به گزارش شهدای ایران؛ شهید خضر نامور در سال 1341 در یک خانواده متقی و مؤمن متولد شد. او خواهرزاده شهید رئیسعلی دلواری بود.
شهید نامور دوره ابتدایی را در دبستان رئیسعلی دلواری گذراند و برای ادامه تحصیل عازم اهرم شد و دو سال نیز در آن دیار به کسب علم و دانش پرداخت.
او پس از گشایش مدرسه راهنمایی در دلوار، به زادگاهش برگشت و در آنجا به تحصیل خود ادامه داد؛ دوره دبیرستان را نیز راهی بوشهر شد و در هنرستان صنعتی ثبتنام کرد اما سال بعد به دبیرستان هدایت رفت.
دوران تحصیل او همزمان با تظاهرات و راهپیماییهای مردم مسلمان برای برپایی انقلاب اسلامی بود؛ شهید نامور نیز در همان زمان، انجمن اسلامی بندر دلوار را تشکیل داد و متعهدانه به اداره و گسترش آن پرداخت.
شهید نامور پس از اخذ دیپلم در سال 1360 به نهضت سوادآموزی پیوست و دوره آموزشی را گذراند و پس از گشایش مدارس در سال 1360 به عنوان معلم امور پرورشی در بوالخیر به خدمت مشغول شد.
در زمان اوج جنگ تحمیلی، او عاشقانه برای عزم به جبهه داوطلب و برای آموزش راهی کازرون شده و از آنجا به منطقه جنگی شوش اعزام شد؛ این شهید بزرگوار در سحرگاه شنبه هفتم فروردین 61 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وصیتنامه شهید
با عرض سلام به ساحت مقدس ولیعصر امام زمان روحی و ارواحالعالمین له الفداء و درود بر منجی انسانیت امام خمینی که از خدا میخواهم از عمر من بکاهد و به عمر او بیفزاید؛ وصیتنامه خود را به شرح ذیل مینویسم:
شهادت سرآغاز پایندگی است/ نترسم ز مرگی که خود زندگی است.
من مرگ با عزت را به زندگی ذلت بار ترجیح میدهم و خدا را شکر میکنم که سالهای عمرم را تا فرا رسیدن یوم الله قرار داد. اکنون یوم الله دیگری است که پیرو یوم الله حسین (ع) میباشد. همان یوم الهی که دو هزار و سیصد و اندی سال پیش از این، حسین(ع) در میدان شهادت در آن روز ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد.
اینک ما میگوییم حسین جان! اگر در آن فضای داغ و خونین کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت، ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین دست مردانگی مشت کرده و به ندای غریبی و تنهاییات لبیک میگوییم.
حسین جان لبیک، قرآن لبیک، ای پیروان حسین لبیک، ای مهدی قائم لبیک و بالاخره، ای وارث حسین، ای پیشتاز و ای رهبر لبیک، لبیک، اللهم لبیک، برای اسلام غریبت لبیک و برای استحکام بخشیدن اسلام و قرآنت لبیک.
پیامم به برادران هم وطن این است آنها که عزیزند و مشت گره کردند و شربت شهادت نوشیدند، کارهای حسینی کردند، شما نیز سجاد وار پرچم اسلام واقعی را از سرزمین و وطن در اطراف و اکناف عالم به اهتزاز درآورید.
توصیهام به برادران انجمن اسلامی این است که نگذارید خط رهبر، خط انقلاب در منطقه مظلوم بماند. چون بنده خط رهبر را در منطقه مظلوم میبینم. از برادران انجمن اسلامی میخواهم که طرز برخوردشان با مردم صد در صد اسلامی باشد که مردم را به اسلام جذب میکند. روایت دارد که حضرت علی(ع) با یک نفر یهود همسفر میشود و چون میخواهند از هم جدا شوند حضرت علی که راهش عکس راه یهودی بوده، یهودی را تا چند قدمی بدرقه میکند. یهودی میگوید «یا علی مگر شما راهتان آنطرف نبود چرا دنبال من راه افتادی؟» حضرت میفرماید «من تو را تا چند قدمی میخواهم بدرقه کنم» مرد یهودی تعجب میکند. صدا میزند که «میان دین تو و دین من فرق زیاد است. اصلاً دین من با دین تو فرق دارد و تو مرا بدرقه میکنی؟» حضرت میفرماید «مکتبم به من حکم میکند که به تو احترام بگذارم» مرد یهودی بلافاصله صدا میزند «اشهد أن لاالهالا الله و اشهد أن محمد رسول الله» و مسلمان میشود.
سخن دیگرم با مادرم است. مادر جان در ماتم من گریه نکن و نگو جوانم ناکام رفت. کام من شهادت و حجله من قبر است و همچنین پدرم؛ پدرجان اگر من سعادت داشتم و شهید شدم از تو خواهش میکنم که برایم گریه نکنی.
میدانم که تو گریه میکنی اما اگر صبر کنی خداوند اجر عطیمی به تو خواهد داد. همانگونه که هر مالی خداوند به انسان میدهد باید خمس آن را داد. من فکر میکنم بهترین ثروت تو ما فرزندانت هستیم پس اگر شهید شدم مرا خمس فرزندانت حساب کن.
از برادارانم میخواهم که راه امام را بیاموزند. خط امام، خط اصیل مکتب تعالی بخش اسلام است. از یاری خمینی بزرگ تا نثار جان ناقابل دست نکشید.
از مردم میخواهم روحانیت را فراموش نکنند و آنها را یاری نمایند چون روحانیون باعث احیاء اسلام شدند.
در پایان چون همیشه ندا سر میدهم خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر من بکاه و به عمر او بیفزای.
