اضافه کردم تا سالم بیرون بروم. دیدم اتفاقی نمیافتد. از ترس گریه کردم. شمعها به 1000 تا رسید. بالاخره از آن مهلکه جان به سالم به در بردم و تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم.
هیجانات نمیتوانست از کسی رزمنده بسازد
آن زمان خیلیها میگفتند بچهها عشق اسلحه هستند و به همین دلیل به جبهه میروند. از سر هیجان نوجوانی یا برای فرار از درس و مشق و یا به خاطر اختلافی که با پدر و مادرشان دارند به جبهه فرار میکنند. میگفتند اینها صحنههای نبرد را در تلویزیون میبینند و جوگیر میشوند. شاید در ابتدا کسی با دیدن تصاویر تلویزیون تصمیم به رفتن میگرفت و با هیجان رهسپار میادین می شدیم، اما وقتی پا به جبهه میرسید تازه میفهمیدیم از این خبرها نیست و جبهه مثل فیلم سینمایی نیست. در آن جا هر تیری به هر کسی میخورد او را میکشد و نمیشد مثل فیلمها خشابی داشته باشی که تمام نشود. در نتیجه این هیجانات نمی توانست از کسی رزمنده بسازد.
آن چیزی که باعث می شود جوانان گرسنگی، تشنگی، خستگی و ترس را تحمل کنند این است که وابسته به آن فضا میشوند در حالی که فضای امنیتی خانه برای او فراهم است. در خانه، حتی اگر با پدر و مادر اختلاف سلیقه هم داشته باشی باز هم امنیت است. اما در جبهه چنین امنیتی نیست بعلاوه آنکه مشکلات فراوان دیگری وجود داشت. اما کسانی که به جبهه اعزام میشدند، یک وابستگی به آدمهای دفاع مقدس پیدا میکردند که نمیتوانستند از آنها ببُرند. فضا، فضای کاملا مقدسی است. زیرا ما هیچوقت با عراق نجنگیدیم بلکه دفاع کردیم. و ما اسیر خوبی آدمهای آنجا میشدیم که با فضای جنگ نابرابر همچنان دفاع میکردند.
بعد از آنکه از جبهه بازگشتم با اینکه تصمیم گرفته بودم دیگر به جبهه نروم نمیدانم چه شد که 4 روز بعد دوباره برگشتم منطقه و اینقدر حضورم در میادین جنگ ادامه پیدا کرد تا جنگ تمام شد. دو ماه بعد از اتمام آن هم در مناطق بودم.
تصمیم گرفتم گروه موسیقی لشگر 32 انصار الحسین همدان را راه بیندازم
در سال 61 عضو امور تربیتی همدان شدم. در آنجا سرود میخواندم و فعالیت فرهنگی داشتم. در زمانی که در مناطق عملیاتی حضور داشتم، 12 فروردین در پادگان شهید مدنی دزفول که عقبه لشگر 32 انصار الحسین همدان بود، در چادر نشسته بودم که دیدم صدای طبل میآید. شنیدن چنین صدایی در آن منطقه و آن شرایط، چیز عجیب و غیرقابل باوری بود. نزدیک شدم دیدم صدای ساز هم همراه آن است. رفتم دنبال صدا دیدم بچههای امور تربیتی همدان در حسینیه مشغول اجرای برنامه هستند. عزیزالله قتیاسی که در زمینه موسیقی استادم بود را در میان آن جمع دیدم. او بچههای دوره را جمع کرده بود و یک سفر راه انداخته بود به مناطق جنگی و در هر منطقه برای رزمندگان کارفرهنگی از جمله سرود، مارش و موزیک کار میکرد. وقتی به او رسیدم تعجب کرد و پرسید: سرباز شدی؟ گفتم: نه، بسیجیام! از من خواست که یکی از سازها را بزنم. وقتی دوستانم از پادگان رفتند، تصمیم گرفتم گروه موسیقی لشگر 32 انصار الحسین همدان را راه بیاندازم.
