شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۶۹۱۱۲
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۷
اگر چه با رشد علم و فناوري و بالا رفتن آگاهي هاي مردم بسياري از رسم و رسوم غلط در جامعه از بين رفته است اما هنوز هم ريشه برخي سنت هاي غلط در جوامع امروزي وجود دارد به طوري که من و دو بچه خردسالم به خاطر رواج همين سنت ها آواره کوچه و خيابان شده ايم...
شهدای ایران:زن ۲۶ ساله در حالي که بغض گلويش را مي فشرد و تلخي هاي روزگار را بهانه اي براي ريزش اشک هايش قرار داد با نگاهي عاشقانه به چشمان ۲ کودک خردسالش ادامه داد: عاجزانه از شما مي خواهم کمکم کنيد چرا که من با دستي خالي و بدون هيچ پشتوانه اي در شهر سرگردان شدم. او به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت و به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري سجاد مشهد گفت: وارد هفدهمين بهار زندگي ام شده بودم که پدرم، مردي را براي همسري من برگزيد. من هيچ شناختي از مراد نداشتم و هيچ وقت او را نديده بودم. بدين ترتيب زندگي مشترک را در يک خانواده مردسالار در حالي آغاز کردم که هيچ گونه آگاهي و اطلاعاتي از زندگي مشترک نداشتم. در خانواده همسرم نيز حرف اول و آخر را پدر شوهرم مي زد.

آن روزها من جز کارگري و زحمت کشيدن در روستا سهم ديگري از زندگي مشترک نداشتم تا اين که به دستور پدر شوهرم باردار شدم اما فرزند اولمان دختر بود. خيلي زود پدرشوهرم دستور داد که بايد پسر به دنيا بياوريد تا نام و آوازه مرا حفظ کند. مراد هيچ اختياري نداشت و هيچ گاه نمي توانست در مقابل خواسته پدرش مقاومت کند.

اين گونه بود که سال بعد پسري به دنيا آوردم اما متأسفانه شوهرم در يک سانحه تصادف فوت کرد! هنوز يک سال از مرگ همسرم نگذشته بود که پدرشوهرم از من خواست به عقد پسر کوچکش دربيايم. امين ۳ سال از من کوچکتر بود و ما هيچ سنخيتي با يکديگر نداشتيم. پدرم هم معتقد بود هر چه پدرشوهرم مي گويد درست است. طولي نکشيد که ناخواسته به عقد امين درآمدم اما او هيچ توجهي به من نداشت و هيچ گاه نتوانست مرا به عنوان همسر در زندگي اش بپذيرد. در واقع ما زندگي مشترکي با يکديگر نداشتيم تا اين که روزي امين کنارم نشست و از يک واقعيت تلخ پرده برداشت. او به خاطر ترس از پدرش و به طور مخفيانه با دختر ديگري ازدواج کرده بود. آن روز من بعد از شنيدن اين واقعيت از او خواستم تا به طور پنهاني از يکديگر جدا شويم و هر کسي دنبال زندگي خودش برود. چند روز بعد وقتي به صورت توافقي طلاق گرفتيم من هم دست ۲ کودک خردسالم را گرفتم و از روستا به مشهد آمديم اما امروز بدون هيچ پشتوانه اي آواره کوچه و خيابان شدم. در واقع فرزندان من هم قرباني اين تصميمات اشتباه شدند...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان



نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار