به ما دستور دادهاند، مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور، ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(ع) به علّت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از رسا، چه عواملی موجب تنهایی سیّدالشّهدا(ع) در واقعه کربلا شد؟ مرحوم علّامه طباطبائی(رض) فرموده بودند: همه کتاب وسایل الشّیعه را از اوّل تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نکردم!!
معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا(ع) را در حدّ یک مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همه اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.
در اینجا، عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم با تذکّر به این نکته که با حرکت سیّدالشّهدا(ع)، کار برعکس و توجّه به اهل بیت(ع) شروع شد؛ تا جایی که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.
1 .2. شبههها و فتنهها
عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. که وقتی این دو با هم ترکیب شوند، به شدّت کارگر میافتند؛ شبهات فضا را تاریک میکند و در این فضا، فتنهها تأثیرگذار میافتد و الّا در فضای روشن، فتنهها کارساز نیستند.
اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اوّلین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(ص) آغاز شد. مورّخان اهل سنّت از جمله طبری نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) در حالیکه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: "دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید."
کسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قرائن تاریخی پیداست که گوینده این سخن کیست، شیعه و سنّی هم متّفقند که او کیست. البتّه متأسّفانه عدّهای از علمای اهل سنّت این جریان را توجیه کرده و گفتهاند: این حرف بدی نیست. او در دوره خلافتش نیز میگفت: آن روزی که پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسئله خلافت را مطرح کند؛ ولی من صلاح مسلمانان ندانستم.
جریان از اینجا شروع شد که اسلام نیاز به ولیّ ندارد؛ بلکه کتاب برای ما کافی است؛ در حالی که شیعه و سنّی متواتر نقل کردهاند که حضرت به روشنی فرمودند: « إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین؛ کتاب الله و عترتی» البتّه بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف کرده و گفتهاند: کتاب الله و سنّتی!
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و …
کار به جایی رسید که به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد. باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم، کتاب خدا از بین میرود. بنابراین نوشتن حدیث پیامبر(ص) را در زمان خلیفه اوّل منع کردند. البتّه به این علّت که احادیث پیامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضایل اهل بیت(ع) دارد. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند: روایت به اندازه «قرآن» اهمّیت ندارد؛ بنابراین نگذارید قرآن از بین برود؛ در حالی که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است؛ «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم» روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
2 .2. جعل شخصیّت در مقابل اهل بیت(ع)
بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت(ع) را گرفتند، کمکم شروع به جعل شخصیّت و شخصیّت علیالبدل کردند که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ بنابراین در مقابل امیرالمؤمنین(ع) که صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اوّل، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند (اگر کرد او را بکشید) دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین، فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدّی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: «داخل صحابه منافق هم وجود دارد."
3 .2. تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در برابر خدای متعال نیست «إن الدّین عندالله الإسلام» و این تسلیم بودن، زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم.
«قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ.»
تولّی به ولیّ خدا، گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف کردند، تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که دین، همین آداب است؛ هرکس بیشتر نماز بخواند، مقدّستر است. یک نگاه دیگر هم که کمکم شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد، این است که دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأمّلات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتکشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل کنی، به نتیجه میرسی. بنابراین اهل سنّت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان و خیال میکنند پلکان است، اگر رفتی، به خدا میرسی. البتّه همه این حرفها مطلقاً باطل نیست،؛ ولی این تحریفی است که پیدا شده و کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا، بدون ولیّ فرمول پیدا کرده است.
در این میان، ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. درباره امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اوّل اینکه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینکه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند.
این تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همه صحابه عادل و محترم شدند، کمکم امیرالمؤمنین(ع) هم عرض طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ بنابراین فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امیر(ع) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت تا جایی که گفتند: علی و معاویه.» معاویه کسی است که تا فتح مکّه، هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور، اسلام آوردند؛ بنابراین جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند؛ یعنی در حقیقت برده بودند؛ امّا حضرت علی(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت که دیگر جای خود دارد.
باید تذکّر داد که ما در این زمان، نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … در فضای روشن، آنها نمیتوانند کاری بکنند. در سال 1357 ه .ش. از این فتنهها بسیار داشتیم؛ ولی امام خمینی(ره) باذن الله، تبارک و تعالی، در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینکه؛ اصلاً دین، حکومت و سیاست ندارد (دین حدّاقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقه مفسّر ندارد، هر کس هر طوری فهمید، بالنّسبه حق است (تکثّرگرایی)، و ... .