در آن زمان فقط لشکر 27 محمد رسول الله گروه موزیک داشت و آن هم در سطح بسیار محدودی. و بدین ترتیب گروه موزیک لشکر 32 انصار الحسین همدان، دومین گروه موزیکی بود که در لشگرهای سپاه به وجود آمد. روزی یک سرود می ساختیم به تبلیغات هم گفتیم که به ما نیروی پاسدار رسمی بدهد برای آموزش؛ بعد اعلام میکردیم که میخواهیم برای هر گروه و منطقهای که پدافند سخت دارند برویم و این سرودها را اجرا کنیم. در آن موقع، ذهنیتها نسبت به موسیقی خیلی خوب نبود و رزمندگان نمیدانستند، چنین دیدگاهی وجود دارد که کسانی باشند که هم در جنگ حضور داشته باشند و هم کار هنری انجام دهند. ولی ما این کار را عینیت بخشیدیم و در مناطق کارهایمان را اجرا کردیم.
هیچ چیز به جز عکاسی برای من نمیتوانست دلتنگی جبهه را کمتر کند
خیلی از رزمندگان ما، بعد از جنگ به خاطر دوری از همرزمان، دچار یک افسردگی شدند و خیلیها زودتر از سنشان موهای سرشان سفید شد و نسبت به دوری از همرزمان و فضای مقدس جبهه، دل تنگی بزرگی با خود به همراه داشتند. تصور کنید آن رزمندهای که حتی دوست نداشت. برای مرخصی دو روز به شهر برگردد، بعد از جنگ، از آن فضا کاملا دور شده و در شهری میآید که هیچ خبری از فضای جبهه نیست.
بعد از جنگ در یک مسجدی در همدان با بچههای رزمنده قرار گذاشتیم که هر شب برای نماز مغرب و عشا آنجا جمع شویم تا از دلتنگیهایمان کاسته شود. اما روز به روز تحمل دوری از فضای دفاع مقدس برایمان سختتر میشد. برای تحمل این دوری به موسیقی جنگ روی آوردم، چند ماه کار کردم اما اقناعم نکرد. یکبار از جلوی انجمن سینمایی جنگ رد می شدم که دیدم اطلاعیه کلاس آموزش عکاسی را زدهاند. رفتم داخل و ثبت نام کردم. دوره را گذراندم و انتهای آن از 20 نمره، 10 گرفتم. یک دوربین تهیه و مواد خام آن را جور کردم. همچنین با سختی مجوزی از سپاه همدان گرفته و به مناطق جنگی جنوب رفتم. در حالی که چند ماه بیشتر از اتمام جنگ نگذشته بود. و شروع به عکاسی کردم و 100 فریم عکس گرفتم. آن عکسها به روش آنالوگ بود و مثل امروز دیجیتالی نبود. میدانستم آن موقع به خاطر فرسایش طبیعی و باد و باران، مناطق جنگی رو به فرسایش است. و چند سال بعد آثار جنگ از اینجا پاک خواهد شد. با همین نگاه در آن مناطق شروع به عکاسی کردم. در منطقه خرمشهر، چلمچه، گمرک خرمشهر، کارخانه صابون سازی ، منطقه عملیات کربلای 4 ، جزیره مینو، فاو، پل بعثت از شاهکارهای مهندسی رزمی، و غیره ... را عکاس کردم. همان موقع فهمیدم هیچ چیز به جز عکاسی نمیتواند دلتنگیهایم را کمتر کند.
