به گزارش شهدای ایران؛ روزنامه «رسالت» در سرمقاله امروز خود به قلم «حامد حاجیحیدری» نوشت:
تز اول انقلابها، استثناءهایی در طول تاریخ ملتها هستند، و بی گمان یکی از آنها در سال 1357 ه . ش. / 1979 م. روی داده است. مطابق تعریف، «انقلاب»، دگرگونی ریشه ای نهادهای اجتماعی است، و معمولاً، با همراهی نخبگان و مردم و نتیجتاً رها شدن «ظرفیت»های مردم میسر میشود. ولی، اغلب، نخبگان انقلابی بر مبنای الگوهای روشنفکرانه اقتباس شده از تاریخ انقلابهای انگلستان (1668) و آمریکا (1776) و فرانسه (1789)، در مواجهه با مسائل پس از انقلاب، به این نتیجه میرسند که باید از سر «مصلحت» و با منطقی که معمولاً خود میفهمند، راه تحولات اجتماعی و سیاسی را باز کنند. این در حالی است که مردم، با توجه به حقیقتهای تاریخی و اجتماعی جامعه خود، زبان «حقیقت» را درک میکنند، نه «مصلحت» را و اگر نخبگان نکوشند به شیوه ای فکر و عمل کنند که از سوی هر ناظر مردمی منطقی به نظر برسد، طبیعتاً باید انتظار جدا شدن صف مردم از نخبگان را داشت.
نخبگان روشنفکر، در حصر نیروهای بیرونی و درونی که منافعی در نظم پیشین داشتهاند، میکوشند تا دست به موازنه منفی بزنند (چیزی شبیه به آن چه در منطق عملکرد دولت یازدهم در اتکاء مفرط به نتیجه مذاکرات نمود پر رنگی یافته است).
در این موازنه منفی، اغلب، برخی آرمانها و حقیقتهای مقوم منطق انقلاب آسیب ببینند، و از آنجا که مفاهمه روشنفکران با ظرفیتهای توده به وساطت گفتار «حقیقت» بوده است و نه «مصلحت»، با اتخاذ مصلحت موازنه منفی، تفاهم میان مردم و نخبگان آسیب خواهد دید. در این شرایط، میراث انقلابهای روشنفکر مآب به خطر خواهد افتاد، چرا که این امکان هست که مردم پشت رهبران انقلابی را خالی کنند. برای استمرار خط و انرژی انقلاب، و مآلاً، استمرار همراهی تنگاتنگ «ظرفیت»های مردم با نخبگان، نخبگان باید از منطق اغلب غامض «مصلحت» اجتناب کنند و از «حقیقت» حرف بزنند. در واقع، استفاده مفرط نخبگان از «مصلحت»، مردم را از سیاست بیگانه میکند، و حتی نخبگان را نسبت به یکدیگر اسیر سوء تفاهم مینماید.
البته حساب انقلاب اسلامی ایران به طرز اسرارآمیزی جداست، چرا که جمعیتهای انقلابی در انقلاب اسلامی، شامل «مردم همیشه در صحنه» بودند که حول «ولایت فقیه» تاب میخوردند. توضیح اینکه ...
تز دوم
ثقل توضیح ما در باب انقلاب اسلامی باید به بررسی نقش منحصر به فرد «مردم همیشه در صحنه» معطوف گردد. انقلاب اسلامی، به طور کلی، توجه خود را معطوف به نمایاندن ابعاد حضور و نقش آفرینی «مردم» نموده، و بهای بسیار ناچیزی برای نقش آفرینی گروههای نخبه و بویژه روشنفکران قائل بود.
رویدادهای انقلاب اسلامی، در مقطع انقلاب و در مقاطع بعدی، در حوادثی مانند تسخیر خانه خبر چینی ایالات متحده، جنگ، انتخاباتها، و...، نشان از آن داشت که مفاهمه مردم با نخبگان بر مبنای منطق محوری «ولایت فقیه» چرخ میخورده است، و فعالانه در پی نفی هر گونه نقش نخبه گرایی حزبی و گروهی بوده است. «مردم همیشه در صحنه» در راستای «اشارات مقام ولایت فقیه» ماهیت این انقلاب را تعیین میکردهاند.
تز سوم
این انقلاب، به نقطه پایانی برای نفوذ روشنفکری غربزده ایرانی بدل شده است.
