شهدای ایران: سال هاست که صدای غژغژ چرخت در گوش فلک پیچیده و دستانت که هر روز و هر بار چرخ های ویلچرت را به حرکت درمی آورند، توسط بال های فرشتگان نوازش می شوند... شاید هم نگاه و چشم دنیایی من اشتباه می بینند و این تو نیستی که چرخت را می چرخانی! ... و این فرشتگانند که برای هر حرکت تو به زمین فرود می آیند و تو را بر روی بال هایشان حمل می کنند!....
... و این آمد و شد فرشتگان و ملائک را تو خودت فقط می بینی! و چشمان بی بصیرت ما نمی بیند و شاید برای همین است که اینگونه محکم و استوار و خستگی ناپذیر در مسیر عاشقی ات قدم بر می داری... سال هاست!... و برای همین است که اینگونه مانند عباس (ع) برای ماندن در رکاب امامت، محکمی و خاشع و بی توقع!
سال هاست که آن تاول های بیرحم رهایت نمی کنند... و اما تو ... دوستشان داری و با آنها انس گرفته ای! ... و اگر از تو بپرسند که چگونه با سختی تاول زدن در بدن و پوست و چشم و روده و ... چه می کنی؟... تنها لبخندی معنادار جواب آنها می شود ... سرشار از رضایت... و رضایت و ... رضایت!
تو رنج می کشی و در آن شکی نیست!... چه کسی می تواند با درد ترکیدن تاول هایی به بزرگی یک مشت، لذت ببرد؟!... چه کسی؟!... اما تو می توانی!... تو که این تاول ها را یادگار روزهای عشق و جنون می دانی... تو سال هاست این رنج شیرین را با تمام وجود می کشی... چون باور داری! ایمان داری که هرکه در این بزم ...
... چشم های سر ما کور شده است... شاید تو حق داری! شاید با زدن هر تاول و آغاز درد تو، خداوند صدها فرشته را برای التیام زخم های تو گسیل می کند که تاول های تو را با آب زمزم شست وشو دهند!... شاید برای همین است که دردهایت اینقدر برای تو زیباست!
سال هاست سرفه های خشک و گاه... خونی رهایت نمی کنند! که هرگاه به سراغت می آیند، نه نفس برایت می ماند نه کلام! سال هاست که ما هوای بعد از جنگ را با خیالی آسوده نفس می کشیم و بهتر بگوییم، بعد از جنگ داریم نفس راحتی می کشیم! ... اما تو تازه سرفه های نفس برات شروع شده! ما آسوده نفس می کشیم و تو سخت! ما پیوسته نفس می کشیم و تو منقطع!... ما نفسمان از جای گرم بلند می شود و تو ...!
اما با این وجود، توقع و انتظارت از ما به اندازه یک سرفه خشک و خونی هم نیست!... به اندازه یک لحظه انقطاع نفس!... و هرچه فکر می کنیم و با حساب های دنیایی محاسبه می کنیم، نمی فهمیم که تو از چه رضایت داری؟! ... چرا شکایت در مرام تو و هم کیشانت نیست!
سال هاست که یادگارهای روزهای جنگ، چون سایه ای با تو همراهند و شاید هر روز که می گذرد بیش از روزهای قبل در زندگیت خودنمایی می کنند... به تو گفتند می توانی پرونده ای داشته باشی برای جانبازی! ... اما تو هنوز هم پرونده ای برای اثبات قهرمانی هایت نداری!... نمی خواهی داشته باشی!
هرچند ما با فهم و حساب مادی مان نمی فهمیم اما ... تو نمی خواهی ذره ای از اعمالت در جایی غیر از دفتر حساب و کتاب خدا، ثبت شود... تو خوب می دانی که چه این طرف ها کسی بفهمد و بداند و بنویسد یا نداند و ننویسد، فرقی نمی کند! ... تو در روزهای عاشقی و جنون، دیدن خدا را یاد گرفته ای! تکیه و اعتماد به خدا را یاد گرفته ای! مجنون بودن را یاد گرفته ای! ... برای همین است که تو قلم و دست خدا را می بینی و ما نمی بینیم!... تو بی شک می دانی که فمن یعمل مثقال ذرة خیرا" یره.