خوشحالم که توانستم آخرین ردپای رزمندگان در مناطق جنگی را ثبت کنم
تا سال 91 ، 204 فریم عکس با این موضوع گرفتم و آن را در مجموعهای به نام "دلتنگیهای باران" جمع آوری کردم که البته هنوز به چاپ نرسیده است. از آن موقع که عکاسی را شروع کردم خیلی جدی آن را ادامه دادم و امروز چندین دیپلم افتخار از جشنواره داخلی و خارجی دارم. داور ملی عکس هستم و عضو چندین انجمن مطرح در کشور. همچنین 17 سال است که عکاسی تدریس میکنم. البته مالکیت معنوی این عکسها مربوط به شهدا میشود. وقتی هنرجویی مثل من که دوماه از دورهاش گذشته میتواند عکسهایی به آن شگفتانگیزی را بگیرد، عکسهایی که امروز با این تجربهام نمیتوانم بگیرم، نشان میدهد که کار فقط با عنایت و کمک خود شهدا انجام گرفته است. معتقدم شهدا کمک کردند و آن عکسها ثبت شد. هنوز این مجموعه را جایی ارائه ندادهام. خوشحالم که توانستم آخرین ردپای رزمندگان را در مناطق جنگی تصویربرداری کنم آخرین ساختمانها و آخرین آثار به جامانده از دفاع مقدس.
سوم خرداد 89 تصمیم گرفتم نمایشگاه بزنم. در حوزه هنری همدان نمایشگاه برپا شد. همان موقع از طرف تهران نگاتیوها را از من خواستند و براساس آن برایم کد ملی عکاس دفاع مقدس صادر کردند. در حالی که عکسها برای بعد از جنگ بود اما چون تا آن موقع هیچ کس به ذهنش نرسیده بود از آن مناطق عکس بگیرد، نتایج نابی از مناطق جنگی به دست آمد.
وقتی عوارض شیمیاییام اوج گرفت به بیمارستان ساسان رفتم
در سالهای 64 ، 65 و 66 شیمیایی شدم اولین بار در فاو این اتفاق برایم افتاد یک بار هم در بمباران شیمیایی خرمشهر و یک بار هم در حلبچه؛ در اوایل مجروحیتم تاثیر شیمیایی خود را خیلی کم بروز میداد، فقط در حد تاول زدن روی پوست و جاهای مرطوب بدن اما بعد از گذشت زمان بروز عوارض شیمیایی بیشتر و بیشتر شد.
درگیری شیمیایی ما در این سالها زیاد بود. عوارض چند وقت یکبار به سراغم میآید. این در حالیست که گاز شیمیایی که من خورده بودم، بسیار بسیار کم بوده است اما دردسر ساز؛ سال 85 جراحت شیمیاییام به شدت اوج گرفت. اوایل میگفتند گاز خردل تاول زا است و فقط روی پوست تاثیر میگذارد، اما بعدها معلوم شد روی ریه و چشم هم تاثیر میگذارد. به همین دلیل حملههای تنفسی و خونریزی ریهام شروع شد. پزشکان در همدان تجویز کردند که برای درمان به بیمارستان ساسان در تهران بروم. بیمارستان ساسان، بیمارستان متمرکز مجروحین شیمیایی کل کشور است و کادر آن هم مختص این موضوع جمع آوری شده است. در آی سی یو بستری شدم و آنجا ماندم.
یک دفترچه سفید، جرقه نوشتن را در ذهنم ایجاد کرد
یک روز بچههای دانشگاه شهید عباسپور برای عیادت از مجروحین به بیمارستان آمده بودند و همراه خودشان هدایایی آورده و پخش کرده بودند. وقتی نوبت به من رسید، هدایا تمام شد. یکی از خانمها دفترچهای با ارم دانشگاهشان به من داد و عذرخواهی کرد. دفترچه سفید بود. همان موقع با دیدن آن دفترچه، جرقه نوشتن در ذهنم ایجاد شد. در بیمارستان ساسان روزها همه دنبال دکتر و درمان هستند و پیگیر معالجاتشان اما شبها، بچههای رزمنده دور هم جمع میشوند و با هم خاطرات را مرور میکنند. بچهها با لهجهها، فرهنگها و سلایق مختلف دور هم جمع شده و صحبت میکردند. به همین دلیل خاطراتم را با عنوان شبهای ساسان شروع کردم. در بیمارستان زمان به شدت کند میگذرد. حال عمومی افراد خوب نیست و وقتی رزمندگان دور هم جمع میشوند انگار که به سالهای دفاع مقدس باز گشتهاند با یاد آن ایام از دردهای خود میکاهند. ما در بحث کتاب دفاع مقدس خیلی اسم ایجابی نداریم. اسم ایجابی ذهن را درگیر میکند. شبهای ساسان در این زمینه هم نوآوری داشت.