ما، از وقتی که در ایران، کسانی پیدا شدند تا نسبت به اروپاییها احساس حقارت کنند، «روشنفکر» داشتهایم. ما، از زمان شکست در جنگ چالدران، و نهایتاً و بویژه، از زمان شکست از روسها، درست وقتی که ژاپنیها آنها را شکست دادند، «روشنفکر» داریم. و جالب اینکه، روشنفکران ما،
هیچ گاه خواهان شبیه شدن به ژاپن نبودند و حتی هم اکنون هم نیستند. آنها غرب مدرن را دوست دارند و نه حتی شرق مدرن را.
به هر تقدیر، روشنفکران، به عنوان افراد تک افتادهای از یک جامعه، از جامعهای که حق دارد با تأمل مسیر زندگی خود را در راستای تجربیات خویش انتخاب کند، علاوه بر خصیصههای فعالیت فکری و حمایت از تغییر وضع موجود، حافظ ارزشهای مدرن در زمینههای سیاست، عدالت و حقیقت تصور میشود. پس، روشنفکر، به رغم آن چه وانمود میکند، هوادار بی طرف حقیقت نیست، و همین باعث میشود که در متن یک ملت بسیار با تجربه، هنوز و پس از قریب صد و پنجاه سال به رسمیت شناخته نشود و تک افتاده باشد.
روشنفکران، به نام غرب مدرن، مدعی هستند تمام زوایای حقیقت برای آنان آشکار است و تنها آنان هستند که کلید گنج سیاست و عدالت و حقیقت را در دست داشته و سخنگوی «مردم باشرف» (اشراف) هستند.
روشنفکران خود را کلیددار خزانه حقیقت میدانند و در پی جمع کردن مرید برای خود هستند و میکوشند تا سرشت حقیقت قدرت و امتیازهای ویژه را پنهان سازند. چنین روشنفکرانی اغلب از مدرنیت غرب به عنوان حقایق طبیعی و انکارناپذیر سخن میگویند، و پژوهشهای خود را در چارچوب حوزه مشخص و تخصصی بیان نمیکنند، چرا که در این صورت زوایای پنهان ساز و کار قدرت و بخصوص استفاده قدرت از دانش مدرن برای به انقیاد در آوردن مردم، معلوم خواهد شد.
تز آخر
چرخش «مردم همیشه در صحنه»، حول پدیده اجتماعی ویژهای به نام «ولایت فقیه»، وضعیتی را به وجود آورد که هم در ابتدای انقلاب، بازتاب رویگردانی گسترده به این سنخ از روشنفکری بود، و هم در ادامه، به نوبه خود، نسلهای جدیدی پرورد که بیش از پیش نسبت به روشنفکر مدرنیست، بد گمان بود و ترجیح میداد تا با پا سفت کردن بر پایههای مستحکم بنیادهای دینی، راه خود را از مسیرهای دشوار دنیای جدید باز کند.
از این قرار، فهم منطق «مردم همیشه در صحنه»، برای اغلب روشنفکران دشوار است. آنها به تأسی از میراث نظری جامعه شناسی مدرن، میخواهند جامعه انقلابی ایران که مشحون از «مردم همیشه در صحنه» است را نحوی جامعه تودهای و بی منطق و نخبه ستیز بنامند، ولی در تعارضی آشکار، آنها را مردمی با ایمان، راسخ، مطمئن، معتقد، پر از تأمل، تحلیلگر، منتقد، و فعال میبینند. این مردم به روشنفکر که ادعای انحصاری حقیقت را دارد وابسته نیستند، ولی در عین حال، نحوه بالغی از ایمان و اطمینان و عمل را از خود نشان میدهند، و روشنفکر در حالی که با معیارهای خود، مردم را جاهل و مبتذل میپندارد، در عجب است که این ایمان و اطمینان و عمل مؤثر از کجا میآید؟ راز اصلی مطلب، باز میگردد به این که «مردم همیشه در صحنه»، حول حکیم کارآمد و مستظهر به تأییدات الهی، همان «ولایت فقیه»، تاب میخورد، و این پیچ و تاب را روشنفکر درک نمیکند.
