سیدمرتضی آوینی در نقد فیلم «مشق شب» ساخته عباس كیارستمی مینویسد: تا هنگامی كه «بتپرستی» میان ما رواج داشته باشد، آدمها بزرگ میشوند نه «حقیقت»؛ آنگاه رفته رفته شهرت فلانی و بهمانی حجاب حق خواهد شد و راه را گم خواهیم كرد.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ «سیدمرتضی آوینی» منتقد سینما و فیلمساز عرصه دفاع مقدس در نقد فیلم «كلوز آپ» ساخته «عباس كیارستمی» نوشته است:
كیارستمی برای «بزرگترها»، اما «درباره» بچهها فیلم میسازد و وقتی كسی مخاطبش بچهها نیستند، نمایش فیلمهایش در بخش كودكان و نوجوان چه معنایی میتواند داشته باشد؟ نمیدانم، اما به هر تقدیر، این معضل قابل ذكر نیست. حسین سبزیان، «بدل مخملباف»، هم گفته بود كه مخاطب فیلمهای كیارستمی بزرگترها هستند.
فیلمهای كیارستمی فقط از لحاظ مستند بودن و غرابتش متمایز از كارهای دیگران است. او در سینما به جستوجوی چیزی برآمده است كه دیگران در تلویزیون به دنبال آن میگردند، و نباید پنداشت كه اشتباه میكنند. البته اشكال ندارد كه فیلمهای مستند آقای كیارستمی را در سینماها نمایش دهند، اما بد نیست ما هم بنشینیم و فكر كنیم شاید راههای استفاده دیگری نیز از فیلم و سینما وجود داشته باشد.
چرا ما به آنچه سینما در طول تاریخش به طور طبیعی بدان دست یافته است، توجهی نمیكنیم؟ وقتی فیلم بخواهد به طور مستند ـ از طریق بازسازی واقعیت و یا بدون آن ـ به یك معضل اجتماعی بپردازد، مصداق لفظ «گزارش مستند» قرار میگیرد و با آن شیوهای كه كیارستمی در «كلوز آپ» و یا «مشق شب» و یا «همشهری» دارد، فیلم تماماً موكول به یك نتیجه تحقیقی مصور اتخاذ كرده است، «تصویر متحرك» كه عنصر اصلی سینماست، محدوده بسیار تنگی برای اظهار خصوصیات نهفته در خویش خواهد یافت.
اشكالی ندارد؛ هیچكس نمیتواند در ارزش این كار شك كند و حتی بعضیها معتقدند كه این كار از ساختن فیلم داستانی جدیتر است؛ اما معمولاً جای نمایش اینگونه فیلمها در تلویزیون بوده است و یا كانونهایی كه برای این كار اختصاص یافته . . . بنده آدم مبادی آدابی نیستم و نمیتوانم حرفی را در دل نگه دارم.
شهید آوینی در ادامه اینچنین مینویسد:
فیلم «كلوز آپ» درباره كسی است كه خود را در جمع یك خانواده بالاشهرنشین، بدل مخملباف معرفی كرده است. نه به قصد كلاشی و سوء استفاده؛ حسین سبزیان خیلی كوتاهتر از آن است كه بتواند كلاه كسی را بردارد. او یك آدم بیمار است كه بعد از این واقعه بیمارتر نیز شده است. او روح خود را به سینما فروخته است و ای كاش روحش را به «حقیقت سینما» میفروخت نه به «توهم سینما».
در جایی از فیلم «كلوز آپ» میگوید (نقل به مضمون): «اینكه میگویند دلها به یاد خدا آرام میگیرد، درباره من درست نیست؛ من در سینما آرام میگرفتم.» . . . و این حرف بسیار وحشتناكی است.
او به «خیالی» از آقای مخملباف دل سپرده است و خود مخملباف هم در جلوی زندان قصر میخواهد همین را به او بفهماند و صاحبان شهرت اگر سر عقل بیایند، همه همین حرف را خواهند زد (از لابهلای قطع و وصل میكروفون نقل به مضمون): «مرد حسابی! من خودم از مخملباف بودن دل خوشی ندارم آنوقت تو خودت را جای من جا میزنی!؟»
در جامعه هنری ما به تبعیت از فرنگستان «اشخاص» بزرگ میشوند: كارگردانها، ستارهها و «هنر» تحتالشعاع این عظمت كاذب محو میشود. خلاف آنچه آقای كیارستمی در نشریه روزانه جشنواره (شماره هشت) گفته است، آنچه سبزیان را به این كار واداشته «نیاز به عزت و احترام شخصی نیست؛ او فریب خورده است و آنچه او را فریب داده» عظمت و شهرتی خیالی است. شهرت برای همه آدمها مضر است و علیالخصوص برای خود آدمهای مشهور، و مخملباف هم میخواهد همین را به او بفهماند.