سال 85، من بیست روز در بیمارستان ساسان بستری بودم و خاطرات خودم را آنجا مینوشتم. مدتها دنبال فرصت بودم تا خاطرات شخصیام را از سالهای دفاع مقدس بنویسم. آنجا این فرصت هم فراهم شد تا کمی به این خاطرات گریز بزنم. اما انگیزهای برای چاپ و تکثیر نداشتم. اگر چه این خاطرات متعلق به ما رزمندگان نیست و متعلق به همه ایران اسلامی است. اما معمولا خاطره نگاری زیادی صورت نمیگرفت. وقتی بازگشتم به همدان خواستم نوشتن را دوباره ادامه بدهم اما نتوانستم؛ حتی یک خط هم نتوانستم بنویسم. تا اینکه دوباره برای درمان در بیمارستان ساسان بستری شدم و توانستم نوشتهام را ادامه بدهم. پنج سال این اتفاق افتاد و هر سال یک یا دو بار من در بیمارستان بستری شده و به همراه آن نوشتنم را ادامه میدادم تا سال 89 که یادداشتها تمام شد.
نام دوستان شهیدم را روی شخصیتهای کتاب گذاشتم
یکی دیگر از آسیبهایی که در حوزه ادبیات ایثار و شهادت داریم این است که به لایحه سوم جنگ کمتر پرداختیم. اگر رزمندگان را به سه دسته تقسیم کنیم. دسته اول، فرماندهان لشگرها و دسته های ستادی؛ دسته دوم، فرماندهان گردانها و گروهانها و دستهها؛ و دسته سوم، بسیجیان و سربازان هستند. و ما به این بسیجیان خیلی کم پرداختهایم کسانی که بار اصلی دفاع مقدس بر دوششان بود. من در نگارش خاطراتم تصمیم گرفتم با همان مصداق حضرت امام که واژه بسیج در گمنامی است کارم را ادامه بدهم. به همین دلیل اسامی دوستان شهیدم را روی کاراکترهای داستان گذاشتم و فضای حسی را که لایه نوستالوژیک دفاع مقدس با صدازدن به وسیله اسامی کوچک افراد صورت میگرفت را زنده کنم. به همین دلیل فقط از نامهای کوچک در این نوشتهها استفاده شده است. چون در جبهه هم معمولا رزمندگان همینطور همدیگر را صدا میکردند. مشکل دیگری که در ادبیات دفاع مقدس داریم تقسیم داستان به مقدمه، شروع، اوج و اتمام است. اما روش کتاب من با ادبیات محاورهای در رفت و برگشت زمانهای مختلف شکل میگیرد. و این نوعی نوآوری در ادبیات دفاع مقدس بود. یکی دیگر از ایرادات وارد به متون دفاع مقدسمان این است که اصلاحات نظامی را توضیح نمیدهد مثلاً از خمسه خمسه یا تیربار گرینوف استفاده میکنند، اما معنایش را توضیح نمیدهند. اما در کتاب شبهای ساسان من تمام اصطلاحات نظامی و دفاع مقدس را در پاورقی توضیح دادم.