اگر این شبههها جا بیفتند، فتنه به راحتی کارگر میافتد، هر کس صدا بلند کرد، دورش جمع میشوند؛ بنابراین ایندو در کنار هم کار میکنند. اگر در تاریخ جریان فتنهها و شبههها تأمّل کنیم، به همین نتایج خواهیم رسید.
سیّدالشّهدا(ع) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّدالشّهدا(ع) نمیپرسیدند با اینکه حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهمّ تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود؛ بنابراین همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید، بلافاصله یک امّت را لعن میکنید: «فلعن الله امّهً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امّت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابنزیاد و یزید.
4 .2. بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا، هدف خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند، هدفی را که سیّدالشّهدا(ع) تعقیب میکنند، این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعه مادّی و تکامل مادّی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود، خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادّی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد، به بهترین وجه و در شکل معقول، تأمین میشود؛ ولی هدف برتر از رفاه و امنیّت مادّی و حتّی برتر از آزادی مطلوب تمدّنهای مادّی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند، است.
بنابراین هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان، به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادّی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعه جاهلی قبل از نبیّ مکرّم اسلام(ص) که از نظر امنیّت و رفاه، خیلی عقب افتاده بودند؛ ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم! وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید؛ بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند؛ دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد.
بنابراین در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتکننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد. این جریان در آیات متعدّدی از قرآن آمده است. با همه این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله، ممکن نیست. البتّه وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند؛ زیرا همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همّت ندارند.
5 .2. نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ولو با حیله و تزویر مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد؛ زیرا فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است؛ «و هَدَیناهُ النَّجدَیْن» طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. بنابراین موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(ع) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی میبینید که دلیل آن را ظاهراً نمیتوان فهمید؛ مثلاً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ آنها گفتند: میخواهیم به عمره برویم. حضرت فرمودند."میخواهند بروند، مکر کنند. دنبال فتنه هستند."
حضرت با اینکه میدانستند، جلوی آنها را نگرفتتند.
یا اینکه میدانستند امشب بنا است ابنملجم ایشان را به قتل برساند؛ ولی چرا مانع نشدند؟ مسلمبن عقیل(ع) میدانست ابنزیاد داخل خانه آمده است؛ ولی او را نکشت! و داستانهای متعدّد دیگر. از اینجا معلوم میشود که ترور و فریب، مشکلی را حل نمیکند. اگر بنا است مردم به بصیرت برسند، باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد، معنیدار شود. بنابراین سیّدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقلها در بین راه، مکرّر خطبه خواندند و هشدار دادند. عدّهای هم پراکنده شدند. هرچه مخاطرات، شدیدتر میشد، عدّه بیشتری میرفتند؛ حتّی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: «بروید.» البتّه مورخان نوشتهاند در آن شب، با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت. همگی التماس کردند و ماندند.
در حکومت دینی، هدف این نیست که به هر قیمتی شده ولو با دروغ و تزویر مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است؛ به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف، شیاطین و فتنهها لازمند؛ بنابراین خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرماید:
"وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن؛
برای هر پیامبری، دشمن قرار دادیم، اعمّ از شیاطین انسی و جنّی."
که الهاماتی نیز در بین خود دارند:
"یُوحی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا.»
حرفهایی که زخرف القول، یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان ردّ و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید:
"وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوه؛
اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند."
یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنه آنها، دست خدا بسته نیست.
6 .2. رنگینتر بودن سفره جبهه مقابل
وسوسهها خیلی زیاد است، زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفره معاویه رنگینتر است؛ در حالی که سفره امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت مثل سفره معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده است، میخواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادّی جمع میکردند؛ ولی حضرت نمیخواست لشکرش بر اساس انگیزههای مادّی پر شود؛ بلکه میخواست آنهایی که در رکابش شمشیر میزنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ بنابراین حضرت امیر(ع) در جنگ صفّین حکمیّت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند، بعد هم که قرآن بر سر نیزه رفت، قبول نکردند تا اینکه حکمیّت تحمیل شد، به حسب ظاهر اگر یک سیاستمدار متداوّل بود، حکمیّت را میپذیرفت تا لااقل حَکَم را خودش تعیین کند، تا ابوموسی اشعری حَکَم نشود؛ ولی حضرت این کار را نکردند؛ زیرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولیّ خدا در این جریان نقش دارد.
3. علّت باز ماندن افراد از یاری ولیّ خدا
مسئله اساسی و عبرتآموز دیگر این است که اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سیّدالشّهدا(ع) از ماهها قبل، اعلام موضع کردند، یک نمونه آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت.). حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی اینچنین داد که: وضع کوفه خوب نیست. قلوب مردم با شما، امّا شمشیرهایشان علیه شماست. ما که از کوفه بیرون میآمدیم، در «مخلیه»، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم. از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ بنابراین به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی کن، زود بیایی.» رفت، زود هم برگشت؛ ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(ع) را شنید. از ماهها قبل، سیّدالشّهدا(ع) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند، بعد از شش ماه، حالا که حضرت در محاصره دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچّهاش آذوقه میبرد. نقطه ضعف بالاتر اینکه به حضرت نصیحت میکند به این خیال که حضرت، محتاج نصیحت او هستند گفت: بیایید به «یمن» برویم. کوفیان وفادار نیستند. من برای شما در کوهستانهای یمن، بیست هزار شمشیرزن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه بیست هزار شمشیرزنی که مثل تو بخواهند آذوقه زن و بچّه را بر سیّدالشّهدا(ع) مقدّم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(ع) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقه زن و بچّه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صفّ دشمن، رودرروی سیّدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دسته دیگر کسانی که نشسته و حضرت را نصیحت کردند که: به کوفه نروید. اگر بروید، کشته میشوید و با کشته شدن شما زمین، خالی از حجّت میشود. بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد؛ امّا حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند:
"عبیدالله! وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست. اگر به ما ملحق شوی، همه گذشتهات جبران میشود."
و او در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد. حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابنزیاد؛ ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده است، دشمن نتوانسته او را بگیرد. آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقّی این آدم را ببینید، در مقابل دعوت حضرت اعلام میکند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصره ابنزیاد بیرون روند؛ غافل از اینکه حضرت آمدهاند تا ابنزیاد را محاصره تاریخی کرده، شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(ع) به راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئله اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه ولیّ خدا است، اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همه کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همه مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچّه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان «بلخ» وقتی نامه حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند، دیگران را تحریک کرده، راه افتادند؛ ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای «کربلا» تمام شده بود. آنها از قبل، خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1 .3. علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد، این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند؛ اگر چه ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود امّا آنجایی که این هوس سر بر میدارد، راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها، سستیها، کم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلّق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا(ع) نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابنزیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفّشان را از سیّدالشّهدا(ع) جدا کردند. عمر سعد کسی است که در لشکر صفّین، اگر فرمانده نبوده، لااقل شرکت داشته است؛ امّا حالا فرماندهی لشکر ابنزیاد را قبول کرده است! طمع در ملک «ری»، ریشه این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند، یک شب مهلت خواست. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: «چرا در این کار شرکت کردی؟!» گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: «من، تأمین میکنم.» بهانههای زیادی آورد. آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا، درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد و این خطر برای همه ما جدّی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(ع) گریه خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید که مثل مدّعیانی که برای امام نامه نوشته بودند؛ امّا وقتی که ولیّ خدا آمد، تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید کردند، مبادا که ما نیز با امام خود چنین کنیم.
2 .3. جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(ع) و حتّی موجب قرار گرفتن در صفّ ابنزیاد شد، این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیه حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ بنابراین خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدّهای گفتند: سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند، نه با سیّدالشّهدا(ع) میجنگیم و نه با ابنزیاد درگیر میشویم، چون سهم ما از بیتالمال قطع میشود.
این افراد کوتاهی کردند و غافل از این بودند که تنها ماندن سیّدالشّهدا(ع) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(ع) و صفّ یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(ع) باشیم، نه در صفّ ابنزیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابنزیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدّهای به این فکر بودند که میشود مسلمان بود؛ ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابنزیاد حاکم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی میکند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال میکنند دینشان را هم حفظ میکنند؛ زیرا آمریکا نمیگوید نماز نخوانید، اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتّفاقاً در آنجا، مسلمانی بهتر و بیشتر است!! غافل از اینکه نبودن در صفّ سیّدالشّهدا(ع) گناه کبیره و اعظم کبائر است. حرّ(ره) یک شخصیّت بسیار بسیار محترم و فوقالعادّه است و با توبه خود، معجزه کرده و یکی از نمونههای توبه است. وقتی برای عذرخواهی، خدمت سیّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمیکردم کار ابنزیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر، خودش عین جرم است، بر فرض که کار ابنزیاد با سیّدالشّهدا(ع) به اینجا نمیرسید، مگر باید کار به جنگ برسد تا انسان در صفّ سیّدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صفّ ابنزیاد باشد و سیّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
3 .3. احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به آخر نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن، اینکه میشود جزو اولیای خدا بود و بهشت رفت؛ اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(ع) نبود، همگی جرمهایی است که وجود داشته و علّت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن، نیازی به سیّدالشّهدا(ع) نیست؛ بنابراین طواف کرده، نماز میخواندند، چلّهنشینی میکردند تا مهذّب شوند.
به ما دستور دادهاند، مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور، ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(ع) به علّت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. اینها که بیکار نیستند؛ ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند. حبیببن مظاهر در میان راه حمّام با مسلمبن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم حمّام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(ع) نامه رسیده، باید رفت. از وسط راه، خانه نرفته، به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه برای زن و بچّهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند؛ ولی از قبل، فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد. اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود، فکرش این نباشد که امروز در کار امام زمان(عج)چه وظیفهای دارم، مشکل ساز است. البتّه بار ما را امام زمان(عج) برمیدارد، نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم. در صلواتی که از امام حسن عسکری(ع) برای امام عصر(عج) نقل شده، آمده است:
"اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره؛
خدایا او را یاری کن و به وسیله او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن.»
به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد و سومی به دنبال چیز دیگر، حتماً این تعلّقات ما را از ولیّ خدا دور میکند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت، انسان به نصرت ولیّ خدا موفّق میشود، همینکه حضرت پرچم برداشت، چنین شخصی آماده است. همه کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد، تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(ع) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست، اینها را باید قبلاً میخواند، باید خود را به هر قیمتی که شده است، به سیّدالشّهدا(ع) برسانی؛ ولو اینکه این دو رکعت نماز را نخوانی ولو همه قرض عالم روی دوش تو باشد، تا بروی قرضت را بدهی کار تمام شده است.
در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی میباشند که موجب جدا شدن افراد مختلف از سیّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شدهاند.
معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا(ع) را در حدّ یک مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همه اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.
در اینجا، عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم با تذکّر به این نکته که با حرکت سیّدالشّهدا(ع)، کار برعکس و توجّه به اهل بیت(ع) شروع شد؛ تا جایی که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.
1 .2. شبههها و فتنهها
عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. که وقتی این دو با هم ترکیب شوند، به شدّت کارگر میافتند؛ شبهات فضا را تاریک میکند و در این فضا، فتنهها تأثیرگذار میافتد و الّا در فضای روشن، فتنهها کارساز نیستند.
اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اوّلین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(ص) آغاز شد. مورّخان اهل سنّت از جمله طبری نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) در حالیکه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: "دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید."
کسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قرائن تاریخی پیداست که گوینده این سخن کیست، شیعه و سنّی هم متّفقند که او کیست. البتّه متأسّفانه عدّهای از علمای اهل سنّت این جریان را توجیه کرده و گفتهاند: این حرف بدی نیست. او در دوره خلافتش نیز میگفت: آن روزی که پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسئله خلافت را مطرح کند؛ ولی من صلاح مسلمانان ندانستم.
جریان از اینجا شروع شد که اسلام نیاز به ولیّ ندارد؛ بلکه کتاب برای ما کافی است؛ در حالی که شیعه و سنّی متواتر نقل کردهاند که حضرت به روشنی فرمودند: « إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین؛ کتاب الله و عترتی» البتّه بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف کرده و گفتهاند: کتاب الله و سنّتی!
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و …
کار به جایی رسید که به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد. باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم، کتاب خدا از بین میرود. بنابراین نوشتن حدیث پیامبر(ص) را در زمان خلیفه اوّل منع کردند. البتّه به این علّت که احادیث پیامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضایل اهل بیت(ع) دارد. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند: روایت به اندازه «قرآن» اهمّیت ندارد؛ بنابراین نگذارید قرآن از بین برود؛ در حالی که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است؛ «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم» روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
2 .2. جعل شخصیّت در مقابل اهل بیت(ع)
بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت(ع) را گرفتند، کمکم شروع به جعل شخصیّت و شخصیّت علیالبدل کردند که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ بنابراین در مقابل امیرالمؤمنین(ع) که صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اوّل، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند (اگر کرد او را بکشید) دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین، فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدّی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: «داخل صحابه منافق هم وجود دارد."
3 .2. تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در برابر خدای متعال نیست «إن الدّین عندالله الإسلام» و این تسلیم بودن، زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم.
«قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ.»
تولّی به ولیّ خدا، گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف کردند، تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که دین، همین آداب است؛ هرکس بیشتر نماز بخواند، مقدّستر است. یک نگاه دیگر هم که کمکم شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد، این است که دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأمّلات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتکشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل کنی، به نتیجه میرسی. بنابراین اهل سنّت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان و خیال میکنند پلکان است، اگر رفتی، به خدا میرسی. البتّه همه این حرفها مطلقاً باطل نیست،؛ ولی این تحریفی است که پیدا شده و کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا، بدون ولیّ فرمول پیدا کرده است.
در این میان، ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. درباره امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اوّل اینکه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینکه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند.
این تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همه صحابه عادل و محترم شدند، کمکم امیرالمؤمنین(ع) هم عرض طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ بنابراین فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امیر(ع) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت تا جایی که گفتند: علی و معاویه.» معاویه کسی است که تا فتح مکّه، هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور، اسلام آوردند؛ بنابراین جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند؛ یعنی در حقیقت برده بودند؛ امّا حضرت علی(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت که دیگر جای خود دارد.
باید تذکّر داد که ما در این زمان، نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … در فضای روشن، آنها نمیتوانند کاری بکنند. در سال 1357 ه .ش. از این فتنهها بسیار داشتیم؛ ولی امام خمینی(ره) باذن الله، تبارک و تعالی، در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینکه؛ اصلاً دین، حکومت و سیاست ندارد (دین حدّاقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقه مفسّر ندارد، هر کس هر طوری فهمید، بالنّسبه حق است (تکثّرگرایی)، و ... .
اگر این شبههها جا بیفتند، فتنه به راحتی کارگر میافتد، هر کس صدا بلند کرد، دورش جمع میشوند؛ بنابراین ایندو در کنار هم کار میکنند. اگر در تاریخ جریان فتنهها و شبههها تأمّل کنیم، به همین نتایج خواهیم رسید.
سیّدالشّهدا(ع) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّدالشّهدا(ع) نمیپرسیدند با اینکه حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهمّ تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود؛ بنابراین همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید، بلافاصله یک امّت را لعن میکنید: «فلعن الله امّهً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امّت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابنزیاد و یزید.
4 .2. بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا، هدف خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند، هدفی را که سیّدالشّهدا(ع) تعقیب میکنند، این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعه مادّی و تکامل مادّی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود، خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادّی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد، به بهترین وجه و در شکل معقول، تأمین میشود؛ ولی هدف برتر از رفاه و امنیّت مادّی و حتّی برتر از آزادی مطلوب تمدّنهای مادّی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند، است.
بنابراین هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان، به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادّی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعه جاهلی قبل از نبیّ مکرّم اسلام(ص) که از نظر امنیّت و رفاه، خیلی عقب افتاده بودند؛ ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم! وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید؛ بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند؛ دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد.
بنابراین در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتکننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد. این جریان در آیات متعدّدی از قرآن آمده است. با همه این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله، ممکن نیست. البتّه وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند؛ زیرا همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همّت ندارند.
5 .2. نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ولو با حیله و تزویر مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد؛ زیرا فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است؛ «و هَدَیناهُ النَّجدَیْن» طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. بنابراین موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(ع) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی میبینید که دلیل آن را ظاهراً نمیتوان فهمید؛ مثلاً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ آنها گفتند: میخواهیم به عمره برویم. حضرت فرمودند."میخواهند بروند، مکر کنند. دنبال فتنه هستند."
حضرت با اینکه میدانستند، جلوی آنها را نگرفتتند.
