به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ امروز در کرمان، شما که هستید، نه آفتاب لازم است، نه عطر شکوفههای بهاری، نه باران و نه نسیم. بهار هم مدهوش عطر شما شده. شما که هستید، ما را با بهار چه کار؟
سلام و صلواتی که به یُمن آمدنتان در هوا میپیچد، برای همه سالمان کافی است. شما خودِ بهارید؛ گمنام ماییم، بینام ماییم، بینشان ماییم، شما که امروز، نه در دل خاک، که در دل مردم کرمان آرام میگیرید، تا همیشه جاویدانید؛ نامتان، یادتان و خدا کند راهتان.
جنگ که آمد، دشوار شد انتخاب بین ماندن و نماندن. یا باید رفت و جاودانه شد، یا ماند و خیلیها ماندند شما اما انگار عزیزدردانه خدا بودید. فقط برای خودش شما را آفریده بود. اصلاشما کجا، دنیا کجا. برای عشقی که به جانتان افتاده بود،از دل و جان مایه گذاشتید.
باور کنید ما خوب میفهمیم که این، کم مردانگی نیست؛ عزیزانت را، پدر، مادر، همسر، فرزند و همه خانواده و دوست و آشنایت را، داروندارت را، آرزوهایت را، دنیا و زرق و برق وسوسهبرانگیزش، همه و همه را بگذاری و بروی؛ رها. باور کنید ما میفهمیم انتخاب بین ماندن و رفتن به این سادگیها نیست.رسم دنیا بر نرفتن است.
آدمی است دیگر؛ با دنیایی دلبستگی.به این سادگیها نمیتواند دل بکند. بخواهد رفتن را انتخاب کند، باید عزیزدردانه خدا باشد، باید با خیلیهای دیگر فرق کند تا نخواهد بماند. خوش به حالتان؛ شما چقدر با خیلیهای دیگر فرق داشتید. چقدر راحت دل کندید.این دل کندن و از جان گذشتگی شما،حتی تاریخ را هم به حیرت واداشت.
جنگی نابرابر بود. یکطرف همه دنیا، یک طرف فقط شما، تنها. با سلاحی که از جنس عشق بود و ایمان. مردانگی شما اما، دنیا را به حیرت واداشت. مردانگی کردید؛ جانتان را دادید، برای ما عزت و آبرو خریدید.
خداکند لایق بوده باشیم؛ شما که رفتید، خودمان هم خوب میفهمیم یک عدهمان در حقتان بیمعرفتی کرده و میکنیم اما باور کنید شما تا نام ایران باشد، هستید. پرچمتان را روی زمین نمیگذاریم، راهتان را گم نمیکنیم، آنچه که برایمان گذاشتید، به دنیا نمیفروشیم. امروز که به شهر ما آمدهاید،. انگار امروز بهار را به شهرمان دعوت کردهاید و بهار چقدر بزرگواری کرده که قدم روی چشم کرمان گذاشته. بهاری که خودِ شمایید. امروز اینجا میهمانی است، بزم آب و آیینه و آفتاب. تشییع پیکرهای هفت شهید گمنام.
گمنام امام یعنی چه؟ یعنی مادری که هنوز برای برگشتن شما هر صبح جمعه ندبه میخواند، مادری که با همان لحن مهربان مادرانهاش میگوید نذر کردهام پسرم سالم از جنگ برگردد؛ جنگی که سالهاست تمام شده بیآنکه پسرش را سالم برگردانده باشد.
گمنام یعنی اشکهای پدر و یا پدرانی که چشم انتظار دیدنتان است، عصا زنان پشت سر تابوت شما، بدرقهتان میکند و پیش خودش میگوید شاید درون یکی از این تابوتها شاخ شمشادش آرمیده باشد؟ گمنام یعنی چه؟ یک تکه استخوان، یک پلاک؟شما نام و نشان مایید و گمنام ماییم. به خدا که رسیدید، دعایمان کنید گمنام نشویم.
یادداشت از اسماء پورزنگی آبادی، خبرنگار ایسنا- منطقه کویر-.