از این تعبیر، میتوان دریافت که نخبگان روشنفکر، دیگر نمیتوانند رهبری حرکتهای مردم ایران را بر عهده گیرند، و این چیزی است که آنها را عصبانی میکند. این باعث میشود که یکی از این روشنفکران، اخیراً با خشم پنجه بر صورت جوان تازه گذشته ای بکشد که میتوان او را «طیب حاج رضایی» نسل جدید دانست. او کسی است که پس از عبور از کوره راههایی که نسل جدید در برخورد با غرب مدرن به آن گرفتار است، به «سمت خدا» رو میکند، و پرده آخر موسیقی خود را چنین به پایان میبرد: مگه میشه باشی و تنها بمونم ... محاله بزاری محاله بتونم . دلم دیگه دلتنگیاش بیشماره ... هنوزم به جز تو کسی رو نداره . عوض میکنی زندگیمو ... تو یادم دادی عاشقیمو . تو رو تا ته ِ خاطراتم کشیدم ... به زیبایی تو کسیو ندیدم . نگو دیگه آب از سر ِ من گذشته ... مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته؟ .
تحمل نداره نباشی ... دلی که تو تنها خداشی...
به قول ژان فرانسوا لیوتار، مردم «مقبره روشنفکر» را بنا کردهاند و دیگر نمیپذیرند روشنفکر مدعی برتری خود بر آنان شود، آن هم به نام تشابه با غرب؛ این مردم، اعتماد به نفس و عبور کامل فرهنگی از استعمار غرب مدرن را در سایه پدیدهای حکیم و فرهیخته و باتقوا به نام ولایت فقیه به دست آوردهاند. رابطه عقلی و قلبی و سازمانی «مردم همیشه در صحنه» با پدیده «ولایت فقیه» تمایز اساسی این جامعه با یک جامعه تودهای منفعل است. در این فضا، مفاهیم معیاری چون، خدا، ایمان، عدالت، نبوت، نص قرآن کریم، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، نماز، روزه، خمس، زکات، و ... میانجی میان مردم متحد همیشه در صحنه و مردم و ولایت فقیه هستند، و این، چیزی است که روشنفکران به خوبی درک نمیکنند.
تز اول انقلابها، استثناءهایی در طول تاریخ ملتها هستند، و بی گمان یکی از آنها در سال 1357 ه . ش. / 1979 م. روی داده است. مطابق تعریف، «انقلاب»، دگرگونی ریشه ای نهادهای اجتماعی است، و معمولاً، با همراهی نخبگان و مردم و نتیجتاً رها شدن «ظرفیت»های مردم میسر میشود. ولی، اغلب، نخبگان انقلابی بر مبنای الگوهای روشنفکرانه اقتباس شده از تاریخ انقلابهای انگلستان (1668) و آمریکا (1776) و فرانسه (1789)، در مواجهه با مسائل پس از انقلاب، به این نتیجه میرسند که باید از سر «مصلحت» و با منطقی که معمولاً خود میفهمند، راه تحولات اجتماعی و سیاسی را باز کنند. این در حالی است که مردم، با توجه به حقیقتهای تاریخی و اجتماعی جامعه خود، زبان «حقیقت» را درک میکنند، نه «مصلحت» را و اگر نخبگان نکوشند به شیوه ای فکر و عمل کنند که از سوی هر ناظر مردمی منطقی به نظر برسد، طبیعتاً باید انتظار جدا شدن صف مردم از نخبگان را داشت.
نخبگان روشنفکر، در حصر نیروهای بیرونی و درونی که منافعی در نظم پیشین داشتهاند، میکوشند تا دست به موازنه منفی بزنند (چیزی شبیه به آن چه در منطق عملکرد دولت یازدهم در اتکاء مفرط به نتیجه مذاکرات نمود پر رنگی یافته است).
در این موازنه منفی، اغلب، برخی آرمانها و حقیقتهای مقوم منطق انقلاب آسیب ببینند، و از آنجا که مفاهمه روشنفکران با ظرفیتهای توده به وساطت گفتار «حقیقت» بوده است و نه «مصلحت»، با اتخاذ مصلحت موازنه منفی، تفاهم میان مردم و نخبگان آسیب خواهد دید. در این شرایط، میراث انقلابهای روشنفکر مآب به خطر خواهد افتاد، چرا که این امکان هست که مردم پشت رهبران انقلابی را خالی کنند. برای استمرار خط و انرژی انقلاب، و مآلاً، استمرار همراهی تنگاتنگ «ظرفیت»های مردم با نخبگان، نخبگان باید از منطق اغلب غامض «مصلحت» اجتناب کنند و از «حقیقت» حرف بزنند. در واقع، استفاده مفرط نخبگان از «مصلحت»، مردم را از سیاست بیگانه میکند، و حتی نخبگان را نسبت به یکدیگر اسیر سوء تفاهم مینماید.