در بیمارستان ساسان همه رزمندگان دور هم جمع میشدند و خاطرات مربوط به همین جمعها است. خاطراتی که در آن شهدا، مجروحان و رزمندگان بسیاری وجود دارند اما موضوع آنها حول و حوش یک محور است، شیمیاییها؛ این موضوع را در کتاب با توصیف گاز خردل که بوی سیر میدهد و مقایسه آن با بوی سیر در کودکیها آغاز کردم.
کتاب را همانند دفترچه خاطرات رزمندگان طراحی کردم
وقتی کتاب تمام شد آن را به خانم "اعظم اسلامی خواه" دادم ویراستاری کرد. چندجا برای چاپ بردم. با وجود مسئولیت در حوزه فرهنگ ایثار و شهادت گفتند که بودجه نداریم و هزینهها بالاست. از چاپش پشیمان شدم اما برای آن که کاملترش کنم به جزئیات دیگری پرداختم. در طراحی جلدش با "امین جانبزرگ" حدود 20 طرح زدیم. طرح جلد به لحاظ ویترین خوری خیلی مهم است. ما طرحهای مختلفی مثل طرح مدرن ، پست مدرن ، کلاسیک و غیره زدیم. ولی هیچ کدام راضیم نمیکرد و به دل نمینشست. یک شب کپی دفترچه خاطرات سالهای دفاع مقدسم را پیدا کردم و به ذهنم رسید که با همان تیپ دفترچه خاطرات رزمندگان دفاع مقدس طرح جلد را کامل کنم. ساعت 12 شب زنگ زدم به دوستم که از رزمندگان بود گفتم سید! دفترچه خاطراتت را داری تا بیایم ببرم؟ او که از سوال من ان موقع متعجب شده بود گفت فردا در محل کارم برایت میآورم.
توضیح عکس: این عکس کپی یک برگ از دفترچه خاطرات مجید مرادی است که ایده او برای طراحی کتابش به همین صورت شد.
ساعت 7:30 صبح مقابل محل کارش یعنی بنیاد حفظ آثار همدان ایستادم تا وقتی میآید بلافاصله دفترچه را بگیرم. طراحی جلد را از آن اقتباس کرده و طرح را کاملاً کهنه کردیم در صحافی کتاب چسبی اضافه ریختیم تا حس پاره شدن را در آن ایجاد کنیم. طراحی با فکر و اندیشه زیادی کار شد تا آن احساس کهنگی و قدیمی بودن بعد از 25 سال منتقل شود. همان موقع جانبازان شیمیایی سفر درمانی به شمال کشور داشتند نسخهای از کتاب را در آن سفر به دوستانم دادم و گفتم نظرتان را مورد کتاب بگویید. که همان نظرات را هم چاپ کردیم. هزینه چاپ خیلی بالا است. کاغذ دفترچه خاطرات در دفاع مقدس کالک ایرانی بود. برای طراحی کتاب گفتم کاغذ هم باید از همان جنس باشد. حتی احادیثی بالای هر صفحه از دفترچه خاطرات رزمندگان نوشته شده بود که من دقیقا همانها را استفاده کرده و بالای کتاب نوشتم.
ماشینم را فروختم تا بتوانم هزینه چاپ کتاب را بپردازم
مدتی دنبال فونت خوب بودم تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد فونت ماشین تایپ قدیمی را داد. چون نرم افزار این فونت بسیار قدیمی است، کار با آن سخت بود و با سختی کتاب آماده شد. بخش بعدی کار این بود که به لحاظ صفحه بعدی یک صفحات خالی به وجود بیاید تا کسی که کتاب را میخواند چنانچه خاطرات و نکتهای به ذهنش آمد در آن یادداشت کند. صفحه خاطرات من به این منظور و برای جمع اوری خاطرات شفاهی است. یک ماشین دوو قراضه داشتم که آن را فروختم و هزینه چاپ کتاب کردم. کتاب بسیار پرهزینه ای بود که هنوز هم یک مبلغ آن را بدهکارم. سه هزار جلد از این کتاب چاپ شد و ظرف 27 روز در کل کشور توزیع شد. کتاب روز جانباز در حسینه امام همدان و در حضور خانوادههای جانبازان رونمایی شد. بخشی از آن هم برای توزیع به بیمارستان ساسان منتقل شد. به چاپ دوم هم نرسید چون بودجهای برای این کار نبود. شاید در آینده نزدیک، نسخه الکترونیکی آن منتشر شود.
