شهدای ایران:فاطمه طباطبایی در خاطره ای از امام می گوید: یک روز آقای معلم که ظاهراً با امام همدوره بودهاند در بیمارستان به ملاقات امام آمدند. من آقای معلم را ندیده بودم؛ ولی میدانستم ایشان انگشتری به امام هدیه کرده بودند که ایشان همیشه آن را به دست داشتند.در ادامه این خاطره آمده است: خود حضرت امام در پاریس به من فرمودند که «این انگشتر را آقای معلم به من هدیه کرده است.»فاطمه طباطبایی افزوده است: در این دوران هم گاهی صحبتی از آقای معلم شده بود.
آقای معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفی زد ـ غیر از سلام نه امام، فقط به هم نگاه میکردند، فقط و فقط نگاه. آقای معلم نگاه میکرد و دعا میخواند، امام هم فقط نگاه میکردند.حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جای اینکه با زبان باشد، با چشم خیلی مطالب را به هم گفتند. بعد آقای معلم خداحافظی کرد و رفت. من خیلی منقلب شده بودم. میخواستم یک حرفی بزنم؛ چون پزشکان سفارش کرده بودند با امام صحبت کنید، نگذارید خوابشان ببرد. شب ساعت هشت یا نه بود. برای اینکه حرفی زده باشم، راجع به آقای معلم پرسیدم.عرض کردم: آقا، این آقای معلم کیست؟ ایشان که معمم نیستند، چگونه با شما هم مدرسه بوده، چه آشنایی با شما دارند؟امام فرمودند: با ایشان هممدرسهای بودم، همدرس نبودیم. من تعجب میکنم چون او در وادی دیگری بود، من در وادی دیگری، او یکسری مسائل را اعتقاد داشت که من به آنها به آن شکل بیاعتقاد بودم، ولی من هم نمیدانم چه چیزی بود که ما با هم رفیق بودیم.
آقای معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفی زد ـ غیر از سلام نه امام، فقط به هم نگاه میکردند، فقط و فقط نگاه. آقای معلم نگاه میکرد و دعا میخواند، امام هم فقط نگاه میکردند.حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جای اینکه با زبان باشد، با چشم خیلی مطالب را به هم گفتند. بعد آقای معلم خداحافظی کرد و رفت. من خیلی منقلب شده بودم. میخواستم یک حرفی بزنم؛ چون پزشکان سفارش کرده بودند با امام صحبت کنید، نگذارید خوابشان ببرد. شب ساعت هشت یا نه بود. برای اینکه حرفی زده باشم، راجع به آقای معلم پرسیدم.عرض کردم: آقا، این آقای معلم کیست؟ ایشان که معمم نیستند، چگونه با شما هم مدرسه بوده، چه آشنایی با شما دارند؟امام فرمودند: با ایشان هممدرسهای بودم، همدرس نبودیم. من تعجب میکنم چون او در وادی دیگری بود، من در وادی دیگری، او یکسری مسائل را اعتقاد داشت که من به آنها به آن شکل بیاعتقاد بودم، ولی من هم نمیدانم چه چیزی بود که ما با هم رفیق بودیم.