به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مهندس علیرضا نوری؛ رزمنده دلاور ساروی،با آغاز جنگ تحمیلی با استفاده از تجربیاتی که در دوران سربازی کسب کرده بود، یک گروه هفتاد و دو نفره از پرسنل راه آهن را آموزش نظامی داد و به نام هفتاد و دو شهید کربلا راهی جبهه های جنوب شد. این گروه در محور سوسنگرد و بستان استقرار یافت. محاصره سوسنگرد توسط همین نیروهای اعزامی شکسته شد.
سردار علیرضا نوری، پس از شکست محاصره سوسنگرد در سال ۱۳۵۹ در حماسه دیگری به نام عملیات امام علی (ع) شرکت کرد که در کوههای اللّه اکبر در غرب سوسنگرد انجام گرفت. در این عملیات از ناحیه پا به سختی مجروح شد و علاوه بر آن دوازده ترکش به قسمتهای مختلف بدنش اصابت کرد.
او را به بیمارستان شیراز منتقل کردند، پزشکان تصور می کردند که شهید شده است و مهر شهید به سینه او زدند. پس از مدتی متوجه شدند هنوز جان دارد و می توان او را نجات داد. بلافاصله به تهران انتقال یافت و تحت مرقبتهای ویژه قرار گرفت و بهبود یافت.
پس از بهبودی با عکسی که در بیمارستان از او در زمانی که مهر شهید به سینه داشت، گرفته بودند، عکس جدیدی انداخت که بسیار دیدنی بود. یکی از خواهرانش گفت: خوشا به حالت امتحان الهی را به بهترین نحو پاسخ گفتی. با لبخندی جواب داد: خواهرم هنوز خیلی مانده است. نوری که حدود شش سال در مناطق جنگی بود .به گفته مادرش پنجاه بار زخم برداشت که چهار بار جراحت او شدید بود. هر بار که مجروح می شد سه الی چهار ماه در بیمارستان یا منزل بستری بود و بلافاصله بعد از بهبودی دوباره به جبهه های نبر می شتافت.
در جریان عملیات والفجر در سال ۱۳۶۱ دست راستش بر اثر انفجار مین قطع شد. وی بعد از قطع دستش به همرزمانش می گوید: امانت خدا را به او پس دادم.
سید مهدی حسینی همرزم سردار شهید علیرضا نوری روایت می کند: «سردار نوری جانشین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور بود و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند ولی سردار نوری نگاهی به کوثری فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: آقای کوثری! به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابانها میمانم تا شهید شوم .»
سردار نوری، سه روز قبل از شهادتش به همسرش می گوید: اگر در غیاب من همکارانم جهت مراجعه به تهران اینجا آمدند بدون اینکه سوالی کرده باشی با آنان حرکت کن .
علیرضا، وصیت نامه خود را در تاریخ 3 دی 1365 نوشت و سرانجام در 9 بهمن 1365 در منطقه عملیاتی جنوب شلمچه در حالی که نیروهای بسیجی را در عملیات کربلای 5 فرماندهی و هدایت می کرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.
سید مهدی حسینی درباره نحوه شهادت وی می گوید:
سردار علیرضا نوری، در 9 بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 به همراه راننده اش برای نجات یک مجروح راننده را به کنار می کشد و خود به جای راننده می نشیند. اما در ادامه راه در اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ماشین و سر و صورت و سینه به شهادت می رسد.
نامه ی سردار علیرضا نوری به همسرش
بسمه تعالی
همسر محبوبم سلام
عزیزم؛گاهی اتفاق می افتد که یک شیئی یا یک حادثه یا یک کلمه در رابطه با یک انسان با انسان های دیگردارای معنی خاص و دارای احترامی خاص و حتی دارای تقدس خاصی می شود که آن شی یا آن حادثه یا آن کلمه در گذشته و یا در حالتی معمولی نمی توانست برای آن انسان مفهوم خاصی داشته باشد.کلمه ی "دوست داشتن"کلمه ای است که بسیار به کار می رود مانند مادری که فرزندش را دوست دارد و این کلمه را بکار می برد یا شاگردی که برای معلمش آن را بکار می بردیا دوستی که برای دوست دیگرش آن را بکار می برد.ولی من نمی دانم که چرا نمی توانم کلمه ی "دوست داشتن" را یک کلمه ی معمولی بدانم.برای من این کلمه،کلمه ای ملکوتی است که اگر بین دو انسان بکار برده شود نشانه ی پیوند دو روح و دو احساس ملکوتی است که هرگز بین آن دو انسان فاصله ای نیست حتی جسم های شان هم نمی تواند مانع بین آن دو انسان باشد بلکه آنها یکی می شوند و دل هاشان و افکارشان و زبان شان نیز یکی می شود و در یکدیگر غرق می شوند و در یکدیگر حل می گردند.