«شهید آوینی» همچنین در نقد دیگری درباره فیلم «مشق شب» ساخته عباس كیارستمی نوشته است:
بگذارید یك نفر هم حرفهایی مخالف با عادتهای همگانی بزند، اگرچه به اعتقاد من هنوز هم رسانهها متعلق به مردم نیست.
من فیلم «مشق شب» را اینگونه توصیف میكنم: دهها مصاحبه كشدار، تعدادی شاتهای معمولی تلویزیونی از مراسم صبحگاه بچههای مدرسه، به علاوه پشتوانهای از یك شهرت كاذب كه میتواند در یك جامعه بیمار سینمایی، یك فیلم معمولی تلویزیونی را به «مشق شب» تبدیل كند. حرف آخر را همین اول بزنیم: تا هنگامی كه «بتپرستی» میان ما رواج داشته باشد، «آدمها» بزرگ میشوند نه «حقیقت» و آنگاه رفته رفته «حرفها و افعال آن آدمهای بتشده» جای «حق» را میگیرد و قضایای استدلالی بدین صورت درمیآیند: «فلانی اینچنین گفته است و چون فلانی چنین گفته، پس حق همین است». البته بنده انكار نمیكنم كه باید در برابر آدمهایی كه به حقیقت رسیدهاند همین گونه عمل كرد، اما ما كجا و حقیقت كجا!
پیش از دیدن فیلم، سخت در انتظار بودم كه ببینم این اثر جدید سینمایی كه توسط آقای كیارستمی ابداع شده، چطور چیزی است و البته با اینكه شستم تا حدی خبردار بود كه نباید به حرف و حدیثهای جنابان منتقدان و سینمایینویسها كاملاً اعتماد كرد، اما باز هم هرگز امكان نداشت كه بتوانم فاصله میان توهم محض با واقعیت را حدس بزنم . . . و اما بعد از دیدن فیلم . . . بعد از دیدن فیلم انتظارم مبدل به یك سؤال بزرگ شد: چه امری میان این آقایان نقدنویس با ماهیت فیلم «مشق شب» حائل شده كه آنها نتوانستهاند واقعیت را پیدا كنند: شهرت آقای كیارستمی؟ برخی فیلمهای نسبتاً خوبی كه پیش از این از ایشان دیدهاند؟ اختصاص دادن یك بخش از جشنواره هشتم به مروری بر فیلمهای ایشان؟ عدم شناخت سینما؟ وجود این واقعیت كه منتقدان ما عموماً تجربه عملی كار سینمایی و تلویزیونی ندارند؟ هیاهوی بسیار برای هیچ؟ فقدان سلامت كافی در فضای سینمایی كشور؟ رعب و شیفتگی و فریفتگی در برابر روشنفكران؟ . . . نمیدانم.
«مشق شب» یك فیلم معمولی تلویزیونی است و در همین تلویزیون خودمان فیلمهایی به مراتب قویتر از این ساخته و پخش میشود، چه از لحاظ تكنیك و چه از لحاظ مضمون. منتها آنچه كار آقای كیارستمی را از دیگران تمایز میبخشد، ذكاوت روشنفكرانه ایشان در انتخاب مضامین است و اینكه ایشان هرموقع كه اراده بفرمایند، همه امكانات فیلمسازی كانون پرورش فكری در اختیارشان قرار میگیرد. آن «ذكاوت» را هم كه عرض كردم، نوعاً همه خبرنگاران موفق شبكههای تلویزیونی در خارج از كشور دارا هستند و اگر رودربایستیها را كنار بگذاریم، باید همه یا به این نتیجه واقعبینانه برسیم كه فیلمهایی چون «مشق شب»، «كلوز آپ» و غیر آن، یك ژانر جدید سینمایی نیست و خصوصیتی كه اعجاب منتقدان را برانگیخته، این است كه آقای كیارستمی كارهایی را كه باید در تلویزیون انجام شود، در سینما انجام میدهند . . . قبلاً نوشتهام كه بنده آدم مبادی آدابی نیستم و حتی حرفهایی كه پرستیژ روشنفكری را درهم میریزد، بر زبان میآورم.
فیلم «مشق شب» از لحاظ مستند بودن هم ارزشی ندارد، برای اینكه اصلاً واقعی نیست؛ یك «تحقیق مصور» باید نسبت به واقعیت «بیطرف» باشد و یكتنه به قاضی نرود. در تمام طول فیلم حتی یك مصاحبه با «معلم»ها انجام نگرفته و كار با روشهای معقول كارشناسی در امر پژوهش انجام نمیشود. در برابر همه استدلالهایی كه در فیلم عنوان میشود، مربیان و صاحبنظران دیگری هم هستند كه حرفهایی دارند بسیار مستدل و مستند به آمار، خلاف نظرهای آقای كیارستمی؛ اما كسی نظر آنها را نمیپرسد، چرا كه قرار است همه آنها كه در فیلم عنوان میشوند، عواملی مؤید دیدگاه ایشان درباره تعلیم و تربیت باشند. یك برخورد غیرمغرضانه ایجاب میكند كه حداقل حرفهای این كارشناسان نیز میان مجموعه اینهمه مصاحبههای خستهكننده و كشدار گنجانده شود و باز اگر كسی كارش ساختن فیلمهای مستند باشد، میداند كه آقای كیارستمی چه بلایی بر سر بچهها آورده تا از آنها بازی گرفته است. باید وقایع پشت صحنه این فیلم كاملاً مورد بررسی قرار گیرد و همه آنچه آقای كیارستمی در هنگام مونتاژ به دور ریخته است، بازبینی شود. شرایط خاصی كه از لحاظ روانی برای بچهها ایجاد شده در خود فیلم نیز مشخص است: زیر آن نورها، جلوی یك دوربین ناآشنا و در فضایی كه بیشتر به اتاق بازجویی شباهت دارد و در برابر آقایی كه یك عینك دودی به چشم زده و به او اجازه دادهاند تا وارد سیر تا پیاز زندگی خصوصی و خانوادگی مردم بشود و ساعتها بچهها را بازجویی كند، آنهم با آن لحن بدون عاطفه و نسبتاً تحكمآمیز.
بچهها معمولاً در دنیای اوهام و تخیلات كودكانه خویش زندگی میكنند و اشاعه فیلمهای كارتون نیز این خصوصیت را تعمیم بخشیده و به مراتب تشدید كرده است. از نظر آقای كیارستمی وقت بچهها در خانه فقط باید صرف تماشای كارتون و برنامههای كودكان بشود و هر امر دیگری كه با این ضرورت(!) منافات داشته باشد باید از زندگی بچهها حذف شوند و خوب، خیلیها هم با این نظر اشراف منشانه آقای كیارستمی موافقند و فیلم هم برای آنها ساخته شده است.
وی در ادامه مینویسد:
بنده و بسیاری دیگر از كسانی كه این فیلم را دیدهاند و با من درباره آن سخن گفتهاند، نهتنها از میان مصاحبهها به نتایجی كه آقای كیارستمی میخواست، نمیرسیدیم بلكه مرتباً عذاب میكشیدیم كه چرا فیلم درد این محرومان را نمیفهمد و چرا آقای كیارستمی اینهمه با فضای زندگی اجتماعی این بچهها غریبه است و فقط دنبال سؤالات خودش را میگیرد و به هر ضرب و زوری هست و میخواهد معیارهای زندگی اشرافمنشی را بر زندگی فقیرانه این بچهها بار كند . . . و خوب، معلوم است كه با توجه به این قرائن همه مسائل خیلی كه واقعی باشد، با توجه به قرائن و شواهد مختلف و میان مجموعه پلانهای گوناگون، معانی متفاوتی پیدا میكند. یك صحنه گریهدار را میتوان میان مجموعهای از نماها طوری قرار داد كه كاملاً خندهآور شود. آنچه به همه نماهای فیلم معنا میبخشد، نگاه فیلمساز است و هر حرفی كه همه وقایع را در جهت رسیدن به خود معنا میكند؛ چه در هنگام فیلمبرداری و چه در موقع مونتاژ. فیلمساز دائماً در حال انتخاب است ـ چه در فیلم داستانی و چه در فیلم مستند ـ و حرف او رفته رفته از میان همین انتخابهای پیدرپی بیان میشود. انتخاب سرنوشتساز دیگری نیز در همگام مونتاژ انجام میگیرد، كه فیلم را به «پایان» میرساند.
فیلم «مشق شب» فقط به نعل زده است و اگر حواسمان را جمع نكنیم یك نفر دیگر به شكلی موجهتر به میخ خواهد زد. بنده نمیدانم كه اشكال كار در كجاست، اما یك چیز را یقین دارم و آن اینكه اگر منتقدان سینمایی ما خودشان فیلمساز بودند و تجربه كار سینمایی و تلویزیونی داشتند، قضیه خیلی فرق میكرد. مهمتر از این، همان است كه در اول كار گفتم: تا هنگامی كه «بتپرستی» میان ما رواج داشته باشد، آدمها بزرگ میشوند نه «حقیقت»؛ آنگاه رفته رفته شهرت فلانی و بهمانی حجاب حق خواهد شد و راه را گم خواهیم كرد.