یا اینکه میدانستند امشب بنا است ابنملجم ایشان را به قتل برساند؛ ولی چرا مانع نشدند؟ مسلمبن عقیل(ع) میدانست ابنزیاد داخل خانه آمده است؛ ولی او را نکشت! و داستانهای متعدّد دیگر. از اینجا معلوم میشود که ترور و فریب، مشکلی را حل نمیکند. اگر بنا است مردم به بصیرت برسند، باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد، معنیدار شود. بنابراین سیّدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقلها در بین راه، مکرّر خطبه خواندند و هشدار دادند. عدّهای هم پراکنده شدند. هرچه مخاطرات، شدیدتر میشد، عدّه بیشتری میرفتند؛ حتّی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: «بروید.» البتّه مورخان نوشتهاند در آن شب، با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت. همگی التماس کردند و ماندند.
در حکومت دینی، هدف این نیست که به هر قیمتی شده ولو با دروغ و تزویر مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است؛ به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف، شیاطین و فتنهها لازمند؛ بنابراین خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرماید:
"وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن؛
برای هر پیامبری، دشمن قرار دادیم، اعمّ از شیاطین انسی و جنّی."
که الهاماتی نیز در بین خود دارند:
"یُوحی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا.»
حرفهایی که زخرف القول، یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان ردّ و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید:
"وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوه؛
اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند."
یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنه آنها، دست خدا بسته نیست.
6 .2. رنگینتر بودن سفره جبهه مقابل
وسوسهها خیلی زیاد است، زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفره معاویه رنگینتر است؛ در حالی که سفره امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت مثل سفره معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده است، میخواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادّی جمع میکردند؛ ولی حضرت نمیخواست لشکرش بر اساس انگیزههای مادّی پر شود؛ بلکه میخواست آنهایی که در رکابش شمشیر میزنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ بنابراین حضرت امیر(ع) در جنگ صفّین حکمیّت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند، بعد هم که قرآن بر سر نیزه رفت، قبول نکردند تا اینکه حکمیّت تحمیل شد، به حسب ظاهر اگر یک سیاستمدار متداوّل بود، حکمیّت را میپذیرفت تا لااقل حَکَم را خودش تعیین کند، تا ابوموسی اشعری حَکَم نشود؛ ولی حضرت این کار را نکردند؛ زیرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولیّ خدا در این جریان نقش دارد.
3. علّت باز ماندن افراد از یاری ولیّ خدا
مسئله اساسی و عبرتآموز دیگر این است که اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سیّدالشّهدا(ع) از ماهها قبل، اعلام موضع کردند، یک نمونه آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت.). حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی اینچنین داد که: وضع کوفه خوب نیست. قلوب مردم با شما، امّا شمشیرهایشان علیه شماست. ما که از کوفه بیرون میآمدیم، در «مخلیه»، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم. از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ بنابراین به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی کن، زود بیایی.» رفت، زود هم برگشت؛ ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(ع) را شنید. از ماهها قبل، سیّدالشّهدا(ع) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند، بعد از شش ماه، حالا که حضرت در محاصره دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچّهاش آذوقه میبرد. نقطه ضعف بالاتر اینکه به حضرت نصیحت میکند به این خیال که حضرت، محتاج نصیحت او هستند گفت: بیایید به «یمن» برویم. کوفیان وفادار نیستند. من برای شما در کوهستانهای یمن، بیست هزار شمشیرزن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه بیست هزار شمشیرزنی که مثل تو بخواهند آذوقه زن و بچّه را بر سیّدالشّهدا(ع) مقدّم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(ع) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقه زن و بچّه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صفّ دشمن، رودرروی سیّدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دسته دیگر کسانی که نشسته و حضرت را نصیحت کردند که: به کوفه نروید. اگر بروید، کشته میشوید و با کشته شدن شما زمین، خالی از حجّت میشود. بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد؛ امّا حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند:
"عبیدالله! وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست. اگر به ما ملحق شوی، همه گذشتهات جبران میشود."