محبوبم! من نمی توانم تو را فقط همسرم صدا کنم چون پاره های جانم در تو حل شد و پاره های عمر،چون دو فرزند از تو رویید.باید تو را به جای همسرم به نام دیگری بخوانم که هم آن،معنی دوست داشتن را در خود داشته باشد و هم در برگیرنده ی روییدن پاره های عمرم از وجود تو شود و نمی دانم که چه بگویم.
ما با هم سال هایی را پشت سر گذاشتیم که در عین ناگواری از گواراترین دوران زندگی مان به شمار می رود و هر لحظه که از زندگی مان می گذشت،احساس نیاز بیشتری نسبت به تو پیدا می کردم.ولی همیشه با خودم مبارزه می کردم که مبادا دوست داشتن تو در من حالتی به وجود بیاورد که مرا از مسیرم و هدفم دورنماید و در این راه با یاری خدا و همکاری تو موفق شدم که هدفم را دنبال کنم و اکنون هم که در راه رسیدن به انجام هدف مقدسم هستم ،بیشتر خوشحال هستم که تو برای من علاوه براینکه مانعی نیستی بلکه مشوق من هم شدی و امیدوارم که خداوند به تو عزت بدهد و تو را یاری بدهد که در حق فرزندانم هم آنچنان که تا به حال محبت کردی محبت نمایی و با اتکال به خداوندتبارک و تعالی در تعلیم و راهنمایی آنها برای درک مفاهیم قرآنی ،سعی و کوشش فراوان نمایی و به آنها بفهمانی که پدرشان در راه چه هدفی مبارزه کرد و جنگید و...و به آنها بگو که پدرشان در این راه با افتخار قدم نهاد و با افتخار آنرا دنبال کرد.سعی کن که از همان کودکی آنها را با نماز آشنا کنی و تو خودت هم بدان که اگر در خانه ای نماز نباشد،هیچ چیز نیست و نور حق و برکت و سعادت از آن خانه خواهد رفت.از تجملات زندگی آنچنانکه تا به حال پرهیز کردی پرهیز کن.هرچه ساده تر زندگی کنی گرفتاریت کمتر خواهد شد.
به فرزندانم حجاب را بیاموز آنچنان که خودت آموختی؛ حجاب چشم،حجاب زبان،حجاب گوش،حجاب دست ها و حجاب پاها.بدان که حجاب ابعاد گسترده ای داردکه در بعضی از این ابعاد زن و مرد مشترک هستند و در بعضی هم نیستند مانند حجابی که مخصوص خانم هاست.
محبوبم! از هیچ چیز نترس جز خداوند تبارک و تعالی،چون هیچ عاملی نیست که حقیقتا قابل ترسیدن باشد مگر اینکه انسانی در خود تلقین کند.وقتی کاملا به خداوند تبارک و تعالی تکیه کردی، آن وقت خواهی فهمید.به فرزندانم بیاموز که مبادا در زندگی شان پول،ثروت،زرق و برق زیبا و مقام و شهرت نقش تعیین کننده داشته باشند که همه ی اینها دام شیطان است.اگر کنترل نشود انسان را به سقوط خواهد کشید.
محبوبم! باز براین تکیه می کنم که تا مطلبی برایت ثابت نشده،از کسی قبول نکن حتی اگر پدر و مادرت باشند.چون زودباوری زندگی خیلی ها را با نابودی کشانده. در برابر مشکلات به پروردگار توانا توکل کن و استوار باش که حتما پیروز خواهی شد.قرآن را باز کن و حتما معنی سوره ی نساء را بخوان که برایت خیلی مفید است. بدان که همیشه تصورات بد نسبت به یک انسان از نحوه ی کردار و رفتار آن انسان سرچشمه می گیرد و تو سعی کن که در برخورد با مردم، مخصوصا مردم نامحرم به نحوی رفتار کنی که به جای اینکه گمان بدی نسبت به تو پیدا کنند حسن احترام آنها برانگیخته شود. آنچنان که تا به حال رفتار کردی یعنی حجاب را به معنای کامل به کار ببری حتی در حیاط منزل. و من به این عمل تو اطمینان دارم. تو را دوست دارم چون دوست داشتنی هستی و به تو اعتماد دارم چون قابل اعتمادی و به تو احترام می گذارم چون محترمی چون مادر فرزندانم هستی و چون یار و غمخوارم هستی،چون همسرم هستی.
از دور با یادهایت همیشه دلشادم و از دور نه چندان دور که حتی برای ضخامت تارمویی هم نهایت دوری است صورت فرزندانم را می بوسم.از قول من به مادرم سلام برسان و بگو که نگران نباشد و به همه ی دوستان و آشنایان هم سلام برسان.فرزندانم را به تو و تو و فرزندانم را به خداوند تبارک و تعالی می سپارم.
قربانت رضا
9/9/1359
روح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات