به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران ؛ هفت تپه یعنی دانشگاه، دانشگاه معرفت، دانشگاه اخلاق، دانشگاه ایستادگی، محبت و مهربانی، دانشگاهی که رزمنده با خلق و خو و فرهنگ کل مردم مازندران آشنا میشد.
از جمله اقشاری که در طول دوران دفاع مقدس مجاهدت آفریدند، خبرنگاران دفاع مقدس بودهاند.
به پاس از این دلیرمردان عرصه فرهنگ و هنر سراغ بهرام حمیدی که این روزها مدیرکل صدا و سیمای مازندران شبکه تبرستان است، رفتیم.
او روزگاری به عنوان خبرنگار دفاع مقدس در میان رزمندگان حضور داشته و گزارشهای بیادماندنی از آن دوران را در کارنامه ایثارگریهایش به ثبت رسانده است.
دقایقی پای صحبتها و درددلهای خواندنیاش نشستیم که او در صحبتهای از هفت تپه و هوای جبهه میگوید:
نعمت صدای رسا
حمیدی گفت: در اوایل انقلاب به دلیل اینکه خداوند متعال نعمت صدای خوب داشتن را به من عطا کرده بود، در بیشتر مناسبتها و نمازهای وحدت (آن زمان هنوز نماز جمعه برپا نشده بود) شعار نماز وحدت یا اینکه دکلمه یا مقالهای که باید در نماز وحدت خوانده میشد را با بضاعتی که داشتم، میخواندم.
این رزمنده دفاع مقدس خاطرنشان کرد: البته شهرستان قائمشهر مرکز فعالیتهای سیاسی بسیاری از احزاب و گروهکها بود به دلیل اینکه هم حزبالهیها و مقلدان امام(ره) زیاد بودند و هم گروههای انحرافی معاند، منافقین، سازمانهای مسئلهدار و مجاهدین انقلاب حضور داشتند همچنین گروههای مارکسیستی، گروههای تودهای، اکثریت و اقلیتها هم فعالیت میکردند.
وی تصریح کرد: بچه حزبالهیها هم از نظر فعالیتهای سیاسی از استعداد خوبی برخوردار بودند و مرکزی به نام مرکز تبلیغات اسلامی را در قائمشهر تاسیس کردند که این مرکز وابسته به هیچ جریان شکلی و سازمانی نبود و توسط خودشان اداره میشد.
حمیدی گفت: نیروهای حزبالهی خوب و توانمندی وارد این مرکز شده و سازماندهی میشدند و شعارشان هم پیرو و مقلد امام(ره) بودن، بود.
وی یادآور شد: بچههای مرکز نه به چپ تکیه داشتند و نه به راست، شعارشان این بود «امام هر چه بگوید، ما جان میدهیم»، در مقابل منافقین سخت ایستادگی میکردند و شاید بخشی از درگیریهای منافقین با بچه حزبالهیها در جریان فعالیتهای همین مرکز تبلیغات اسلامی بود.
حمیدی ادامه داد: بنده هم افتخار انجام کارهای تبلیغاتی در مرکز را داشته که مکان این مرکز روبهروی فرمانداری سابق قائمشهر بود.
وقتی که شیپور جنگ نواخته شد
مدیر کل صداو سیمای مازندران خاطرنشان کرد: وقتی که شیپور جنگ نواخته شد، از میان بچههای مرکز 72 نفر به نیت 72 تن از شهدای کربلای امام حسین(ع) آموزش دیدند و به سمت خوزستان رهسپار شده و در جنگهای نامنظم شهید دکتر چمران شرکت کردند.
وی تصریح کرد: از میان این 72 نفر افرادی همچون شهیدان مزدستان، کشاورز، ذاکریان، یحیایی، رحیمی، طاهر دادبود، برادران عزیز محمودی، فتحی، دکتر گرجی، صالحی و دیگر رزمندگان حضور داشتند و من هم افتخار داشتم جزو کوچکی از این گروه 72 نفره باشم.
حمیدی اضافه کرد: 45 روز در منطقه ماندم و به دلیل اینکه کارهای تبلیغات مرکز تبلیغات را انجام میدادم مجبور شدم که برگردم.
استارت مجریگری و گویندگی
وی گفت: در همین ایام جریان ترور کور منافقین شروع شد که سال 1360 اوج آن بود. جریان هفتتیر، شهادت شهید بهشتی و یارانش هم اتفاق افتاد و باز هم در شهرستان قائمشهر با محوریت مرکز تبلیغاتش و حضور روحانیت اصیل، انقلابی و متعهد، تجمعها شروع شد. من به عنوان مجری و گوینده آن برنامه اجتماعات شروع به شعار دادن، شعر و مطلب خواندن میکردم.
پذیرفته شدن در رادیو
حمیدی بیان داشت: بچههای رادیو مازندران برای تهیه گزارش در آن اجتماعات حضور داشتند، وقتی اجرایم را دیدند از من دعوت کردند تا تست بدهم، تست دادم و پذیرفته شدم، آنها از من برای اجرا در رادیو دعوت به کار کردند ولی من قبول نکردم چون معلم ورزش بودم و شغل معلمی را خیلی دوست داشتم، با این حال عاشق هنر بودم، عکاسی و تئاتر را هم خوب میفهمیدم و تئاتر را خوب بازی میکردم.
اجرای رادیویی مانع جبهه رفتنم نشود
رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: بعد از شهادت شهید رجایی و باهنر که هشتم شهریورماه سال 1360 اتفاق افتاد باز هم قائمشهر شاهد تجمعات عظیم حزبالهیها بود.
خبرنگار دفاع مقدس اضافه کرد: در سراسر استان مازندران هم این تجمعات اتفاق میافتاد ولی چون قائمشهر مرکز درگیریها بود امت حزب الله با شور و نشاط بیشتری وارد عرصه میشدند.
وی تصریح کرد: باز هم در آن تجمعات مطالبی را خواندم و بار دیگر هم به من پیشنهاد اجرا در رادیو را دادند.
مدیر کل فعلی صداو سیمای مازندران اضافه کرد: با دوستانم مشورت کردم آنها هم گفتند شما بروید، امام به رسانه گفتهاند دانشگاه، به بچههای رادیو گفتم به یک شرط میآیم که اگر هر وقت خواستم بروم جبهه، بروم مانعام نشوید. آنها گفتند که اینجا هم جبهه است، شما وقتی شعار میدهی و این راهیان جبهه با شعار شما شور میگیرند، مطالبی که برای شهدا میخوانی، تأثیرگذاری زیادی دارد و میتواند حماسهای عظیم ایجاد کند. گفتم ؛همه این حرفها درست اما اگر زمانی که لازم بود بروم، بگذارید بروم، من گوینده بودم ولی همان جا به دلیل علاقهام کار خبرنگاری را خیلی سریع در طول سه ماه یاد گرفتم.
اولین اعزامم به جبهه به عنوان خبرنگار دفاع مقدس بود
وی گفت: برای اولین بار برای تهیه گزارش قبل از عملیات والفجر مقدماتی به جبهه رفتم.
حمیدی تصریح کرد: در منطقه رقابیه مستقر شدیم، 45 روز در آنجا بودم و گزارشهای رادیویی میگرفتم. آن زمان، گزارشهای تلویزیونی کمتر بود، هر جا که لشگر 25 کربلا و بچههای مازندران حضور داشتند به آنجا میرفتم. یک بار هم از قرارگاه خاتمالأنبیاء اعزام شده بودم آن زمان آقای خرازی وزیر امور خارجه سابق مسئول تبلیغات جبهه و جنگ بود.