البته حساب انقلاب اسلامی ایران به طرز اسرارآمیزی جداست، چرا که جمعیتهای انقلابی در انقلاب اسلامی، شامل «مردم همیشه در صحنه» بودند که حول «ولایت فقیه» تاب میخوردند. توضیح اینکه ...
تز دوم
ثقل توضیح ما در باب انقلاب اسلامی باید به بررسی نقش منحصر به فرد «مردم همیشه در صحنه» معطوف گردد. انقلاب اسلامی، به طور کلی، توجه خود را معطوف به نمایاندن ابعاد حضور و نقش آفرینی «مردم» نموده، و بهای بسیار ناچیزی برای نقش آفرینی گروههای نخبه و بویژه روشنفکران قائل بود.
رویدادهای انقلاب اسلامی، در مقطع انقلاب و در مقاطع بعدی، در حوادثی مانند تسخیر خانه خبر چینی ایالات متحده، جنگ، انتخاباتها، و...، نشان از آن داشت که مفاهمه مردم با نخبگان بر مبنای منطق محوری «ولایت فقیه» چرخ میخورده است، و فعالانه در پی نفی هر گونه نقش نخبه گرایی حزبی و گروهی بوده است. «مردم همیشه در صحنه» در راستای «اشارات مقام ولایت فقیه» ماهیت این انقلاب را تعیین میکردهاند.
تز سوم
این انقلاب، به نقطه پایانی برای نفوذ روشنفکری غربزده ایرانی بدل شده است.
ما، از وقتی که در ایران، کسانی پیدا شدند تا نسبت به اروپاییها احساس حقارت کنند، «روشنفکر» داشتهایم. ما، از زمان شکست در جنگ چالدران، و نهایتاً و بویژه، از زمان شکست از روسها، درست وقتی که ژاپنیها آنها را شکست دادند، «روشنفکر» داریم. و جالب اینکه، روشنفکران ما،
هیچ گاه خواهان شبیه شدن به ژاپن نبودند و حتی هم اکنون هم نیستند. آنها غرب مدرن را دوست دارند و نه حتی شرق مدرن را.
به هر تقدیر، روشنفکران، به عنوان افراد تک افتادهای از یک جامعه، از جامعهای که حق دارد با تأمل مسیر زندگی خود را در راستای تجربیات خویش انتخاب کند، علاوه بر خصیصههای فعالیت فکری و حمایت از تغییر وضع موجود، حافظ ارزشهای مدرن در زمینههای سیاست، عدالت و حقیقت تصور میشود. پس، روشنفکر، به رغم آن چه وانمود میکند، هوادار بی طرف حقیقت نیست، و همین باعث میشود که در متن یک ملت بسیار با تجربه، هنوز و پس از قریب صد و پنجاه سال به رسمیت شناخته نشود و تک افتاده باشد.
روشنفکران، به نام غرب مدرن، مدعی هستند تمام زوایای حقیقت برای آنان آشکار است و تنها آنان هستند که کلید گنج سیاست و عدالت و حقیقت را در دست داشته و سخنگوی «مردم باشرف» (اشراف) هستند.
روشنفکران خود را کلیددار خزانه حقیقت میدانند و در پی جمع کردن مرید برای خود هستند و میکوشند تا سرشت حقیقت قدرت و امتیازهای ویژه را پنهان سازند. چنین روشنفکرانی اغلب از مدرنیت غرب به عنوان حقایق طبیعی و انکارناپذیر سخن میگویند، و پژوهشهای خود را در چارچوب حوزه مشخص و تخصصی بیان نمیکنند، چرا که در این صورت زوایای پنهان ساز و کار قدرت و بخصوص استفاده قدرت از دانش مدرن برای به انقیاد در آوردن مردم، معلوم خواهد شد.
تز آخر
چرخش «مردم همیشه در صحنه»، حول پدیده اجتماعی ویژهای به نام «ولایت فقیه»، وضعیتی را به وجود آورد که هم در ابتدای انقلاب، بازتاب رویگردانی گسترده به این سنخ از روشنفکری بود، و هم در ادامه، به نوبه خود، نسلهای جدیدی پرورد که بیش از پیش نسبت به روشنفکر مدرنیست، بد گمان بود و ترجیح میداد تا با پا سفت کردن بر پایههای مستحکم بنیادهای دینی، راه خود را از مسیرهای دشوار دنیای جدید باز کند.
از این قرار، فهم منطق «مردم همیشه در صحنه»، برای اغلب روشنفکران دشوار است. آنها به تأسی از میراث نظری جامعه شناسی مدرن، میخواهند جامعه انقلابی ایران که مشحون از «مردم همیشه در صحنه» است را نحوی جامعه تودهای و بی منطق و نخبه ستیز بنامند، ولی در تعارضی آشکار، آنها را مردمی با ایمان، راسخ، مطمئن، معتقد، پر از تأمل، تحلیلگر، منتقد، و فعال میبینند. این مردم به روشنفکر که ادعای انحصاری حقیقت را دارد وابسته نیستند، ولی در عین حال، نحوه بالغی از ایمان و اطمینان و عمل را از خود نشان میدهند، و روشنفکر در حالی که با معیارهای خود، مردم را جاهل و مبتذل میپندارد، در عجب است که این ایمان و اطمینان و عمل مؤثر از کجا میآید؟ راز اصلی مطلب، باز میگردد به این که «مردم همیشه در صحنه»، حول حکیم کارآمد و مستظهر به تأییدات الهی، همان «ولایت فقیه»، تاب میخورد، و این پیچ و تاب را روشنفکر درک نمیکند.
از این تعبیر، میتوان دریافت که نخبگان روشنفکر، دیگر نمیتوانند رهبری حرکتهای مردم ایران را بر عهده گیرند، و این چیزی است که آنها را عصبانی میکند. این باعث میشود که یکی از این روشنفکران، اخیراً با خشم پنجه بر صورت جوان تازه گذشته ای بکشد که میتوان او را «طیب حاج رضایی» نسل جدید دانست. او کسی است که پس از عبور از کوره راههایی که نسل جدید در برخورد با غرب مدرن به آن گرفتار است، به «سمت خدا» رو میکند، و پرده آخر موسیقی خود را چنین به پایان میبرد: مگه میشه باشی و تنها بمونم ... محاله بزاری محاله بتونم . دلم دیگه دلتنگیاش بیشماره ... هنوزم به جز تو کسی رو نداره . عوض میکنی زندگیمو ... تو یادم دادی عاشقیمو . تو رو تا ته ِ خاطراتم کشیدم ... به زیبایی تو کسیو ندیدم . نگو دیگه آب از سر ِ من گذشته ... مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته؟ .
تحمل نداره نباشی ... دلی که تو تنها خداشی...
به قول ژان فرانسوا لیوتار، مردم «مقبره روشنفکر» را بنا کردهاند و دیگر نمیپذیرند روشنفکر مدعی برتری خود بر آنان شود، آن هم به نام تشابه با غرب؛ این مردم، اعتماد به نفس و عبور کامل فرهنگی از استعمار غرب مدرن را در سایه پدیدهای حکیم و فرهیخته و باتقوا به نام ولایت فقیه به دست آوردهاند. رابطه عقلی و قلبی و سازمانی «مردم همیشه در صحنه» با پدیده «ولایت فقیه» تمایز اساسی این جامعه با یک جامعه تودهای منفعل است. در این فضا، مفاهیم معیاری چون، خدا، ایمان، عدالت، نبوت، نص قرآن کریم، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، نماز، روزه، خمس، زکات، و ... میانجی میان مردم متحد همیشه در صحنه و مردم و ولایت فقیه هستند، و این، چیزی است که روشنفکران به خوبی درک نمیکنند.
آموزش و پرورش برای سفر به آنتالیا وام میدهد!
در شرایطی که پیش از این اعلام شده بود صندوق ذخیره فرهنگیان به مناسبت دهه فجر اقدام به
توزیع ۴هزار و ۵۵۰ دستگاه خودرو لیزینگی داخلی و خارجی و برگزاری تورهای آموزشی و تفریحی نموده، مطلع شدیم اداره کل آموزش و پرورش استان یزد در راستای همین طرح، اقدام به برگزاری
«تور آنتالیا» ترکیه برای فرهنگیان نموده است!
http://www.jonoubnews.ir/showpage.aspx?id=149285&fsK=sK