مادر شهید محسن طاهری از وضع بی حجابی این روزها گله میکند و میگوید: مگر ما مهر مادری نداشتیم، ما برای رضای خدا از همه اینها نگذشتیم تا ایمان و اسلام و آرمانهای اماممان پایدار بماند، پس چه شده که این روزها از شهدا، تنها یک عکس مانده و یک یاد... کاش به خود بیاییم.
شهدای ایران: والفجرهشتیها در کنار هم، کربلای چهاریها، بیتالمقدسیها، خیبریها، بدریها، کربلایپنجیها... و هر کدام در یک قطعه آرام گرفتهاند.
میان همه دلتنگیهایت، گاهی نگاهت به مادران و پدرانی میافتد که کهولت و افتادگیشان، خبر از سالها رنج، دوری و دلتنگی از فرزند میدهد.
چشم من در آن میان به مادری میافتد که در کنار قبر شهیدش نشسته و با دستان چروکیده خود، همه زندگیاش را آب و جارو میکند، روی سنگ مزار که دست میکشد، نوشتهها گویی دوباره جان میگیرند و طراوت و نمناکی دست مادر، نقوش را دوباره حکاکی میکند...
شهید محسن طاهری، محل شهادت: شلمچه، کربلای ۵...
اینجاست که به رسم ارادت کنار «ماطور مقدسی»، مادر شهید محسن طاهری مینشینم تا از مادرانههایش برایم بگوید... این روایتی دیگر است از همراهیمان با مادران شهدا در گلزار شهدای بهشت زهرا(س): من ۷۰ سال دارم. مادر چهار دختر و سه پسر هستم. ۲۸ صفر سال ۱۳۴۵ بود که محسن به دنیا آمد. فرزندی نیک، شایسته، مهربان و دلسوز.
زمزمههای جنگ که به گوش بچهها رسید، هر کدام بهانه رفتن گرفتند و راهی شدند. من هم تنها توشه سفرشان را با دعای خیر مادرانهام پر میکردم و از بیتابی مادرانه و دلتنگیها هم میگذشتم و آنها را از زیر قرآن میگذراندم تا بروند و ادامهدهنده نهضت عاشورای حسینبنعلی(ع) باشند.
محسن که عزم رفتن کرد، برادرهایش در جبهه بودند. اما او هم رفت. نمیدانم اگر الان بخواهم از او برایتان حرف بزنم، شاید بگویند فرزندش شهید شده و دارد از شهیدش تعریف و تمجید میکند. اما باور کنید آنها اگرچه مثل من و شما زمینی بودند، اما کاری کردند که خدا آسمانیشان کرد. خدا آنها را گلچین کرد و شهید شدند.
محسن در یگان مهندسی رزمی مشغول فعالیت شد. مدتی در جبهه حضور داشت و خوب به خاطر دارم ۴،۳ مرتبه آمد و رفت تا اینکه شهید شد.
محسنم راننده بولدوزر بود. هشتم اسفند سال ۶۴، تنها ۱۹ سال داشت که در جریان عملیات کربلای ۵ به آیههای جهاد عمل کرد و به دوستان شهیدش پیوست.
وقتی فرماندهاش به خانه ما آمد، گفت: مادرجان محسن آدم عجیبی بود. از پسرم خیلی تعریف کرد، حرفها و خاطراتی را روایت کرد که من محسنم را تازه شناختم.
چه نیک فرمودند امام خامنهای که هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است. فرقی نمیکند که اهل کجا باشی غرب یا شرق، جنوب یا شمال کشور، چه زبان و فرهنگی داشته باشی، اصلش این است که وقتی تجاوز و تعدی دشمنان قسمخورده را دیدی، تاب نیاوری، دل را برداری و راهی شوی. اینجا عشق است که فرمان میدهد، اینجا عقل فقط تبعیت میکند و... اینجا سرزمین مردان مبارز عاشقی است که مردانه پای آرمانهای نظامشان ایستادند و از خود نامی نیک برجای گذاشتند.
بعد از تشییع و تدفین محسن در قطعه ۵۳ گلزار شهدا، تا به حال کنار محسن هستم. سه سال است که لحظه سال تحویل کنار محسن میآیم و در مراسم شبهای قدر و... با او میمانم. سرما و گرما هم در ماندن کنار شهیدم اثری ندارد. من بعد از عملیات کربلای ۵، بهشت زهرایی شدم. مدتی که گذشت همراه چند مادر شهید، برای زائران و خادمان صبحانه و نهاری مهیا میکنیم و هر پنجشنبه از صبح تا تاریکی هوا، مهمان خانه بچههایمان هستیم.
اگر خداوند عمری بدهد و زنده باشم تا زمان مرگم کنار محسنم میمانم و با هم جنگ، جهاد و کربلای ۵ را مرور میکنیم و به فرزندان و مردان مبارز و شهید قطعه شهدا میبالیم. مادرانههایشان را که مرور میکنی شاخصهشان تنها صبر است و ولایتپذیری از اباعبداللهالحسین(ع) و ای کاش ما هم به قدر و غایت مادران شهدا، تابع ولی امرمان میماندیم، انشاءالله.
این مادر شهید هم کمی از حجاب و اوضاع جوانان امروز برایمان حرف میزند. از اینکه چرا خون شهدا را فراموش کردهاند و یادشان رفته این آسایشی را که امروز دارند، مرهون چه افرادی هستند. او میگوید: نمیدانم مگر ما دل نداشتیم، مگر ما مهر مادری نداشتیم، مگر ما دلتنگ بچههایمان نمیشدیم. ما برای رضای خدا از همه اینها نگذشتیم تا ایمان و اسلام و آرمانهای اماممان پایدار بماند، پس چه شده که این روزها از شهدا تنها یک عکس مانده و یک نام...! کاش به خود بیاییم.