برای اولین بار نمایش پانتومیم را وارد حوزه دفاع مقدس کردم
کار تخصصی من مهندسی فرهنگی در زمینه ایثار و شهادت میباشد. مدیر تبلیغات پروژههای کلان در کنگره شهدای همدان هستم و طرحهای بسیار خوبی دادهام. برای 8000 هزار شهید 8000ورق تمبر چاپ کردم. مدتی است که تلاش میکنم در یادواره ها کارهای خاصی انجام شود. من برای اولین بار نمایش پانتومیم را وارد حوزه دفاع مقدس کردم و فهمیدم به راحتی میتوان به وسیله این نمایش، در این حوزه تاثیر گذار بود. مثلا در روایت گری لازم نیست راوی از واژههای سنگین و نظامی استفاده کند تا روایتش صحیح باشد. باید رئال و راحت با مردم حرف بزنند. اغراق نباید کرد. رزمندگان ما رویین تن نبودند و خیلی هایشان مثل من روزی در دره شیلر از ترس گریه کردند. باید این پالایشها را برای نسل بعد گفت و توضیح داد. رهبری فرمودند جنگ گنجینه است. آیا توانستیم همه چیز را از آن استخراج کنیم؟ در حوزه دفاع مقدس، رویکردمان باید به کارهای ماندگار باشد. ابر و بادی فایده ندارد.
شبهای ساسان نمایشنامه رادیویی هم شد
آقای صوفی مدیر صدای کشور که همدانی هم هست، کتاب را خوانده و از آن استقبال کردند. بعد آن را به رادیو نمایش داده و توصیه کرد که روی آن کار شود. تصمیم گرفته شد که یک تیم حرفهای 22 نفره که 18 نفر آن از صداهای ماندگار هستند آن را به صورت نمایشنامه در بیاورند. خانم نعیما کرمی نویسنده نمایشنامه با من تماس گرفت و گفت کار آماده است. میخواهیم نشستی داشته باشیم و در مورد آن صحبت کنیم. بعد از نشست که در تهران برگزار شد، کار ساخته شد و بسیار هم خوب از آب درآمد. این نمایشنامه دی ماه 91 رونمایی شد و ایام فاطمیه از رادیو ملی پخش شد. پخش نمایش نامه در همدان با استقبال خوبی روبرو شد و با چهار مناسبت مختلف همزمان شد. سالگرد نوشتن کتاب شبهای ساسان؛ بمباران خرمشهر؛ شهادت حضرت زهرا(س) و به دنبال آن استقبال از شهدای گمنام در همدان که در ایام فاطمیه صورت گرفت. من افتخار دارم که وقتی شهید گمنامی به شهر باز میگردد برای عکاسی آن میروم وقتی شهدای امسال به همدان آمدند و در اداره اطلاعات همدان تدفین شدند، قسمت پایانی نمایشنامه هم در حال پخش بود و همزمانی آن با این مناسبت خیلی تاثیرگذار بود.
کامنت های مردم را در فضای مجازی جویا میشوم. شاید اگر یک روز پولدار شوم، این کامنتها را در جلد دوم کتاب، چاپ کنم مردم همگی از آن استقبال کرده و اکثراً عاشق کاراکتر "ایرج" هستند و از من سراغ مزار او را میگیرند. من هم در جواب میگویم سر مزار هر شهید گمنامی که رفتید او را یاد کنید.
درمان قطعی برای هیچ عارضه شیمیایی وجود ندارد
شبهای ساسان، مجموعه عکس دلتنگیهای باران، تمبر شهدای همدان و کارهای تبلیغاتی ایثار و شهادت، کارهای است که هیچ کدام مال مجید مرادی نیست بلکه به خواست و مدد دوستان شهیدش گردآوری شده است. آنها بودند که هدایتگر این قلم و دوربین بودند.
*تسنیم: از جراحتهای شیمیایی بگویید. چه عوارضی دارد؟
کسانی که در اوایل جنگ به آلودگی شیمیایی دچار شدند و من می شناختم، الان همه شهید شدهاند. چون مجروحیت شیمیایی آنها زیاد بود. گازهای شیمیایی چند مدل بود. خردل، سیانور، اعصاب و عامل خون بود که به سرطان خون تبدیل میشد. اکثر کسانی که به این عوامل دچار شدند شهید شدند. اما کسانی که از گاز خردل استفاده کردند همچنان درگیر آن هستند.عوارض شیمیایی گاز خردل درمان ندارد، فقط قابل کنترل است و در واقع درمان قطعی برای هیچ عارضه شیمیایی وجود ندارد. نحوه بروز عوارض آن هم در شرایط جوی مختلف متفاوت است. هوای سرد، هوای گرم، غبار آلود، عوارض جانبی مخصوص خود را دارد و ما در هر شرایط جوی یک مشکلی داریم. گاهی هم عوارضی در یک دوره همه جانبازان شیمیایی را دچار مشکل میکند. مثلا در یک دوره زمانی کلیههای همه جانبازان شیمیایی دچار مشکل میشود و در دوره دیگر کبدهایشان بیمار میشود. به هر حال اینها همیشه با این عوارض دست و پنجه نرم میکنند.
معتقدیم ما دینی به گردن مردم نداریم
آن چیزی که مهم است اعتقاد جانبازان شیمیایی است. همه ما معتقدیم ما دینی به گردن مردم نداریم. ما منتدار مردم هستیم و به خاطر دفاع از انقلاب اسلامی و مردم به جبهه رفتیم. با اختیار خود و به خواست خودمان به جبهه رفتیم و میدانستیم آنجا نقل و نبات پخش نمیکنند و با سلاحهای متفاوتی سر و کار داریم. الان هم شکر میکنیم که با درسهای که از جنگیدن گرفتهایم زندگی میکنیم. هیچ کدام ما قدیس نیستیم. خدا لطف کرده و ما را در زمره جانبازان شیمیایی قرار داده است. کسانی که برای دفاع از این مملکت شیمیایی شدند. این خودش نعمتی است. دوستی دارم به نام محمود که در حمله های تنفسیاش فقط خدا را شکر میکند. نه تنها محمود که اکثر بچهها در همین شرایط خدا را شکر میکنند.
*تسنیم: داروهای شما هم شامل داروهای نایاب و تحریمی جانبازان شیمیایی میشود؟
یک سری داروهای خارجی هست که تهیه آنها سخت و محدود است. چند نوع اسپری وجود دارد مثل اسپری "سروی تاید" که به صورت دورهای نایاب میشود. سلیشن "آترو ونت" و "سالبتامول" داروهایی است که برای کسانی که حملههای تنفسی دارند استفاده میشود. اینها گاهی به ندرت پیدا میشود. بنیاد شهید هم همه سعیاش را میکند تا این داروها را برای جانبازان تهیه کند. اما گاهی از توان آنها هم خارج است. ما حتی برخی اوقات مجبوریم داروهای تاریخ گذشته مصرف کنیم. دولتهای غربی هم برخلاف اینکه میگویند دارو را تحریم نکردهایم همه این داروها را تحریم کردند. فقط ما جانبازان شیمیایی نیستیم که داروهایمان تحریم است برخی از بیماریهای خاص هم داروهایشان نایاب و تحریم شده است. نمیدانم قرار است این نگاه چه زمانی تغییر کند. مریضی که به دارو نیاز دارد نباید از آن محروم باشد.