هرچند نمی فهمیم اما خوب می دانیم شوخی نیست! جانبازی... جان بازی!... شاید معنی این واژه به خاطر تکرار روزها و گذر زمانه، دستخوش غفلت و فراموشی شده اما ... شوخی نیست! تو جانت را کف دستت گرفتی و برای دفاع از ما و ناموسمان رفتی! غیرت به خرج دادی و تماشاچی نبودی! ... خانواده و عیش و زندگی و پول و ... همه چیزت را رها کردی و به سوی مرگ شتافتی ... و این شوخی نیست!
هم رزمانت که اکنون عندربهم یرزقون اند، جانشان را در این مسیر حسین وار بخشیدند و تو عباس گونه مانده ای!... همچون سرو! استوار و سبز.... و شاید هم همچون نخل های نخلستان های خوزستان، سوخته و بی سر اما... استوار!
... باورهایت تو را اینگونه زیبا کرده اند، دلاور! قهرمان! مجنون!... خوب می دانی و می دانیم که اگر در این دنیا هم پرونده نداشته باشی... پرونده ات پیش خدا محفوظ است.
... می گفت پدرم با اصرار ما و مادرم راضی شد به بنیاد برود! ... خودش نمی رفت! هرچه اصرار می کردیم فایده نداشت! جوابش به ما همیشه این بود : من که برای تشکیل پرونده نرفتم جبهه! الانم نه از بنیاد نه از مردم نه از هیشکی، هیچی نمی خوام!...
مادر به سختی او را راضی کرد و گفت که الان شاید عوارض نداشته باشی. اگر ترکش هایت به مرور زمان در بدنت اثر کند و عوارض شدید پیدا کنی، تشکیل پرونده حداقل به درد بیمارستان و جراحی و ... اینها می خورد ... و پدرم برای همین به سختی راضی شد.
چند روز بعد به بنیاد رفت برای تشکیل پرونده و گرفتن درصد و حقوق جانبازی. ترکش هایش زیاد بودند و برایش حدودا" 20 درصد زدند. بعد حقوقش را محاسبه کردند... آن روز وقتی به خانه آمد، دلتنگی در چهره اش موج می زد. همه کنجکاو بودیم ببینیم چه می گوید.
... ناراحت بود و بالاخره وقتی سکوتش را شکست اول شروع کرد به گله کردن از ما و مادر که چرا مجبورش کردیم به بنیاد برود. بعد هم گفت که حقی که برایش درنظر گرفته اند پرداخت کنند، کمتر از 10 هزار تومان است!... وقتی این را گفت همه خندیدیم! ... و پدر دلتنگ از اینکه او نمی خواست اعمالش محاسبه شود اما مجبور شده بود برخورد بنیاد و تمسخر ما را تحمل کند!
می گفت چند وقت پیش یکی که نمی دانست چه کسی است، موضوع درصد و مشکل و حقوق ناچیز پدر را در سایت ها منتشر کرده و خبر به گوش پدر رسیده و از آن موقع سخت به خود می پیچد... می گفت پدرم فکر می کرد، من که با کامپیوتر زیاد سر و کار دارم، این کار را کرده ام ... می گفت پدر حسابی از من گله مند است! و... دائم به من می گوید : چرا مشکل من را برای همه نوشتی؟! درد من برای من است . من از هیچ کس انتظاری ندارم... هیچ کس به من بدهکار نیست ... هیچ کس !