وی تشریح کرد: ایشان گفتند: « کجا میخواهی بروی؟ »، گفتم: «من میخواهم پیش بچههای مازندران بروم مرا جای دیگری نفرستید چون باید گزارشها را برای رادیوی مازندران بفرستم».
نخستین گزارشی که در جبهه گرفتم
حمیدی تصریح کرد: نخستین گزارشی که گرفتم در منطقه رقابیه از «مرحوم حضرت آیتالله روحانی» شخصیت وارسته، بزرگوار، فهیم و نماینده امام راحل(ره) در مازندران بود.
وی خاطرنشان کرد: ایشان صحبتهای بسیار خوبی کردند و من هم از همانجا تلفنی برای رادیوی مازندران که آن زمان مرحوم بابازاده مسئولش بود گزارشهای خیلی خوبی را فرستادم.
این رزمنده ادامه داد: از آیتالله احسانبخش و وزرایی هم که به منطقه میآمدند، گزارش گرفتم و فرستادم.
وی گفت: شب عملیات والفجر مقدماتی فرا رسید، عملیات سختی در پیش بود. یکی از بچههای تبلیغات لشکر به من گفت: «نیا»، در جواب گفتم: «من میخواهم صداها و نجواهای عاشقانه رزمندگان را در طول عملیات برای رادیو ضبط بکنم» گفت: «حداقل امشب را نیا، فردا که عملیات تمام شد بعد از اینکه پیروز شدیم شما بیا» قانع نمیشدم و گفتم: «من دلم میخواهد شب عملیات به همراه دوستانم باشم باید بیایم» عملیات خیلی سختی بود و در نهایت منجر به پیروزی ما نشد.
آغاز فعالیت تلویزیونی
حمیدی اضافه کرد: بعد از 45 روز استقرار در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به مازندران برگشتم. عمده فعالیتهایم در زمینه اجرا در این زمان اتفاق افتاده بود. اجرای برنامههای شهدا و برنامههای پیام ایثارگران و مصاحبه با خانوادههای شهدا را انجام میدادم.
وی گفت: دیگر آرام آرام وارد تلویزیون شدم از این به بعد با تیم تلویزیونی به جبهه اعزام میشدم و در بسیاری از عملیات حضور فعالی داشتم.
مدیر کل صدا و سیمای مازندران گفت: بچههای لشگر 25 کربلا هم به من عادت کرده بودند و یک هفته قبل از شروع عملیاتها به دنبالم میآمدند و به جبهه اعزام میشدیم. تیمی هم به نام گروه تلویزیونی سپاه در صدا و سیمای مرکز مازندران مستقر شده بود، آقایان علیپور، زاکانی و حاج آقای رضوانی روحانی تبلیغات لشگر هم همراه ما بودند، وقتی عملیاتها شروع میشد ما گزارشها را میگرفتیم و میفرستادیم.
نجواهای غریبی و دوری از جبهه
خاطرات دوران دفاع مقدس هم میتواند شیرین باشد و هم تلخ، جبهه دنیای دیگری بود و نمیشود جبهه را با چیز دیگری عوض کرد، نباید توقع داشت که آن صحنههای زیبا را الآن بتوان تجسم کرد.
صحنههایی که انسان با عشق در آنجا زندگی کرده است، هیچ رزمندهای در جبهه اهل حساب نبود و همه خالصانه و عاشقانه جان خود را در طبق اخلاص نهاده بودند.
جنگ بین انسان و سلاح بود، جنگ بین تانک و ایمان بود، جنگ بین گوشت و آهن بود، جنگی نابرابر بود، تمامیت کفر با تمام تجهیزاتش به اسلام هجوم آورده بود ولی این ایمان و عشق به امام(ره) بود که خون را بر شمشیر پیروز میکرد.
نمیتوان این صحنههای عرفانی را ترسیم بکنیم، نمیشود بُعد معرفتی جبهه را کاملاً به تصویر بکشانیم، عقل پذیرای مقابله تن با صدها تانک نیست، پذیرای مقابله با میدانهای مین و پذیرای مقابله با آبهای هور نیست.
راه شهدا و رزمندگانی که خلق و خوی جبهه در سرشان مانده، تغییریافتنی نیست و آنها امروز همچنان با همان روحیات و افتادگیشان در مسیر سیر الیالله در رکاب رهبرشان ایستاده و آمادهاند.
هیچ وقت عملیات کربلای یک در جوار سردار نامی لشگر 25 کربلا حاجی شیرسوار بودن را فراموش نخواهم کرد هر رزمندهای را که میدیدی، فهم، آگاهی و کمالات از او سرشار بود و بروز میکرد.
امام(ره) آمد و برای این رزمندهها دریچهای باز کرد، دریچهای از جنس نور و سعادت. دشمن میخواست منابع ارضی و پشتیبانیکننده حکومت اسلامی را از بین ببرد. رزمنده جوان، وقتی ندای لبیک امامش را میشنوند، امامی که کاخنشین نبوده و در حجرههای طلبگی میزیسته است و با آن وضعیت ساده در جماران در خانهای استیجاری معاش میکرد.
جوان امروز باید بداند که آن جوان دیروز معشوقش حکومت اسلامی ایران بود که به میدان آمد، دشمن میخواست واژه ایران اسلامی را از ما بگیرد ولی به دشمن فهماندیم که ما تبلوریافته از قیام امام حسین(ع) هستیم.
درد دل با هفت تپه
هفت تپه محل انس یافتن رزمندگان با یکدیگر بود، همه رزمندگان لشگر 25 کربلا در آن نقطه آسمانی با هم مأنوس بودند.
بچهها ماهها در کنار هم بودند و بسیاری از آنها هم بعد از عملیات از هم جدا شده و پر میکشیدند، رزمندگان زندگی در هفت تپه را عادت کرده بودند و از یکدیگر ادب و انسانیت را فرا میگرفتند.
خیلیها معرفت را یاد میگرفتند چون افکار و اندیشههای مختلفی در هفت تپه وارد میشد، دانشگاهی وارد میشد، پزشک وارد میشد، طلبه وارد میشد، باسواد و کمسواد وارد میشدند، کارمند، کارگر، کاسب و بازاری هم وارد میشدند اما وقتی همگی زیر آسمان هفت تپه جمع میشدند از جلسات گردانها تا نشستنهای چند نفره به معارف آنها افزوده میشد.
هفت تپه یعنی دانشگاه، دانشگاه معرفت، دانشگاه اخلاق، دانشگاه ایستادگی، محبت و مهربانی، دانشگاهی که رزمنده با خلق و خو و فرهنگ کل مردم مازندران آشنا میشد چون از رامسری تا گالیکشی همه بچهها زیر یک سقف بودند، همه این وحدتها و صمیمیتها از هفت تپه هفت شهر عشق میساخت، همین خلق و خو بود که تنها لشکری که در طول تاریخ دفاع مقدس ویژه بود، لشکری نبود به جز لشگر ویژه 25 کربلا.
تربت هفت تپه، تربتی است متبرک به خون پاک حاجی شیرسوار و یارانش و بسیار این مکان مقدس است، دوست دارم بار دیگر حال و هوای هفت تپه برایم تداعی شود و فرزندانمان به زیارت هفت تپه، قدمگاه و مشهد شهدا بروند زیرا این مکان آمیخته با نابترین مفاهیم اخلاقی از فرهنگ اصیل مردم دیار علویان است.
دوست دارم هفت دوباره احیا شود و حال و هوای روزهای عاشقی رزمندگان دوباره به آنها برگردد، من اعلام میکنم که به هر لحاظ حامی احیای این یادمان ارزشمند دفاع مقدس هستم.
گفتوگو از سجاد پیروزپیمان
منبع: فارس