هیچ کس در ولایت مداری به پای مردمی که در شهرهای مرزی مقاومت کردند نمیرسد
مشکل شیمیایی فقط هم برای رزمنده ها نیست. در بیمارستان بچههای زیادی را دیدم که در بمباران سردشت و شهرهای مرزی خوزستان شیمیایی شدهاند و الان هم با مشکلات آن دست و پنجه نرم میکنند. به نظر من دو قشر از آدمها جز بهترینهای جنگ هستند. یکی کسانی که سالهای دفاع مقدس متاهل بوده و خانواده را در عین وابستگی رها کرده و برای دفاع آمدند. و دوم کسانی که زیر بمباران موشک و شیمیایی مقاومت کردند و خانه و کاشانه شان را رها نکردند.
آن شهیدانی که در بمباران شهید و یا مجروح شدهاند کم از رزمندگانی که در مهلکه و مناطق عملیاتی بودند ندارند. شاید خیلی هم از آنها بهتر باشند. آنها میتوانستند بروند و خانههایشان را رها کنند صدام تحلیلش این بود که شهرها از جمعیت خالی شود ولی همین مردم ما بودند که مقاومت کرده و شهرشان را رها نکرده بودند. اینها ولایتمدارهای همان سالها بودند که از ما رزمندهها هم رزمنده تر بودند. آنها هم مثل ما در همین بحث تحریم، تحمل میکنند و هیچ کس هم بر ولایت مداری به پایشان نمیرسد.
*تسنیم: به نظرتان کنفرانس بازنگری سازمان منع سلاحهای شیمیایی که اخیرا هم برگزار شد کار به جایی برده است؟
مسئولین ما کارشان را میکنند و شکایتشان را هم در زمینه بمبارانهای شیمیایی در هشت سال دفاع مقدس به دادگاه لاهه بردهاند. جانبازان مجروح و شیمیایی را هم گواه شهادتشان با خود بردهاند و پرونده را دنبال میکنند. آن طرف قضیه است که تشریفاتی نگاه میکند و هنوز هم حاضر نیست بابت خسارتهای شیمیایی به ما غرامتی بدهد. اگر چه ما دنبال غرامت گرفتن نیستیم. ما پای مملکتمان ایستادهایم. هیچ واژه ای کثیفتر از جنگ وجود ندارد. ما هم جنگ نکردیم، بلکه دفاع کردیم. آنها آمار مجروحان شیمیایی و قطع نخاعیهای ما را میدانند. آمار شهدای ما را هم دارند ولی هیچ کاری نمیکنند.
*تسنیم: از رسیدگی بنیاد شهید و نهادهای مسئول راضی هستید؟
رسیدگیها در حد بضاعت خودشان است. گاهی ممکن است مسئولی باشد که کم کاری کند ولی نباید براساس آنکه یک نفر مشکل دارد کل سیستم را دچار مشکل دانست. برخی از بچهها مشکلاتی دارند که حل شدنی نیست. گلهای وجود دارد راجع به رزمندگانی که هیچ مجروحیتی ندارند. متاسفانه این رزمندگان به عنوان جانباز شناخته نمیشوند. در حالی که فقط اگر کسی در آن فضاهای پراسترس و سروصدا قرار بگیرد دچار ناراحتیهای میشود که با بالا رفتن سن برایش ضایعایی ایجاد میکند. برخی از جانبازان هم هستند که صورت سانحه آن زمان مجروحیتشان را ندارند یا در زمان مجروحیت به دکتر مراجعه نکردهاند. مسئولین باید توجه کنند که حق اینها ضایع نشود گرچه یک سری آزمایشات انجام میشود برای تشخیص مجروحیتشان اما باید با یک بازنگری بهتری به آنها نگاه شود.
منبع : تسنیم