... و این آمد و شد فرشتگان و ملائک را تو خودت فقط می بینی! و چشمان بی بصیرت ما نمی بیند و شاید برای همین است که اینگونه محکم و استوار و خستگی ناپذیر در مسیر عاشقی ات قدم بر می داری... سال هاست!... و برای همین است که اینگونه مانند عباس (ع) برای ماندن در رکاب امامت، محکمی و خاشع و بی توقع!
سال هاست که آن تاول های بیرحم رهایت نمی کنند... و اما تو ... دوستشان داری و با آنها انس گرفته ای! ... و اگر از تو بپرسند که چگونه با سختی تاول زدن در بدن و پوست و چشم و روده و ... چه می کنی؟... تنها لبخندی معنادار جواب آنها می شود ... سرشار از رضایت... و رضایت و ... رضایت!
تو رنج می کشی و در آن شکی نیست!... چه کسی می تواند با درد ترکیدن تاول هایی به بزرگی یک مشت، لذت ببرد؟!... چه کسی؟!... اما تو می توانی!... تو که این تاول ها را یادگار روزهای عشق و جنون می دانی... تو سال هاست این رنج شیرین را با تمام وجود می کشی... چون باور داری! ایمان داری که هرکه در این بزم ...
... چشم های سر ما کور شده است... شاید تو حق داری! شاید با زدن هر تاول و آغاز درد تو، خداوند صدها فرشته را برای التیام زخم های تو گسیل می کند که تاول های تو را با آب زمزم شست وشو دهند!... شاید برای همین است که دردهایت اینقدر برای تو زیباست!
سال هاست سرفه های خشک و گاه... خونی رهایت نمی کنند! که هرگاه به سراغت می آیند، نه نفس برایت می ماند نه کلام! سال هاست که ما هوای بعد از جنگ را با خیالی آسوده نفس می کشیم و بهتر بگوییم، بعد از جنگ داریم نفس راحتی می کشیم! ... اما تو تازه سرفه های نفس برات شروع شده! ما آسوده نفس می کشیم و تو سخت! ما پیوسته نفس می کشیم و تو منقطع!... ما نفسمان از جای گرم بلند می شود و تو ...!
اما با این وجود، توقع و انتظارت از ما به اندازه یک سرفه خشک و خونی هم نیست!... به اندازه یک لحظه انقطاع نفس!... و هرچه فکر می کنیم و با حساب های دنیایی محاسبه می کنیم، نمی فهمیم که تو از چه رضایت داری؟! ... چرا شکایت در مرام تو و هم کیشانت نیست!
سال هاست که یادگارهای روزهای جنگ، چون سایه ای با تو همراهند و شاید هر روز که می گذرد بیش از روزهای قبل در زندگیت خودنمایی می کنند... به تو گفتند می توانی پرونده ای داشته باشی برای جانبازی! ... اما تو هنوز هم پرونده ای برای اثبات قهرمانی هایت نداری!... نمی خواهی داشته باشی!
هرچند ما با فهم و حساب مادی مان نمی فهمیم اما ... تو نمی خواهی ذره ای از اعمالت در جایی غیر از دفتر حساب و کتاب خدا، ثبت شود... تو خوب می دانی که چه این طرف ها کسی بفهمد و بداند و بنویسد یا نداند و ننویسد، فرقی نمی کند! ... تو در روزهای عاشقی و جنون، دیدن خدا را یاد گرفته ای! تکیه و اعتماد به خدا را یاد گرفته ای! مجنون بودن را یاد گرفته ای! ... برای همین است که تو قلم و دست خدا را می بینی و ما نمی بینیم!... تو بی شک می دانی که فمن یعمل مثقال ذرة خیرا" یره.
هرچند نمی فهمیم اما خوب می دانیم شوخی نیست! جانبازی... جان بازی!... شاید معنی این واژه به خاطر تکرار روزها و گذر زمانه، دستخوش غفلت و فراموشی شده اما ... شوخی نیست! تو جانت را کف دستت گرفتی و برای دفاع از ما و ناموسمان رفتی! غیرت به خرج دادی و تماشاچی نبودی! ... خانواده و عیش و زندگی و پول و ... همه چیزت را رها کردی و به سوی مرگ شتافتی ... و این شوخی نیست!