*دفاعپرس
میان همه دلتنگیهایت، گاهی نگاهت به مادران و پدرانی میافتد که کهولت و افتادگیشان، خبر از سالها رنج، دوری و دلتنگی از فرزند میدهد.
چشم من در آن میان به مادری میافتد که در کنار قبر شهیدش نشسته و با دستان چروکیده خود، همه زندگیاش را آب و جارو میکند، روی سنگ مزار که دست میکشد، نوشتهها گویی دوباره جان میگیرند و طراوت و نمناکی دست مادر، نقوش را دوباره حکاکی میکند...
شهید محسن طاهری، محل شهادت: شلمچه، کربلای ۵...
اینجاست که به رسم ارادت کنار «ماطور مقدسی»، مادر شهید محسن طاهری مینشینم تا از مادرانههایش برایم بگوید... این روایتی دیگر است از همراهیمان با مادران شهدا در گلزار شهدای بهشت زهرا(س): من ۷۰ سال دارم. مادر چهار دختر و سه پسر هستم. ۲۸ صفر سال ۱۳۴۵ بود که محسن به دنیا آمد. فرزندی نیک، شایسته، مهربان و دلسوز.
زمزمههای جنگ که به گوش بچهها رسید، هر کدام بهانه رفتن گرفتند و راهی شدند. من هم تنها توشه سفرشان را با دعای خیر مادرانهام پر میکردم و از بیتابی مادرانه و دلتنگیها هم میگذشتم و آنها را از زیر قرآن میگذراندم تا بروند و ادامهدهنده نهضت عاشورای حسینبنعلی(ع) باشند.
محسن که عزم رفتن کرد، برادرهایش در جبهه بودند. اما او هم رفت. نمیدانم اگر الان بخواهم از او برایتان حرف بزنم، شاید بگویند فرزندش شهید شده و دارد از شهیدش تعریف و تمجید میکند. اما باور کنید آنها اگرچه مثل من و شما زمینی بودند، اما کاری کردند که خدا آسمانیشان کرد. خدا آنها را گلچین کرد و شهید شدند.
محسن در یگان مهندسی رزمی مشغول فعالیت شد. مدتی در جبهه حضور داشت و خوب به خاطر دارم ۴،۳ مرتبه آمد و رفت تا اینکه شهید شد.
محسنم راننده بولدوزر بود. هشتم اسفند سال ۶۴، تنها ۱۹ سال داشت که در جریان عملیات کربلای ۵ به آیههای جهاد عمل کرد و به دوستان شهیدش پیوست.
وقتی فرماندهاش به خانه ما آمد، گفت: مادرجان محسن آدم عجیبی بود. از پسرم خیلی تعریف کرد، حرفها و خاطراتی را روایت کرد که من محسنم را تازه شناختم.
چه نیک فرمودند امام خامنهای که هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است. فرقی نمیکند که اهل کجا باشی غرب یا شرق، جنوب یا شمال کشور، چه زبان و فرهنگی داشته باشی، اصلش این است که وقتی تجاوز و تعدی دشمنان قسمخورده را دیدی، تاب نیاوری، دل را برداری و راهی شوی. اینجا عشق است که فرمان میدهد، اینجا عقل فقط تبعیت میکند و... اینجا سرزمین مردان مبارز عاشقی است که مردانه پای آرمانهای نظامشان ایستادند و از خود نامی نیک برجای گذاشتند.
بعد از تشییع و تدفین محسن در قطعه ۵۳ گلزار شهدا، تا به حال کنار محسن هستم. سه سال است که لحظه سال تحویل کنار محسن میآیم و در مراسم شبهای قدر و... با او میمانم. سرما و گرما هم در ماندن کنار شهیدم اثری ندارد. من بعد از عملیات کربلای ۵، بهشت زهرایی شدم. مدتی که گذشت همراه چند مادر شهید، برای زائران و خادمان صبحانه و نهاری مهیا میکنیم و هر پنجشنبه از صبح تا تاریکی هوا، مهمان خانه بچههایمان هستیم.
اگر خداوند عمری بدهد و زنده باشم تا زمان مرگم کنار محسنم میمانم و با هم جنگ، جهاد و کربلای ۵ را مرور میکنیم و به فرزندان و مردان مبارز و شهید قطعه شهدا میبالیم. مادرانههایشان را که مرور میکنی شاخصهشان تنها صبر است و ولایتپذیری از اباعبداللهالحسین(ع) و ای کاش ما هم به قدر و غایت مادران شهدا، تابع ولی امرمان میماندیم، انشاءالله.
این مادر شهید هم کمی از حجاب و اوضاع جوانان امروز برایمان حرف میزند. از اینکه چرا خون شهدا را فراموش کردهاند و یادشان رفته این آسایشی را که امروز دارند، مرهون چه افرادی هستند. او میگوید: نمیدانم مگر ما دل نداشتیم، مگر ما مهر مادری نداشتیم، مگر ما دلتنگ بچههایمان نمیشدیم. ما برای رضای خدا از همه اینها نگذشتیم تا ایمان و اسلام و آرمانهای اماممان پایدار بماند، پس چه شده که این روزها از شهدا تنها یک عکس مانده و یک نام...! کاش به خود بیاییم.
*دفاعپرس