و او در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد. حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابنزیاد؛ ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده است، دشمن نتوانسته او را بگیرد. آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقّی این آدم را ببینید، در مقابل دعوت حضرت اعلام میکند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصره ابنزیاد بیرون روند؛ غافل از اینکه حضرت آمدهاند تا ابنزیاد را محاصره تاریخی کرده، شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(ع) به راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئله اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه ولیّ خدا است، اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همه کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همه مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچّه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان «بلخ» وقتی نامه حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند، دیگران را تحریک کرده، راه افتادند؛ ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای «کربلا» تمام شده بود. آنها از قبل، خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1 .3. علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد، این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند؛ اگر چه ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود امّا آنجایی که این هوس سر بر میدارد، راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها، سستیها، کم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلّق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا(ع) نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابنزیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفّشان را از سیّدالشّهدا(ع) جدا کردند. عمر سعد کسی است که در لشکر صفّین، اگر فرمانده نبوده، لااقل شرکت داشته است؛ امّا حالا فرماندهی لشکر ابنزیاد را قبول کرده است! طمع در ملک «ری»، ریشه این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند، یک شب مهلت خواست. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: «چرا در این کار شرکت کردی؟!» گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: «من، تأمین میکنم.» بهانههای زیادی آورد. آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا، درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد و این خطر برای همه ما جدّی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(ع) گریه خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید که مثل مدّعیانی که برای امام نامه نوشته بودند؛ امّا وقتی که ولیّ خدا آمد، تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید کردند، مبادا که ما نیز با امام خود چنین کنیم.
2 .3. جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(ع) و حتّی موجب قرار گرفتن در صفّ ابنزیاد شد، این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیه حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ بنابراین خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدّهای گفتند: سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند، نه با سیّدالشّهدا(ع) میجنگیم و نه با ابنزیاد درگیر میشویم، چون سهم ما از بیتالمال قطع میشود.
این افراد کوتاهی کردند و غافل از این بودند که تنها ماندن سیّدالشّهدا(ع) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(ع) و صفّ یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(ع) باشیم، نه در صفّ ابنزیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابنزیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدّهای به این فکر بودند که میشود مسلمان بود؛ ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابنزیاد حاکم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی میکند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال میکنند دینشان را هم حفظ میکنند؛ زیرا آمریکا نمیگوید نماز نخوانید، اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتّفاقاً در آنجا، مسلمانی بهتر و بیشتر است!! غافل از اینکه نبودن در صفّ سیّدالشّهدا(ع) گناه کبیره و اعظم کبائر است. حرّ(ره) یک شخصیّت بسیار بسیار محترم و فوقالعادّه است و با توبه خود، معجزه کرده و یکی از نمونههای توبه است. وقتی برای عذرخواهی، خدمت سیّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمیکردم کار ابنزیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر، خودش عین جرم است، بر فرض که کار ابنزیاد با سیّدالشّهدا(ع) به اینجا نمیرسید، مگر باید کار به جنگ برسد تا انسان در صفّ سیّدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صفّ ابنزیاد باشد و سیّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
3 .3. احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به آخر نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن، اینکه میشود جزو اولیای خدا بود و بهشت رفت؛ اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(ع) نبود، همگی جرمهایی است که وجود داشته و علّت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن، نیازی به سیّدالشّهدا(ع) نیست؛ بنابراین طواف کرده، نماز میخواندند، چلّهنشینی میکردند تا مهذّب شوند.
به ما دستور دادهاند، مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور، ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(ع) به علّت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. اینها که بیکار نیستند؛ ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند. حبیببن مظاهر در میان راه حمّام با مسلمبن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم حمّام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(ع) نامه رسیده، باید رفت. از وسط راه، خانه نرفته، به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه برای زن و بچّهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند؛ ولی از قبل، فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد. اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود، فکرش این نباشد که امروز در کار امام زمان(عج)چه وظیفهای دارم، مشکل ساز است. البتّه بار ما را امام زمان(عج) برمیدارد، نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم. در صلواتی که از امام حسن عسکری(ع) برای امام عصر(عج) نقل شده، آمده است:
"اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره؛
خدایا او را یاری کن و به وسیله او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن.»
به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد و سومی به دنبال چیز دیگر، حتماً این تعلّقات ما را از ولیّ خدا دور میکند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت، انسان به نصرت ولیّ خدا موفّق میشود، همینکه حضرت پرچم برداشت، چنین شخصی آماده است. همه کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد، تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(ع) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست، اینها را باید قبلاً میخواند، باید خود را به هر قیمتی که شده است، به سیّدالشّهدا(ع) برسانی؛ ولو اینکه این دو رکعت نماز را نخوانی ولو همه قرض عالم روی دوش تو باشد، تا بروی قرضت را بدهی کار تمام شده است.
در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی میباشند که موجب جدا شدن افراد مختلف از سیّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شدهاند.