هم رزمانت که اکنون عندربهم یرزقون اند، جانشان را در این مسیر حسین وار بخشیدند و تو عباس گونه مانده ای!... همچون سرو! استوار و سبز.... و شاید هم همچون نخل های نخلستان های خوزستان، سوخته و بی سر اما... استوار!
... باورهایت تو را اینگونه زیبا کرده اند، دلاور! قهرمان! مجنون!... خوب می دانی و می دانیم که اگر در این دنیا هم پرونده نداشته باشی... پرونده ات پیش خدا محفوظ است.
... می گفت پدرم با اصرار ما و مادرم راضی شد به بنیاد برود! ... خودش نمی رفت! هرچه اصرار می کردیم فایده نداشت! جوابش به ما همیشه این بود : من که برای تشکیل پرونده نرفتم جبهه! الانم نه از بنیاد نه از مردم نه از هیشکی، هیچی نمی خوام!...
مادر به سختی او را راضی کرد و گفت که الان شاید عوارض نداشته باشی. اگر ترکش هایت به مرور زمان در بدنت اثر کند و عوارض شدید پیدا کنی، تشکیل پرونده حداقل به درد بیمارستان و جراحی و ... اینها می خورد ... و پدرم برای همین به سختی راضی شد.
چند روز بعد به بنیاد رفت برای تشکیل پرونده و گرفتن درصد و حقوق جانبازی. ترکش هایش زیاد بودند و برایش حدودا" 20 درصد زدند. بعد حقوقش را محاسبه کردند... آن روز وقتی به خانه آمد، دلتنگی در چهره اش موج می زد. همه کنجکاو بودیم ببینیم چه می گوید.
... ناراحت بود و بالاخره وقتی سکوتش را شکست اول شروع کرد به گله کردن از ما و مادر که چرا مجبورش کردیم به بنیاد برود. بعد هم گفت که حقی که برایش درنظر گرفته اند پرداخت کنند، کمتر از 10 هزار تومان است!... وقتی این را گفت همه خندیدیم! ... و پدر دلتنگ از اینکه او نمی خواست اعمالش محاسبه شود اما مجبور شده بود برخورد بنیاد و تمسخر ما را تحمل کند!
می گفت چند وقت پیش یکی که نمی دانست چه کسی است، موضوع درصد و مشکل و حقوق ناچیز پدر را در سایت ها منتشر کرده و خبر به گوش پدر رسیده و از آن موقع سخت به خود می پیچد... می گفت پدرم فکر می کرد، من که با کامپیوتر زیاد سر و کار دارم، این کار را کرده ام ... می گفت پدر حسابی از من گله مند است! و... دائم به من می گوید : چرا مشکل من را برای همه نوشتی؟! درد من برای من است . من از هیچ کس انتظاری ندارم... هیچ کس به من بدهکار نیست ... هیچ کس !
آیا مسلمانی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
آیا عاقلی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
آیا وجدانی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
آیا عادلی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
آیا مروتی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
آیا منصفی هست که حقوق جانبازان 5 % را بدهد ؟!
حقوق جانبازان 5 % را بدهید که به این دلاوران جبهه و جنگ
بدهکارید و این ظلم را پایان دهید ؟!
جانبازان عزیز همه جانبازند چرا تبیعیض گذاشتید
و گروهی را ظلم کردید و جانباز 5 % گفتید و
بعد گفتید جانباز 5 % را حقوق نمی دهید که
برای این رشادت و دلاوری در دفاع مقدس باید فقیر
و گرفتار زندگی کنند ؟!
بخود آیید و مسلمان و حق شناس شوید و حق رزمندگان
جانبازان جبهه و جنگ را بدهید و به این ظلم 30 ساله
پایان بدهید .
http://khakpour-m.blogfa.com