شهید خضر دلواری خواهر زاده شهید رئیسعلی دلواری
شهید نامور دوره ابتدایی را در دبستان رئیسعلی دلواری گذراند و برای ادامه تحصیل عازم اهرم شد و دو سال نیز در آن دیار به کسب علم و دانش پرداخت.
او پس از گشایش مدرسه راهنمایی در دلوار، به زادگاهش برگشت و در آنجا به تحصیل خود ادامه داد؛ دوره دبیرستان را نیز راهی بوشهر شد و در هنرستان صنعتی ثبتنام کرد اما سال بعد به دبیرستان هدایت رفت.
دوران تحصیل او همزمان با تظاهرات و راهپیماییهای مردم مسلمان برای برپایی انقلاب اسلامی بود؛ شهید نامور نیز در همان زمان، انجمن اسلامی بندر دلوار را تشکیل داد و متعهدانه به اداره و گسترش آن پرداخت.
شهید نامور پس از اخذ دیپلم در سال 1360 به نهضت سوادآموزی پیوست و دوره آموزشی را گذراند و پس از گشایش مدارس در سال 1360 به عنوان معلم امور پرورشی در بوالخیر به خدمت مشغول شد.
در زمان اوج جنگ تحمیلی، او عاشقانه برای عزم به جبهه داوطلب و برای آموزش راهی کازرون شده و از آنجا به منطقه جنگی شوش اعزام شد؛ این شهید بزرگوار در سحرگاه شنبه هفتم فروردین 61 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وصیتنامه شهید
با عرض سلام به ساحت مقدس ولیعصر امام زمان روحی و ارواحالعالمین له الفداء و درود بر منجی انسانیت امام خمینی که از خدا میخواهم از عمر من بکاهد و به عمر او بیفزاید؛ وصیتنامه خود را به شرح ذیل مینویسم:
شهادت سرآغاز پایندگی است/ نترسم ز مرگی که خود زندگی است.
من مرگ با عزت را به زندگی ذلت بار ترجیح میدهم و خدا را شکر میکنم که سالهای عمرم را تا فرا رسیدن یوم الله قرار داد. اکنون یوم الله دیگری است که پیرو یوم الله حسین (ع) میباشد. همان یوم الهی که دو هزار و سیصد و اندی سال پیش از این، حسین(ع) در میدان شهادت در آن روز ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد.
اینک ما میگوییم حسین جان! اگر در آن فضای داغ و خونین کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت، ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین دست مردانگی مشت کرده و به ندای غریبی و تنهاییات لبیک میگوییم.
حسین جان لبیک، قرآن لبیک، ای پیروان حسین لبیک، ای مهدی قائم لبیک و بالاخره، ای وارث حسین، ای پیشتاز و ای رهبر لبیک، لبیک، اللهم لبیک، برای اسلام غریبت لبیک و برای استحکام بخشیدن اسلام و قرآنت لبیک.
پیامم به برادران هم وطن این است آنها که عزیزند و مشت گره کردند و شربت شهادت نوشیدند، کارهای حسینی کردند، شما نیز سجاد وار پرچم اسلام واقعی را از سرزمین و وطن در اطراف و اکناف عالم به اهتزاز درآورید.
توصیهام به برادران انجمن اسلامی این است که نگذارید خط رهبر، خط انقلاب در منطقه مظلوم بماند. چون بنده خط رهبر را در منطقه مظلوم میبینم. از برادران انجمن اسلامی میخواهم که طرز برخوردشان با مردم صد در صد اسلامی باشد که مردم را به اسلام جذب میکند. روایت دارد که حضرت علی(ع) با یک نفر یهود همسفر میشود و چون میخواهند از هم جدا شوند حضرت علی که راهش عکس راه یهودی بوده، یهودی را تا چند قدمی بدرقه میکند. یهودی میگوید «یا علی مگر شما راهتان آنطرف نبود چرا دنبال من راه افتادی؟» حضرت میفرماید «من تو را تا چند قدمی میخواهم بدرقه کنم» مرد یهودی تعجب میکند. صدا میزند که «میان دین تو و دین من فرق زیاد است. اصلاً دین من با دین تو فرق دارد و تو مرا بدرقه میکنی؟» حضرت میفرماید «مکتبم به من حکم میکند که به تو احترام بگذارم» مرد یهودی بلافاصله صدا میزند «اشهد أن لاالهالا الله و اشهد أن محمد رسول الله» و مسلمان میشود.
سخن دیگرم با مادرم است. مادر جان در ماتم من گریه نکن و نگو جوانم ناکام رفت. کام من شهادت و حجله من قبر است و همچنین پدرم؛ پدرجان اگر من سعادت داشتم و شهید شدم از تو خواهش میکنم که برایم گریه نکنی.
میدانم که تو گریه میکنی اما اگر صبر کنی خداوند اجر عطیمی به تو خواهد داد. همانگونه که هر مالی خداوند به انسان میدهد باید خمس آن را داد. من فکر میکنم بهترین ثروت تو ما فرزندانت هستیم پس اگر شهید شدم مرا خمس فرزندانت حساب کن.
از برادارانم میخواهم که راه امام را بیاموزند. خط امام، خط اصیل مکتب تعالی بخش اسلام است. از یاری خمینی بزرگ تا نثار جان ناقابل دست نکشید.
از مردم میخواهم روحانیت را فراموش نکنند و آنها را یاری نمایند چون روحانیون باعث احیاء اسلام شدند.
در پایان چون همیشه ندا سر میدهم خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر من بکاه و به عمر او بیفزای.
شهید خضر دلواری خواهر زاده شهید رئیسعلی دلواری